گفت‌وگو با همسر شهید فراجا شهید سیروس درخشان‌فر

چندبار دخترش را بوسید و برای همیشه رفت

پنج شنبه, 23 آذر 1402 18:52 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

تلاش، جدیت و پیگیری او به حدی بود که همه همکارانش در پلیس مبارزه با مواد مخدر و ستاد فرماندهی انتظامی استان از او رضایت داشته و جدیت او را می‌ستودند. 

به گزارش خط هشت، شهید سیروس درخشان‌فر ۱۱ بهمن ۱۳۷۰ در خانواده‌ای مذهبی در روستای سیلارستان بخش لوداب از توابع شهرستان بویراحمد به دنیا آمد و پس از مهاجرت خانواده به یاسوج، دوران ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان خود را در شهر یاسوج به پایان رسانید. او پس از آزمون سراسری در رشته مهندسی شیمی با رتبه عالی قبول و وارد دانشگاه یاسوج شد و با رتبه عالی ۲۵ در مقطع کارشناسی ارشد رشته مهندسی شیمی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و با معدل ۱۹/۵۵ فارغ‌التحصیل شد. شهید درخشان‌فر فرصت حضور در مشاغل مربوط به رشته تحصیلی در بهترین شرایط را داشت، اما به دلیل علاقه و عشق به امور نظامی و خدمت به کشور، ۲۴ اسفند ۹۸ در فرماندهی انتظامی جمهوری اسلامی ایران مشغول کار شد. او پس از گذراندن دوره‌های آموزشی مقدماتی و تخصصی، در واحد آموزش پلیس مبارزه با مواد مخدر مشغول خدمت شد. شهید درخشان‌فر در حال خدمت به مردم و مبارزه با قاچاقچیان، روز پنج شنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۲ در منطقه تلگاه جاده یاسوج به اصفهان همراه با شهید مهدی امینی‌مهر آسمانی شد. وی در مدت کوتاه خدمت صادقانه خود در لباس پلیس، کارگاه‌های آموزشی بسیاری در خصوص پیشگیری از اعتیاد و مواد مخدر در مدارس، مساجد، ادارات، نهاد‌ها و پایگاه‌های بسیج استان برگزار کرد و مردم، دانش‌آموزان و جامعه هدف را از خطرات و تهدید‌های اعتیاد و مواد مخدر آگاه می‌کرد. برای شناخت سیره و سبک زندگی و فعالیت‌های او با نیلوفر رشیدی‌نژاد، همسر شهید سیروس درخشان‌فر همراه شدیم که خواندنش خالی از لطف نیست. 
 
 دعوتنامه‌های خارجی را نپذیرفت
من و سیروس در دوران کارشناسی در یاسوج هم دانشگاهی بودیم و در یک رشته درس می‌خواندیم، اما سال ورود به دانشگاه‌مان با هم تفاوت داشت. او در دانشگاه به عنوان یک دانشجوی درسخوان و با شخصیت شناخته می‌شد. بعد از اینکه از من خواستگاری کرد، به خاطر همه خوبی‌هایی که در وجودش می‌دیدم، پذیرفتم. انسانی خوب، فهمیده و اهل تلاش بود. 
بعد هر دو امتحان کارشناسی ارشد دادیم. او از من زرنگ‌تر بود برای همین در رشته شیمی دانشگاه تهران قبول شد و من هم در شهر خودمان پذیرفته شدم. او جزو نخبه‌های همان دانشگاه بود. 
از چند دانشگاه از کشور‌های مختلف و حتی تهران برایش دعوتنامه‌آمد، اما به خاطر علاقه به خانواده و شهرش همه را رد کرد، وقتی دید در شهرمان آزمایشگاه مواد مخدر وجود ندارد، به شهر خودمان یاسوج برگشت و همانجا مشغول کار شد تا بتواند گرهی از مشکلات بگشاید. او علاقه زیادی به این کار داشت و خدمات شایسته‌ای در این زمینه انجام داد. 
تلاش، جدیت و پیگیری او به حدی بود که همه همکارانش در پلیس مبارزه با مواد مخدر و ستاد فرماندهی انتظامی استان از او رضایت داشته و جدیت او را می‌ستودند. 
وی در مدت کوتاه خدمت صادقانه خود در لباس پلیس، کارگاه‌های آموزشی بسیاری در خصوص پیشگیری از اعتیاد و مواد مخدر در مدارس، مساجد، ادارات، نهاد‌ها و پایگاه‌های بسیج استان برگزار کرد و مردم، دانش‌آموزان و جامعه هدف را از خطرات و تهدید‌های اعتیاد و مواد مخدر آگاه می‌کرد و در این زمینه، مورد تشویق کتبی و شفاهی مقام عالی انتظامی استان قرار گرفت. 
 
