گفت‌وگو با پدر و مادر شهید امیرحسام ذوالعلی به مناسبت سالگرد شهادتش در ۹ دی ماه ۱۳۸۸

عمرش دراز نبود، اما عرض با برکتی داشت

دوشنبه, 11 دی 1402 10:39 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

من مادر چهار فرزند هستم. همسرم از جانبازان دفاع مقدس هستند و از بسیجی‌های فعال. آقا امیرحسام فرزند دومم بود. متولد اول دی ۱۳۶۵ که ۹ دی ۸۸ در ۲۳ سالگی به شهادت رسید.

به گزارش خط هشت، هر سال نزدیک دی ماه که می‌شود، حال و هوای راضیه شعبانی، مادر شهید امیر حسام ذوالعلی طور دیگری می‌شود. ۹ دی ماه ۱۳۸۸ بود که حضور خیل عظیم مردم در خیابان‌ها، خیالات پوچ اغتشاشگران و حامیان آن‌ها را به یأس مبدل کرد. اما در این روز تاریخی که نسیم حضور مردم با بصیرت و وقت شناسی‌شان، تبدیل به طوفانی شد تا دل‌های مرده و سوز سرما گرفته را بیدار کند، امیر حسام پر کشید و به معراج عشق رفت. در سالگرد شهادت امیر حسام ذوالعلی از شهدای فتنه سال ۸۸، گفت‌وگوی ما با راضیه شعبانی مادر و عباس ذوالعلی پدر شهید را پیش‌رو دارید.

مادر شهید
چند فرزند دارید؟ پیش از امیرحسام در خانواده شما سابقه ایثارگری وجود داشت؟
من مادر چهار فرزند هستم. همسرم از جانبازان دفاع مقدس هستند و از بسیجی‌های فعال. آقا امیرحسام فرزند دومم بود. متولد اول دی ۱۳۶۵ که ۹ دی ۸۸ در ۲۳ سالگی به شهادت رسید.

کودکی شهید چطور گذشت؟
ما خانواده مذهبی‌ای هستیم. امیرحسام هم در همین خانواده به دنیا آمد و با همین جو بزرگ شد. خانه ما نزدیک مسجد بود. مسجدی که همسرم آنجا فعالیت داشتند و فرزندانم هم دنباله‌رو ایشان، در همان مسجد بزرگ شدند. وقتی امیرحسام را باردار بودم، صدای اذان که می‌آمد حالم عجیب می‌شد. وقتی هم که به او شیر می‌دادم، بازهم با صدای اذان امیرحسام یک حالت خاصی می‌شد. انگار آرامش عجیبی می‌گرفت.

از خصوصیات رفتاری‌شان بگویید. چطور بچه‌ای برای شما بودند؟
پسرم خیلی به اعتقاداتش اهمیت می‌داد. چون این اعتقادات مثل ریشه‌ای در وجودش ماندگار شده بودند. صله‌رحم را خیلی مهم می‌دانست. احترام به بزرگ‌تر‌ها در هر شرایطی جز خط قرمز‌هایش بود. پاک بودن لقمه‌ای که می‌خورد هم جز خط قرمز‌هایش بود. خیلی مؤدب بود. ادب برایش حتی در برابر دوستانش در اولویت بود. از بچگی، روحیه به شدت پرسشگری داشت. جوری که اگر سؤالی برایش پیش می‌آمد تا جوابش را نمی‌گرفت ول کن نبود. از هرکس می‌توانست سؤالش را می‌پرسید. من و پدرش هم راهنمایی‌اش می‌کردیم، اما سعی می‌کرد بیشتر کتاب بخواند و با کتاب‌ها جواب سؤالش را خودش پیدا کند. انگار اینطوری برایش لذت بخش‌تر بود.

کدام خصوصیت شهید برای شما به عنوان مادرشان پررنگ‌تر است؟
در مقابل سختی‌ها خیلی صبور بود! هم در برابر اتفاقات، هم در برابر برخورد‌هایی که آزارش می‌داد خیلی با آرامش، بردباری و مهربانی برخورد می‌کرد.

از پسرتان به عنوان دانشجوی شهید یاد می‌شود، در چه رشته‌ای تحصیل می‌کردند؟
در رشته علوم انسانی. دانشگاه هم الهیئت قبول شده بود. سال اول دانشگاه بود که به شهادت رسید. چون وقتی در سپاه استخدام شد پنج سال طول کشید تا شرایطش برای درس خواندن مهیا شود. به من می‌گفت دعا کن دانشگاه تهران قبول شوم. من تحصیل و کارم را خیلی دوست دارم! نمی‌توانم از دستشان بدهم. وقتی جواب آزمونش آمد و قبول شده بود. دیگران تعجب کرده بودند که با این همه مشغله چطور توانسته بود قبول شود؟ حتی گفتند از سهمیه جانبازی پدرش استفاده کرده در صورتی که این طور نبود.

