به گزارش خط هشت، سردارشهید دکتر عبدالرضا موسوی جانشین سپاه خرمشهر و دست راست شهیدجهان آرا در فعالیتهای انقلابی بود. از زمانی که در خرمشهر کمیته تشکیل شد، این دو با هم آنجا را اداره میکردند و همکاری و همراهیشان در سپاه خرمشهر نیز ادامه یافت. شهیدموسوی دانشجوی رشته پزشکی بود و چیزی تا اتمام تحصیلاتش نمانده بود. اما با ورود به فعالیتهای انقلابی و سپس دفاع مقدس، فرصتی برای اخذ مدرک نیافت و حضور در میادین نبرد را مقدم بر تحصیل دانست. او به جهت روحیه جهادیاش، همواره در بخشهای عملیاتی مسئولیت میپذیرفت و در کف میدان مبارزه حضور داشت. در گفتوگویی که با حسن آذرینیا از همرزمانش داشتیم، سعی کردیم گذری به فعالیتهای جهادی موسوی داشته باشیم. این شهیدبزرگوار در ۱۷ اردیبهشت سال ۱۳۶۱ در جریان عملیات الیبیتالمقدس یا همان آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید. به مناسبت سالگرد شهادتش، گفتوگوی ما با همرزم شهید را پیش رو دارید.
از چه زمانی با شهید موسوی آشنا شدید؟
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی (مثل بسیاری از شهرهای دیگر) اولین نهاد انقلابی که در خرمشهر تشکیل شد، کمیته فرهنگی- نظامی خرمشهر بود. من در همین کمیته با شهید دکتر عبدالرضا موسوی آشنا شدم. ایشان مسئولیت امور عملیاتی- نظامی کمیته را برعهده داشتند و مسائلی مثل رویارویی با گروهکها و ضدانقلاب را دنبال میکردند. شهید جهانآرا مسئول کمیته بود و شهید موسوی جانشین و همزمان معاون عملیات بود. بعدها که سپاه خرمشهر تشکیل شد، شهید جهانآرا فرمانده سپاه شهر شد و شهید موسوی هم جانشین و در عین حال مسئول عملیات سپاه خرمشهر بود.
گویا این دو شهید بزرگوار همیشه با هم بودند؟
تقریباً از دوران فعالیتهای انقلابی با هم بودند. منتها شهید جهانآرا عضو گروه منصورون بود که در آن گروه چهرههایی مثل سردار محسن رضایی، سردار شهیددقایقی و... هم حضور داشتند. بعد از انقلاب معمولاً محوریت نهادهای انقلابی که در شهر تشکیل میشد با شهید جهانآرا بود و شهید موسوی هم به عنوان جانشین ایشان فعالیت میکرد.
از شهید موسوی به عنوان دکتر یاد کردید، ایشان در چه رشتهای تحصیل میکردند؟
شهید موسوی دانشجوی ترم آخر رشته پزشکی در دانشگاه علوم پزشکی اهواز بود. منتها بعد از پیروزی انقلاب و سپس درگیری با ضد انقلاب، شروع جنگ و مسائلی که پشت سرهم پیش آمد، باعث شد که ایشان فرصت نکند درسش را به اتمام برساند. اگر ترم آخر را میخواند، مدرک پزشکیاش را میگرفت؛ لذا از ایشان به عنوان دکتر یاد میشود.
زمان آشناییتان با شهید، ایشان چه فعالیتهایی داشتند؟
اوایل پیروزی انقلاب، خلق عرب بسیار در خرمشهر فعال بودند. تمایلات جداییطلبانه داشتند و حتی کار به درگیریهای نظامی هم کشیده شد. شهید موسوی بسیار روی این گروه شناخت داشت. اغلب گزارشهایی که از خلق عرب به دست مسئولان میرسید، توسط شهیدموسوی تهیه میشد. اگر یادتان باشد، سپاه یک نشریهای به نام پیام انقلاب داشت که در مرکز منتشر میشد. میتوانم بگویم تمام مقالاتی که در این نشریه در خصوص خلق عرب انتشار مییافت توسط شهیدموسوی تهیه میشد. غیر از خلق عرب، شهیدموسوی با دیگر گروهکهای ضد انقلاب هم درگیربود و به عنوان معاون عملیات چه در کمیته، چه در سپاه، با این گروهکها مقابله میکرد.