 دنیز و آرزو‌های سیروس 
ما خرداد ۱۳۹۹ با هم ازدواج کردیم و ماحصل ازدواجمان دختری به نام دنیز است. همسرم بسیار اهل خانواده بود و احترام زیادی برای‌مان قائل و همه نگرانی‌اش به خاطر ما بود.
با از دست دادنش من بهترین حامی و دوستم را از دست دادم. قبل از اینکه سیروس همسرم باشد یک رفیق و همراه خوب بود.
با شهادتش من یک مشاور، یک پدر نمونه و یک دوست صمیمی را از دست دادم. او آرزو‌ها و خواسته‌های زیادی برای تنها فرزندش داشت و امروز وظیفه من است که هم پدرش باشم و هم مادرش و تمام آنچه را همسرم برای آینده دنیز در ذهنش داشت به یاری خدا انجام دهم. 
 
 مثل دایی شهیدم 
سیروس خیلی نگران جوان‌ها بود. او مسئول آزمایشگاه مواد مخدر بود، اما به دلیل کمبود نیرو در عملیات‌ها و مأموریت‌ها هم شرکت می‌کرد. همان روز شهادتش به دلیل کمبود نیرو با همکارانش همراه شد و به شهادت رسید. 
خدمت صادقانه برای او اهمیت زیادی داشت. فرقی نمی‌کرد در کدام سنگر باشد، با جان و دل هر خواسته‌ای که فرماندهان از او داشتند برای کمک به مردم و تأمین امنیت جانی و روانی شان انجام می‌داد.
گاهی مأموریت‌های مبارزه با قاچاق مواد مخدر چند روز طول می‌کشید و من برای مدتی از او دور بودم. نبودن‌هایش برایم سخت می‌گذشت، اما سخت‌تر نگرانی و اضطرابی بود که برای سلامتی‌اش داشتم. 
 دایی‌ام شهید جنگ تحمیلی است. هر وقت خصوصیات همسرم را می‌دیدم یاد دایی شهیدم می‌افتادم. این کار خطرات زیادی دارد، اما او برایش مهم نبود. 
 
 عاشق حاج قاسم 
گاهی در خانه که حرف از شهادت می‌شد سیروس می‌گفت اگر من شهید شوم، چه کار می‌کنی؟ من اصلاً نمی‌توانستم فکرش را هم بکنم. به او می‌گفتم نه، تو مرا تنها نمی‌گذاری! ارادت خاصی به شهدا داشت. شهید حاج قاسم سلیمانی را دوست داشت. آخر هم همان راه شهید را در پیش گرفت و عاقبت‌بخیر شد. 
 
 روزی که از همه دارایی‌اش گذشت
شب قبل از شهادت همسرم، همکارانش با قاچاقچیان و سوداگران مرگ، درگیر بودند. تعدادی هم راهی بیمارستان شدند. سیروس تا ساعت ۴ صبح در بیمارستان کنار همکارانش بود. ساعت ۹ صبح سر کار رفت و ساعت ۱۲ظهر با عجله به خانه آمد و لباس‌هایش را عوض کرد و گفت من مأموریت می‌روم و ناهار دیر می‌آیم. شما ناهارت را بخور. 
دنیز را بوسید و رفت کفشش را پوشید، اما لحظه‌ای بعد برگشت و دوباره شروع به بوسیدن دنیز و بغل کردن و بوییدنش کرد. 
 گفتم چه شده؟ گفت نمی‌دانم چرا به یکباره دلم برای دنیز تنگ شد. 
خیلی برایم عجیب بود. تا آن لحظه این حال را در او ندیده بودم. آن روز سیروس از همه تعلقات خاطر زندگی‌اش گذشت و راهی شد. این آخرین صحنه وداع من، همسرم و فرزندم بود. او رفت و داغ دوباره دیدنش را به دلم گذاشت. 
 
