به گزارش خط هشت، شهید علی آقاعبداللهی یکی از هشت شهید مدافع حرمی است که پیکرشان اخیراً شناسایی شد و به آغوش خانواده بازگشت. با خانواده آقاعبداللهی در اوایل تابستان سال ۱۳۹۵ آشنا شدیم. چند ماه از شهادت علی آقا میگذشت و با وجود مفقودی پیکرش، مادر شهید همچنان منتظر بازگشت فرزندش بود و باور نداشت که او به شهادت رسیده است. هشت سال گذشت و علی که فاطمیه سال ۹۴ به سوریه رفته بود، درست در ایام فاطمیه سال ۱۴۰۲ به خانه برگشت، هرچند صرفاً چند قطعه استخوان از آن جوان رشید ۲۵ ساله بازگشت، اما امید است که مرهم دردی بر سالها چشم انتظاری پدر و مادرش باشد. مناسبت بازگشت پیکر شهید علیآقا عبداللهی را فرصتی دانستیم تا در گفتگو با محمد علی آقاعبدالهی، پدر شهید، از علی آقا و حال و روز این روزهای والدینش بیشتر بدانیم. با این توضیح که زمان گفتوگوی ما، خانواده شهید چند ساعت قبل از دفن پیکر عزیزشان در قطعه ۵۰ بهشت زهرا (س) فارغ شده بودند.
چه زمانی خبر شناسایی پیکر شهید را به اطلاع شما رساندند؟
هفته پیش بود که خبر دادند پیکر پسرم شناسایی شده است. تقریباً همزمان با رسانهای شدن این موضوع، به ما هم اطلاع داده شد.
یک ماه و چند روز دیگر درست هشت سال از شهادت علی آقا در دی ۹۴ میگذرد، تقارن جالبی است بین رفتن شهید و بازگشت پیکرش.
۲۳ دی ماه ۹۴ علی در سوریه شهید شد، اما رفتنش به جبهه دفاع از حرم، اواخر آذرماه بود. آذرماه رفت و آذرماه برگشت. آن زمان که میرفت ایام فاطمیه بود و الان که برگشته است، ایام فاطمیه است. شهید ارادت خاصی به اهل بیت (ع) و خصوصاً حضرت زهرا (س) داشت. حالا هم که میبینیم در ایام فاطمیه رفته و در ایام فاطمیه برگشته است.
ما هفت سال پیش در خصوص شهید آقاعبدالهی گفتگو کردیم، الان سالها از آن مصاحبه میگذرد، خوب است یادی از شهید بکنیم. علی آقا متولد چه سالی بودند. گویا تک پسر خانواده هم بود؟
بله، خدا سه دختر قبل از علی به ما داده بود و او فرزند چهارم بود. همان طور که شما اشاره کردید، تک پسر ما بود که ۱۰ مهر ۱۳۶۹ به دنیا آمد و گل سرسبد خانهمان شد. مخصوصاً برای مادرش که خیلی رابطه عمیقی با پسرمان داشت. علی حدود ۲۵ سال در این دنیا زندگی کرد و ۲۳ دی ۱۳۹۴ در منطقه خان طومان سوریه به شهادت رسید. علی از همان بچگی سر نترسی داشت. شجاع بود و جسورانه در خیلی از کارها وارد میشد. از وقتی که به یاد دارم، پسرم با بچه محلهای سابقش به مسجد و هیئات مذهبی رفت وآمد داشت. طی این سالها هیچ کدام از دوستانش را ندیدم که سر و وضع ناجوری داشته باشند. پدر خود من خادم مسجد بود و ریشه و نگاه مذهبی در خانهمان وجود داشت. شکر خدا علی هم معتقد و مذهبی بار آمد.