خود شما هم در عملیات بودید؟
من مسئول یکی از گشتهای سپاه خرمشهر بودم. آن زمان در خرمشهر یکسری گشتهایی داشتیم که به صورت اکیپ میرفتیم و امنیت را در سطح شهر تأمین میکردیم. یک روز شهید موسوی به من اطلاع داد که اعضای سازمان منافقین (مجاهدینخلق) روبروی سینما در کنار شط (کارون) دردسر درست کردهاند. آنجا مقر منافقین بود و فعالیت سیاسی میکردند. نفس فعالیت سیاسی این گروهک در آن زمان مشکلی نداشت، منتها در مقرشان کار را به فعالیتهای نظامی و فراتر از آن درگیری با بچههای حزباللهی کشیده بودند. من و نیروهای گروه گشت رفتیم آنجا و دیدیم دو نفر از سرکردگان اصلی منافقین به همراه چند نفر دیگر با نیروهای انقلابی درگیر شدهاند. وارد ماجرا شدیم و سعی کردیم اوضاع را آرام کنیم. منتها منافقین دست بردار نبودند. وقتی دیدم کار دارد بالا میگیرد، با بیسیم به شهیدعبدالرضا موسوی اطلاع دادم تا خودش را برساند. قبل از اینکه او بیاید، منافقین خیلی دوربرداشته بودند و با ما تند برخورد میکردند. اما تا عبدالرضا آمد، یکهو همهشان ترسیدند. خودم دیدم که چطور سرکردهشان (این شخص بعدها در جریان عملیات مرصاد به اعدام محکوم شد) از دیدن شهیدموسوی به خودش میلرزد. حتی سرکرده منافقین به من گفت: هرکاری خواستی بکن، فقط من را تحویل موسوی نده. عبدالرضا مصداق بارز اشدا علی الکفار و رحما بینهم بود. در مقابل دشمن بسیار محکم و استوار و در برابر دوستان و مردم، بسیار مهربان بود.
اتفاقاً سؤال بعدی من در مورد خصوصیات اخلاقی ایشان بود. شهید موسوی را چطور شناختید؟
خب شهید موسوی نیروی عملیاتی بود و در برخورد اول که او را میدیدی، بسیار جدی و محکم به نظر میرسید. شاید اوایل فکر میکردید تا حدی هم خشن است. اما بیشتر که او را میشناختید، میدیدید که چه قلب مهربان و رئوفی دارد. ایشان در آن زمان در حد یک پزشک بود. اما این مسائل اصلاً به چشمش نمیآمد. بسیار خاکی و متواضع بود. اصلاً دنبال سمت، جایگاه و این چیزها نبود. قبل از عملیات الی بیتالمقدس که قرار شد تیپ ۲۲ بدر تشکیل شود، فرمانده سپاه از شهید موسوی خواست که مقدمات این کار را فراهم آورد. وقتی تیپ تشکیل شد، شهید موسوی فرماندهی آن را نپذیرفت و به معاونت عملیات بسنده کرد. برادر عبدالله نورانی فرمانده تیپ شد و موسوی ترجیح داد که مثل قبل در کارهای عملیاتی باشد. درحالی که میتوانست فرمانده تیپ باشد.