ایشان موقع شهادت ۲۳ سال داشتند، از چند سالگی به عضویت سپاه درآمده بود؟
پسرم از ۱۸ سالگی وارد سپاه شد. شهید از بچگی هواپیما را خیلی دوست داشت. حتی قبل از اینکه مدرسه برود می‌گفت من دوست دارم خلبان شوم. بیشتر اسباب بازی‌های بچگی‌اش هم هواپیما‌های کوچک بود. وقتی وارد سپاه شد، بعد از آزمون‌های متعدد، نهایتاً ۱۹ نفر قبول شدند و از این ۱۹ نفر سه نفر وارد فرودگاه شدند که حسام هم یکی از آن‌ها بود. نهایتاً رفت دنبال علاقه‌اش و در امنیت پرواز مشغول شد. کارش سخت بود، اما هیچوقت پیش نمی‌آمد برایم از سختی‌ها حرف بزند. نگران بود اذیت شوم.

آقا امیرحسام درست در روزی به شهادت رسید که حماسه ۹ دی رقم خورد. آن روز چه گذشت و پسرتان چطور به شهادت رسید؟
پسر بزرگم اجازه نداد نحوه شهادت برادرش زیاد باز شود. برای همین هر دفعه که برای مصاحبه می‌آیند، من نمی‌توانم کامل به این سؤال جواب بدهم. اما تا جایی که می‌دانم، اشرار با دو اتومبیل از در دانشگاه به دنبال پسرم می‌افتند و او را تعقیب می‌کنند. نرسیده به پل حکیم به امیرحسام می‌رسند و با ماشین به او می‌زنند. پسرم از روی موتور روی زمین می‌افتد و شهید می‌شود. در قضیه نحوه شهادت امیرحسام، خودمان هم نخواستیم زیاد کنکاش کنیم. به گزارش پزشکی قانونی استناد کردیم. ظاهراً بعد از اینکه به عمد با او برخورد می‌کنند، به ریه‌اش شدیداً آسیب می‌رسد. در بیمارستان سه بار احیا می‌شود. پسرم هر سه بار، با یا حسین یا زهرا احیا می‌شد. می‌گفت یا حسین یا زهرا و دوباره بیهوش می‌شد. دکتر‌ها برایمان تعریف کردند دفعه سوم، دیگر نتوانستیم کاری بکنیم...

گویا شهید ارادت خاصی به امام حسین (ع) داشتند؟
وقتی حسام شهید شد، من خیلی بی‌تابی می‌کردم. چون واقعاً آمادگی‌اش را نداشتم. کدام مادری است که بگوید آمادگی رفتن فرزندم را داشتم. ۹ دی ماه مصادف با ۱۳ ماه محرم و سوم شهادت امام حسین (ع) بود که امیرحسام در راه رفتن به محل کارش شهید شد. دوستانش مدام به من یادآور می‌شدند که مگر نمی‌دانید حسام چه ارادتی به آقا امام حسین داشت؟ سعی داشتند اینگونه آرامم کنند که حسام اذن شهادتش را از امام حسین (ع) گرفت. ذکر‌های لحظه شهادتش این ارادت را تمام و کمال به تصویر می‌کشد. ارادت خاصی به امام حسین (ع) و امام رضا (ع) داشت. کوچکترین فرصتی پیدا می‌کرد سریع مشهد می‌رفت. سعی می‌کرد هرطور شده خودش را به مشهد برساند. شب‌های جمعه، هیچ وقت زیارت حضرت عبدالعظیم را قطع نمی‌کرد. سخنرانی‌ها و مجالس حاج منصور ارضی را از دست نمی‌داد. مناسبت‌ها، اوقاتش در هیئت‌ها می‌گذشت.

چه خاطره‌ای از شهید در ذهن‌تان ماندگار شده است؟
در یکی از سال‌ها حسام از لحاظ کاری خیلی مشغله داشت و از طرف دیگر در دهه اول محرم، باید کار‌های مسجد را انجام می‌داد. همزمان امور تحصیلی پسرم هم به این مشغله‌ها اضافه شده بود. به همین خاطر امیرحسام چند روزی از محل کارش مرخصی گرفت. شبی که صبحش می‌خواست به محل کارش برگردد، لباس‌هایش را آورده بود خانه تا شلوارش را درست کنم. برایش آماده کردم. این لباس‌ها را من اصلاً تنش ندیده بودم! آمد همه لباس‌ها، حتی لباس‌های من و پدرش را شست. تعجب کردم. چون من تا سوم امام در خانه هیچکاری نمی‌کنم. برایم عجیب بود. علتش را پرسیدم. با لبخند گفت آخه مامان لباس‌های پدر و مادر رو شستن حاجت می‌ده! گفتم اینا حاجت می‌ده؟ گفت آره. بعد رفت خوابید. صبح که بیدار شد، عمیق‌ترین و عجیب‌ترین نماز عمرش را خواند! همه خانواده نمازمان را خوانده بودیم. یک دفعه پسر کوچکم گفت می‌شه به داداش بگی اینجوری نمازش رو نخونه؟ گفتم چرا مامان چیشده؟ گفت حالم یجوری شد. این نمازش یه جور خاصیه. دگرگونم کرده.