در اخباری که اخیراً در خصوص شناسایی هشت شهید مدافع حرم آمد، از علی آقا با عنوان پاسدار شهید یاد شد. ایشان چه سالی به عضویت سپاه درآمدند؟ رفتنشان به سوریه ربطی به پاسدار بودنش داشت؟
اجازه بدهید بخش دوم سؤالتان را اول جواب بدهم. علی آقا داوطلبانه به سوریه رفت و اتفاقاً در محل کارش با رفتن ایشان مخالفت شد. پسرم با اصرار توانست جواز حضور در جبهه سوریه را بگیرد. در سپاه انصار مشغول بود و حساسیتهای شغلی علی به گونهای بود که نمیتوانست به جمع مدافعان حرم بپیوندد. اما فرماندهاش تعریف میکرد که او آنقدر به اتاق من آمد و برای رفتنش اصرار و حتی التماس کرد که ترسیدم اگر اجازه ندهم برود، مرا نفرین کند. بنابراین با رفتن او موافقت کردم. پسرم سال ۹۰ سپاهی شد. زمانی که تنها ۲۱ سال داشت. چهار سال بعد هم که در ۲۵ سالگی به شهادت رسید.
اجازه فرماندهاش یک بحث است و اجازه پدر و مادر و خانواده بحث دیگری، خود شما چطور راضی به رفتنش شدید؟
علی از خیلی وقت پیش بحث رفتنش را جسته و گریخته با ما مطرح میکرد. اوایل دقیقاً نمیدانستیم چه کار میخواهد بکند. فقط گاهی از ما میخواست برایش دعا کنیم و هر وقت کار اعزامش به مشکل برمیخورد میآمد و به من و مادرش میگفت حتماً شما از ته دل دعایم نکردهاید. به هرحال وقتی که بحث رفتنش جدی شد، من به او گفتم تکلیف زن و بچهات چه میشود؟ پاسخی به من داد که دیگر نتوانستم بیشتر از این اصرار کنم. گفت دوستانم شهیدان فرامرزی و عبدالله باقری هر کدام دو، سه بچه داشتند و با این وجود رفتند. در ضمن ما که ادعا داریم اگر در عاشورا بودیم امام حسین (ع) را یاری میکردیم، الان هم باید اهل بیت را یاری دهیم و از حریمشان دفاع کنیم. مقابل استدلالهایش جوابی نداشتم و از طرفی مادر و همسرش هم راضی شده بودند. بنابراین دیگر حرفی نزدم و پسرم در تاریخ ۲۲ آذر ۱۳۹۴ اعزام شد.
قبل از علی آقا، در خانوادهتان سابقه رزمندگی و جهاد وجود دارد؟
من اوایل انقلاب عضو کمیته بودم و در درگیری با منافقین هم جانباز شدم. بعدها کارمند مجلس شدم و چندسالی است که بازنشسته شدهام. منتها برادرم در کمیته ماند و قبل از بازنشستگی سرکلانتر دوم تهران شده بود. علی از کودکی به شغل عمویش علاقه نشان میداد و دوست داشت با ابزاری مثل بیسیم و اسلحه و این چیزها ور برود. به همین خاطر خیلی به محل کار من و عمویش میآمد و سال ۹۰ هم که خودش سپاهی شد. قبل از آن عضو بسیج بود؛ در ناحیه سلمان، شهید محلاتی و نازیآباد فعالیت میکرد. با جسارتی که داشت روحیهاش با کارهای عملیاتی سازگار بود. در فتنه ۸۸ حضور فعالی داشت و آن طور که دوستانش میگویند، خیلی شجاعانه با اغتشاشگرها برخورد کرده بود. پسرم بعد از اتمام درسش در دانشگاه افسری در حفاظت سپاه انصار مشغول شد.
چند سال پیش که خدمت شما رسیدیم، مادر شهید هنوز باور نکرده بود که فرزندش به شهادت رسیده است. شما هم که اشاره کردید رابطه عاطفی عمیقی بین ایشان و پسرتان بود، مادر چطور راضی به رفتنش شد؟
وقتی آدم یک نفر را خیلی دوست دارد، تمام آرزوها و خواستههای او برایش مهم میشود. همسرم به خوبی میدانست که علی در آرزوی رفتن است. بنابراین نتوانست با خواسته قلبیاش مخالفت کند. همسرم میگوید همیشه در روضهها فکر میکردم اگر امام حسین (ع) زمان ما بود، محال بود تنهایش بگذاریم. بنابراین روا نبود که از رفتن پسرم برای دفاع از حرم اهل بیت جلوگیری کنم. برایم سخت بود، اما اجازه دادم که برود.
