به گزارش خط هشت ، زندگی انسانها باید رنگ و بوی خدایی داشته باشد، تا بتوانند به مقام قرب الهی برسند، شهدا این گونهاند؛ از کودکی به سوی کمال و معنویت حرکت میکنند، توجه به سیره اهل بیت (ع) در زندگی و تبعیت از آنان و مهربانی ازخصوصیات بارزی است که در زندگی آنها موج می زند. خبرنگار دفاع پرس با «جمیله شهبازی» مادرشهید مدافع حرم «داود نریمیسا» گفت و گویی انجام داده است که در ادامه میخوانید:
زندگی من و همسرم خیلی ساده و بدون تشریفات تشکیل شد با مهریهای 40 هزار تومانی و با لباسی ساده و همسرم حتی کت و شلوار در مراسم ازدواج مان نپوشید، ملاک و معیارهای زندگی ما مادی نبود.
ایام ازدواج ما در سال 1361 درست مصادف با ایام آزادی خرمشهر شد و همسرم مرتب در جبهه بود. این مسائل را برایتان در ابتدا گفتم که بدانید فرزندم در چه خانواده و موقعیتی به دنیا آمد.
درایام ابتدایی بارداری داود خواب دیدم که به من میگویند؛ (پسری دارید نامش را داود بگذار) از همان ابتدا خاص بودن داود را حس کردم. داود بیست و دوم خرداد سال 1362 در اهوازبه دنیا آمد. فرزندم از کودکی خیلی آرام بود و گریه نمیکرد.
شرایط زندگی در دوران کودکی داوود سخت بود
در دوران کودکی داود شرایط زندگی مان خیلی سخت بود؛ زیرا پس از فوت برادر شوهرم، همسرم مجبورشد، مسئولیت 2 زندگی را به عهده بگیرد داود به همراه چهارتا از فرزندان عمویش با هم بزرگ شدند. بیشتر زمانها همسرم در جبهه بود من و زن عموی داود هر کدام در یک اتاق با بچهها و حداقل امکانات با هم زندگی میکردیم. شاید همین مشکلات باعث شدند که داود زودتر از سن واقعی، به مردی تمام عیار و آب دیده روزگارتبدیل شود.
فرزندم گذشت، مهربانی، صداقت و مردانگی را از کودکی آموخت و در فضای خانواده یادگرفت چگونه انسان باشد و به دیگران بیندیشد.داود از کودکی یک بار دعوا نکرد؛ هرگز پایش را مقابل ما دراز نکرد؛ سر به زیر و حرف گوش کن بود و هیچ وقت صدایش را بلند نکرد.
راه اندازی دسته عزداری برای امام حسین (ع) از سنین نوجوانی
پسرم اهل مطالعه و خواندن کتاب از کودکی بود، برنامه دعا خواندن و زیارت عاشورا را همراه با صبحانه راه میانداخت. حتی وسایل سادهای رابه عنوان طبل و سنج قرار داده و بچههای محل را دور خودش جمع میکرد و به عزاداری میپرداخت. میگفت:ما برای شهدا و امام حسین (ع) طبل سنج میزنیم. بعدها که بزرگتر شد؛ یکی از برنامههای همیشگی وی حضور در دستههای عزاداری به همراه دوستانش بود.در دوران دبستان نماز میخواند و اهل اقامه نماز اول وقت بود همیشه مورد تشویق مسئولان مدرسه قرارمیگرفت.
فرزندم از دوران نوجوانی متدین و به دنبال یادگیری بود، نوار سخنرانیهای مرحوم کافی که در مهدیه تهران سخنرانی میکرد را گوش میداد. سحر خیز و اهل نماز اول وقت بود.
من که مادرش بودم هیچ وقت نتوانستم زودتر از داود برای نماز صبح بیدار شوم. هر وقت میخواستم برای نماز صبح بیدار شوم میدیدم داود قبل از من بیدار شده و دارد نماز میخواند.
زیارت مکانهای مذهبی و نیز زیارت مرقد «علی بن مهیار» در اهواز از برنامههای اصلی زندگی وی بود، همیشه به ویژه درایام ویژه مناجات و دعا در ماههای خاص همانند رجب، شعبان و رمضان هیچ وقت از یاد نمیبرد.
شال سبزی که داود در مداحیها و روضه امام حسین (ع) همیشه دور گردنش بود و در روضه خوانی و مجالس عزا شرکت میکرد.
فرزندم 18 سالگی دیپلم گرفت، بسیجی بود، همیشه بیشتر از سنش میفهمید و خیلی اندیشههای بزرگی در سر داشت و خیلی خوب هم توانست مسیر زندگی خود را انتخاب کند.
تشکیل خانواده
در 21 سالگی ازدواج کرد، زندگی ساده و به دوراز تجملات و تشریفات خود را به همراه همسرش آغاز کردند. نتیجه این زندگی مشترک 2 فرزند است؛ فاطمه و محسن یادگارهای داود هستند.