پدر شهید
شما به عنوان پدر، کدام خصوصیت اخلاقی را در پسرتان پررنگ می‌دیدید؟
امیرحسام عمرش دراز نبود، اما عرض با برکتی داشت. چارچوب خاص خودش را داشت و از آن فراتر نمی‌رفت. مثلاً، روحانی مسجدمان دنبال کسی می‌گشت که مثل امیرحسام پای کار باشد. من گفتم امیرحسام خیلی مشغله دارد. هم مشغول تحصیل بود، هم کار می‌کرد، هم ورزشکار بود. با این همه خودش گفت بابا چرا می‌گویید من نمی‌توانم در مسجد هم مثل قبل فعال باشم؟ شما از بچگی به من یاد دادید که حتی آب هم می‌خورم به نیت قرب انجام بدهم، پس در کنار همه مشغله‌ها، به امور مسجد هم می‌رسم.

مادر شهید خاطره‌ای از امیرحسام تعریف کردند. شما چه خاطره‌ای از شهید دارید؟
سراسر زندگی ما با هم خاطره بود. اما یک خاطره را برای تعهدی که در آن موج می‌زند می‌خواهم بگویم. در همان روز‌های فتنه، یکبار به راهپیمایی علیه اغتشاشاگر‌ها رفتیم. من از بچه‌ها جدا رفتم. به علت اینکه ریه‌هایم در جنگ آسیب دیده، تنفس خوبی ندارم. حس می‌کردم اگر با هم برویم، بچه‌ها به جای اینکه فعال باشند، بیشتر باید حواسشان را معطوف به من کنند. به این خاطر خواستم تنها بروم. نزدیک میدان فردوسی بودم، ایستادم کمی نفس تازه کنم، که یک آن تعدادی ریختند سرم! هر چقدر توانستند زدند. گفتم باید اشهدم را بخوانم. چون نفسم نمی‌آمد و حالم هم بد بود. در همین حین، یک لحظه سر حسام را دیدم. ابتدا فکر کردم، چون حالم خوب نیست اشتباه می‌بینم. اما بعد دوستانش را هم دیدم. حسام کسانی که اطراف من بودند را جدا کرد، اما دوستانش و برادرش درگیر شده بودند. من اشاره می‌کردم کاری نکنند. حسام حتی در آن شرایط هم یک تلنگر به کسی نزد، حتی به برادرش ایراد گرفت که «مگه نمی‌بینی بابا میگه نزن؟» حتی در آن شرایط هم تعهدش برایش از همه چیز مهم‌تر بود.

سخن پایانی
بچه‌های ایران، ذاتاً یک عرق مذهبی خاصی در وجودشان نهادینه شده است. اگر در این نسل حاضر کاستی دیده شود، من بزرگ‌تر‌ها و البته مسئولان را مقصر می‌دانم. مطمئن باشید اگر همین الان اتفاقی برای کشور بیفتد، تمام این جوان‌ها در صف اول می‌آیند، چون غیرت دارند. اما این روز‌ها برخی از آنها، مسیرشان را اشتباه می‌روند. آن هم برای این است که راهنمای درستی نداشتند. ان‌شاءالله بتوانیم در راهنمایی این نسل حاضر قدمی برداریم.

 
 
 
خواندن 139 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/f714239526d247f01ba72774895414aa.jpg
کتاب « ب مثل بابا ع مثل عشق» به نویسندگی «فرانک ...
cache/resized/c0eb470bcee87c9607e9d980bedac252.jpg
کتاب «نارگول» مجموعه داستان‌های ترکی آذربایجانی ...
cache/resized/30ce90b265575319c4e20807f73088c9.jpg
مجموعه شعر دفاع مقدس با عنوان «سطری از رگ‌های ...
cache/resized/9b78be751016054d15384e51dce46f66.jpg
کتاب «پرواز با خورشید» سرگذشت پژوهی شهدای دهه اول ...
cache/resized/1d6bdd68195fd28182a7b5375c42b3a5.jpg
کتاب «پیام افق» مجموعه اشعار «میر داود خراسانی» ...
cache/resized/648e03a74b645c23d652f178eba18670.jpg
اکبری که نگارش «آخرین فرصت» را فرصت ناب زندگی‌اش ...
cache/resized/93f4eb7bff33a45e387b33707ce87cdd.jpg
امروز به مناسبت چهل و چهارمین هفته دفاع مقدس از ...
cache/resized/faf58c1d54b1975680b9c3141b6179d7.jpg
کتاب «بر مدار مد» بررسی تاثیر عوامل برترساز توان ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family