 او شهید شده بود 
رفت و همه فکرم را هم با خودش برد. نمی‌دانم چرا آنقدر نگرانش بودم. شاید به خاطر حال و هوای او در آخرین خداحافظی‌اش بود. 
گویا حین مأموریت بعد از توقف خودروی حامل بار مواد مخدر مأموران اسکورت بار را دنبال کردند که در درگیری با آنان همسرم و همکارش مهدی امینی‌مهر شهید شدند. این محموله مواد مخدر از بندرعباس بارگیری و بعد از عبور از شیراز در یاسوج کشف شده بود. 
قبل از من خانواده‌اش مطلع شده بودند. خواهرش به من گفت سیروس مجروح شده و پایش تیر خورده است. من و دنیز تنها در خانه بودیم. با هزار نذر و نیاز بیمارستان رفتم و امید داشتم که واقعاً به پایش تیر خورده باشد، اما اینطور نبود. او شهید شده بود. هیچ کس نمی‌تواند درک کند حال من را جز کسی که همسرش را اینگونه از دست داده باشد. خیلی حس و حال بدی بود. حس می‌کردم زمان ایستاده و من دیگر نمی‌توانم زندگی کنم. 
هرچند الان هم فقط به خاطر دخترم زندگی می‌کنم و می‌خواهم به گونه‌ای تربیتش کنم که در آینده شرمنده همسرم نشوم. همسرم یک انسان همه چیز تمام بود که همه تلاشش این بود که امام حسین (ع) را الگویی برای منش و رفتار خود قرار دهد. من هم سعی می‌کنم فرزندش را مثل خودش تربیت کنم. 
 
 نذری که ادا شد
نهایتاً همین عشق به امام حسین (ع) او را تا شهادت در راه اسلام کشاند. 
شاید باورتان نشود. با اینکه اینقدر عاشق امام حسین (ع) بود، ولی نتوانسته بود به کربلا و زیارت امام حسین برود. اما خدا بهترین‌ها را برایش رقم زد. او را در ماه محرم با پیکری غرق به خون نزد خود برد. امکان نداشت تاسوعا و عاشورا نذری ندهد. حتی روز آخری که به مأموریت رفت، قرارمان این شد، وقتی برگشت برویم خرید‌های نذری‌مان را انجام دهیم که دیگر نیامد و من به تنهایی نذرش را ادا کردم.
 

 
خواندن 156 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/f714239526d247f01ba72774895414aa.jpg
کتاب « ب مثل بابا ع مثل عشق» به نویسندگی «فرانک ...
cache/resized/c0eb470bcee87c9607e9d980bedac252.jpg
کتاب «نارگول» مجموعه داستان‌های ترکی آذربایجانی ...
cache/resized/30ce90b265575319c4e20807f73088c9.jpg
مجموعه شعر دفاع مقدس با عنوان «سطری از رگ‌های ...
cache/resized/9b78be751016054d15384e51dce46f66.jpg
کتاب «پرواز با خورشید» سرگذشت پژوهی شهدای دهه اول ...
cache/resized/1d6bdd68195fd28182a7b5375c42b3a5.jpg
کتاب «پیام افق» مجموعه اشعار «میر داود خراسانی» ...
cache/resized/648e03a74b645c23d652f178eba18670.jpg
اکبری که نگارش «آخرین فرصت» را فرصت ناب زندگی‌اش ...
cache/resized/93f4eb7bff33a45e387b33707ce87cdd.jpg
امروز به مناسبت چهل و چهارمین هفته دفاع مقدس از ...
cache/resized/faf58c1d54b1975680b9c3141b6179d7.jpg
کتاب «بر مدار مد» بررسی تاثیر عوامل برترساز توان ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family