داود با من خیلی ارتباط صمیمانهای داشت و همیشه پایه مسافرت بود. به گذشت کردن و شرکت در مجالس عزاداری امام حسین (ع) تاکید داشت. فرزندم علاقه به شرکت در جلسات آیت الله شوشتری و آیت الله شفیعی داشت همیشه به خانواده یتیمان و مستضعفان کمک میکرد مکبر، مداح و قرآن خوان بود.
همیشه فرزندم با هدیه وگلی وارد خانه میشد
داود خیلی خوش سلیقه و با فکربود هدایای کوچک، ولی زیبا و با سلیقهای تهیه میکرد و با خود میآورد به عنوان نمونه یک بار با گلدانی کوچک تزیینی و بار دیگرگردن بند میخکی معطر و زیبا تهیه کرده بود، خلاصه این قدر با محبت بود که بدون هدیه به خانه نمیآمد.
خیلی با محبت و عاطفی بود، هر روز صبح ساعت 11 تلفنی با هم حرف میزدیم و احوالم را میپرسید از کارهایی که انجام میدادم و با هم دردل میکردیم و بعدازظهرها ساعت 3 و نیم تماس میگرفت و اگر مشکلی و کاری بود به داود میگفتم سنگ صبورم بود هیچ کس همانند داود برای من نمیشود. آن صحبت و درددلها ویژه پسرم بود و به کس دیگری نمیگویم.
اعزام به سوریه
فرزندم مرتب در عراق حضور داشت و به زیارت میرفت. به حضرت آقا خیلی علاقه داشت و برای آزادی شهر شیعه نشین نوبل الزهرا به خاطر اطاعت امر، ولی خود رفت. یادم میآیددر فتنه سال 88 تهران کفن پوشید و آنجا رفت. همه این کارها را به عشق، ولی فقیه انجام میداد و همیشه میگفت:جانم فدای رهبرم و به این گفته خود نیز عمل کرد.
زمانی که به سوریه میخواست برود؛ خطاب به من گفت: مادر اگر راضی نمیشوی من به سوریه بروم؛ میتوانی جواب حضرت را بدهی و من نیز رضایت خود را اعلام کردم.
رضایت همسرش را نیز این گونه گرفته بود؛ داود کلیپی از حوادث سوریه رابه همسرش نشان داده بود و وی دیگر حرفی نزده بود، و سرانجام عازم سوریه شد.
شهادت
داود قبل از رفتن به دامادم و خواهرانش گفته بود این دفعه که به سوریه بروم شهید میشوم حتی به نحوه شهادت خود اشاره کرده و دقیق گفته بود؛ یک تیر به دست و سرم من میخورد، مادر و پدرم از دوری من خیلی ناراحت میشوند، چون من تمام زندگی شان بودم نگذارید احساس کمبود کنند همه فرزندانم در خدمت من و پدرشان هستند، ولی هیچ کس داود نمیشود.
داود به من گفت: مادر اگر شهید شدم بی تابی نکنید؛ سفارش صبر و بردباری به من کرد. مبادا از خود بی خود شوی و حجابت کنار برود و موهایت را نامحرم بینید.
نحوه شهادت داود همان گونه که خودش از نحوه شهادتش گفته بود. تیر به دست و سرش اصابت کرده بود داوود با شالی که در عزای امام حسین (ع) که در زمان مداحیها به گردن میانداخت به شهادت رسید. فرزندم در سال 1394 در نبرد با داعش به آرزوی خود رسید.
ویترینی از یادگاریهای داود
همه وسایلی که از فرزندم بعداز شهادت وی از سوریه آوردهاند؛ را به عنوان یادگاریهای همانند؛ کلاه، لباس، دستکش، شال را در ویترین نگه میدارم. حتی گلاب که عطر همیشگی وی بود و هنگام نماز از گلاب استفاده میکرد. همه هدایایی که به من داده و به ویژه پیراهنی که نشستهام و بوی فرزندم را میدهد.
فرزندم خیلی صفات عالیه انسانی را در وجودش نهادینه کرده بود برای همین مسئله همه میگویند؛ شهادت حق داود بود؛ ولی تحملش برای من سخت است، داود تنها فرزند پسرم بود. دردانه ای که تقدیم حضرت زینب (س) کردم.
سخن پایانی
انشالله به برکت خون شهدا مملکت اسلامی بتواند از شر دشمنان در امان باشد و بر مشکلات کشور فایق آید. مملکتی که سالهاست در عرصه ایثار و شهادت حرف اول را میزند؛نباید یاد و خاطره شهدا را فراموش کنیم، چرا که امنیت و اقتدار و آرامش کشور را مدیون خون شهدا هستیم.
منبع: دفاع پرس