صحبت از مادر شهید پیش آمد، وقتی خبر شناسایی پیکر علی آقا آمد، ایشان چه حالی داشت؟
همسرم تا همین هفته پیش منتظر بود علی برگردد. او هیچ گاه باور نکرد که فرزندش به شهادت رسیده و منتظر بازگشت علی بود. البته در همان زمانی که پسرمان مفقود شد، از طرف سپاه اعلام شده بود که او به شهادت رسیده است. یعنی به لحاظ رسمی اعلام شده بود که شهید شده است. اما مادر شهید هیچ گاه این موضوع را نپذیرفت و سالها در انتظار بازگشت دردانهاش بود. وقتی که گفتند پیکرش شناسایی شده، همسرم حالش بد شد. او را به بیمارستان بردیم و تا چهار صبح بستری بود. دو روز اول خیلی حالش بد بود.
الان که پیکرش بازگشته، حداقل بحث چشم انتظاری خانواده و خصوصاً مادر شهید برطرف میشود، الان حالشان چطور است؟
راستش الان که داریم با هم گفتگو میکنیم، به تازگی از بهشت زهرا (س) و دفن بقایای پیکر پسرم برگشتهایم. هنوز خیلی زود است که بگوییم بازگشت پیکر باعث بهبود حال مادر شهید میشود یا نه. هر خانهای به وجود مادر قوام دارد. حال مادر که بد باشد، حال آن خانه خوب نیست. امیدوارم بازگشت پیکر شهید حداقل مرهمی بر بیقراریها و چشم انتظاری مادرش باشد و او از قبل آرامتر شود. عرض کردم که در تمام این سالها، همسرم در انتظار بازگشت علی بود و هیچ گاه باور نکرد که او به شهادت رسیده است.
برای خود شما چه؟ نظر شما در خصوص بازگشت پیکر علی آقا چیست؟
خب همین که پیکر بازگشته، جای شکرش باقیست، اما من هنوز چشم انتظار هستم! چراکه از پیکر پسر جوانم، صرفاً دو یا سه قطعه استخوان بیشتر به ما ندادند. باقی مانده پیکر علی آقا هنوز برنگشته است. به همین خاطر است که میگویم من هنوز چشم انتظار بازگشت پیکر او هستم.
در این هشت سال، سنگ یادبودی برای شهید در نظر گرفته بودید؟
برخی از خانواده شهدای مفقود الاثر سنگ یادبودی برای عزیزشان در نظر میگیرند، ولی ما چنین کاری نکرده بودیم. صرفاً یک بنر از تصویر شهید بود که در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) نصب شده بود. الان که بخشی از پیکر بازگشته، چون قطعه ۴۰ جا نداشت، علی را در قطعه ۵۰ دفن کردیم.
آدرس دقیق مزار را دارید؟ شاید خوانندههای ما بخواهند زائر مزار شهید شوند.
چون همین امروز دفنش کردیم، ردیف و شماره مزار را نمیدانم. ولی آدرس تقریبیاش بین یاد بود شهید اینانلو و مزار شهید علیرضا مرادی است. شهید اینانلو مزارش در کهنز شهریار است. لیکن در قطعه ۵۰ بهشت زهرا نیز یک یادبود برای این شهید گرانقدر در نظر گرفتهاند.
امروز آخرین وداع را با پیکر علی آقا داشتید، روز خداحافظیتان با ایشان و رفتنش به سوریه را به خاطر دارید؟
روز اعزام علی، من از صبح با او بودم. اول من را سوار موتورش کرد و با هم به خیابان جمهوری رفتیم تا کار بانکیاش را انجام بدهد. بعد به خانه برگشتیم. همسر و فرزندش خانه ما بودند که بردم و آنها را رساندم و بعد علی را تا محل اعزامش همراهی کردم. نمیدانم چه حسی از درون به من میگفت این آخرین باری است که علی را میبینم و رفتنش را بازگشتی نیست. ۲۲ آذر رفت و ۲۳ دی به شهادت رسید. کل اعزامش یک ماه و یک روز بود.
در گفتوگوی قبلی ما، نوهتان (فرزند شهید علی آقا عبدالهی) خردسال بود. الان چه میکند؟ چند سال دارد؟
امیرحسین تنها یادگار شهید است که حالا ۹ سال دارد. متولد یازدهم شهریور ۱۳۹۳ است. پسرم اسفند ۹۱ عقد کرد. ۳۰ اردیبهشت ۹۲ مراسم ازدواج شان برگزار شد و کمی بعد سرخانه و زندگیشان رفتند. تقریباً یکسال و نیم بعد امیر حسین به دنیا آمد. علی آنقدر امیرحسین را دوست داشت که یکبار میخواست ناخنش را بگیرد، اندازه سرسوزنی انگشت امیرحسین زخم شد و خون آمد. آن روز علی خیلی ناراحت شده بود و میگفت دست پسرم زخمی شد. اما وقتی بحث دفاع از حرم و حریم اهل بیت پیش آمد، علی از پسرش مثل همه تعلقات دیگرش گذشت و راهی جبهه شد.
تفحص پیکر شهید چند وقت قبل از شناساییاش بود؟
روایتهای مختلفی در این خصوص به ما گفتهاند، اما گویا سه ماه پیش پیکر علی تفحص شده بود. مدتی هم که طول کشید تا شناسایی شود.
از طریق آزمایش دی انای شناسایی شد؟
بله، اما از ما آزمایش نگرفته بودند. جدیداً رزمندهای که میخواهد به مأموریتی برود، از او آزمایش خون میگیرند و دیگر نیازی به آزمایش گرفتن از پدر و مادر نیست. علی هم مثل خیلی از رزمندههای مدافع حرم که میخواستند به جبهه اعزام شوند قبل از رفتن این آزمایش را داده بود. بعد که بقایای پیکرش پیدا شد، از طریق همان آزمایش و تشخیص از طریق دی ان ای، پیکرش شناسایی شد. البته حدود یکسال و نیم قبل من و همسرم به مرکز ژنتیک رفته بودیم که آنجا محض احتیاط از ما آزمایش گرفتند.
پیکر شهید در همان منطقهای یافت شد که به شهادت رسیده بود؟
پسرم در عملیاتی که در منطقه خالدیه خانطومان انجام گرفته بود به شهادت رسید و همان جا مفقود شد. آن طور که به ما گفتند پیکرش را در همان منطقه خالدیه تفحص کرده بودند. در آن عملیات علی به همراه تعدادی از نیروهای سوری و مجاهدان عراقی و شهید سعید انصاری عازم مأموریت میشوند. انصاری زودتر به شهادت میرسد. بعد علی و تعداد دیگری از نیروها در برابر دشمن ایستادگی میکنند. اما مهماتشان تمام میشود. یکی از بچههای سپاه خوزستان کنار علی بود که میرود مهمات بیاورد. اما این فرآیند رفتن و بازگشت طول میکشد. در این زمان علی از پشت بیسیم میگوید که اگر مهمات زودتر برسد این دشمنانی که روبهروی ما هستند چیزی نیستند و میتوانیم از پس شان برآییم. کمی بعد علی مجروح میشود. حالا تیر به پایش خورده بود یا جای دیگری نمیدانیم. خودش از بیسیم اعلام میکند که مجروح شده است. بعد میگوید: کاملاً محاصره شدهایم و کار به جایی رسیده که اگر مهمات هم برسد، دیگر فایدهای ندارد. اینها آخرین مکالمات علی پشت بیسیم بود. بعد مفقود میشود و حالا هم که بعد از هشت سال پیکرش بازگشته است.