قبل از اینکه به مقطع بعد از سقوط خرمشهر بپردازیم، شهیدموسوی در زمان مقاومت ۳۴ روزه خرمشهر چه فعالیتهایی داشتند؟
یک نکتهای را عرض کنم که همیشه گفته میشود مقاومت خرمشهر ۳۴ یا ۳۵ روز است. این مسئله برمیگردد به زمان شروع رسمی جنگ از ۳۱ شهریورماه ۵۹ تا چهارم آبان ماه که قسمت شمالی خرمشهر سقوط کرد. در حالی که ما به دلیل قرارداشتن در مجاورت مرز، از حدود ۱۰۰ روز قبلش هم درگیری داشتیم؛ لذا من همیشه میگویم که مقاومت خرمشهر نه ۳۴ یا ۳۵ روز بلکه ۱۳۸ روز است. یعنی از زمان تعرضات مرزی بعثیها، ما درگیری داشتیم تا اینکه جنگ رسماً شروع شد و سپس قسمت شمالی شهر سقوط کرد. اما در مورد فعالیتهای شهید موسوی در این دوران عرضکنم که ایشان به عنوان مسئول عملیات سپاه خرمشهر، بچههای سپاه را در پاسگاههای مؤمنی، حدود و خین ساماندهی کرده بود. شهید محمدتقی محسنیفر مسئول محور مستقر در منطقه بود و بنده و تعداد دیگری از نیروها هم در این پاسگاههایی که عرض کردم حضور داشتیم. خود شهیدموسوی مرتب به پاسگاهها سرمیزد و اوضاع را رصد میکرد. شهیدان محسنیفر و دشتینژاد گزارشهایی را تهیه میکردند و به شهیدموسوی میدادند. خود این شهید بزرگوار هم روی گزارشها کار میکرد و همراه تجزیه و تحلیل شرایط مرز و نوع خطر دشمن و... به مقامات بالاتر میداد. هرچند متأسفانه به این گزارشها توجه نشد (که موضوع آن بحث دیگری میطلبد)، اما شهیدموسوی کارش را بسیار دقیق انجام میداد و سعی میکرد با همان تعداد نیرو و امکانات محدودی که دارد، مرزها را تأمین کند.
روز ۳۱ شهریورماه جنگ رسماً آغاز شد، شما آن روز کجا بودید و چه خاطراتی از شهید موسوی دارید؟
دقیقاً روز شروع جنگ، من با یک وانت شورلت تعدادی از بچهها را که شهیدموسوی هم همراهشان بود به خط مقدم میبردم. آن روز شهیدان حیدرحیدری و رحمان اقبالپور در کابین جلو کنار خودم نشسته بودند. ۱۷، ۱۶ نفر هم عقب بودند که شهید موسوی هم جزو آنها بود. همینطور که با سرعت بالای ۱۱۰ کیلومتر میراندم، در منطقه پل عرایض بودیم که تصمیم گرفتم از کامیون جلویی سبقت بگیرم. از روبرو یک کامیون دیگر میآمد و نگو از پشت این کامیون، همزمان یک وانت میخواست سبقت بگیرد. کم مانده بود شاخ به شاخ بشویم که من زیگزالی رفتم و هر طور شده از تصادف جلوگیری کردم. اما با تکانهایی که اتومبیل ما خورده بود، شهیدموسوی از قسمت باربند وانت به بیرون پرت شد و کنار جاده افتاد. تا خواستم ماشین را کنترل کنم و بایستم، حدود ۱۰۰ متر از او فاصله گرفتیم. خلاصه نگه داشتم و در همین زمان یکی از بچهها به شدت اعتراض کرد که این چه طرز رانندگی است. همینطور که بحث میکردیم، شهیدموسوی خودش را به من رساند. مشخص بود که کمرش آسیب دیده است، اما اصلاً به روی خودش نیاورد و خیلی خونسرد به آن برادری که اعتراض میکرد گفت: در شرایط جنگی و سرعتی که ما داشتیم، آذرینیا خوب توانست ماشین را کنترل کند. وگرنه تصادف میکردیم. اگر اینطور مانور نمیداد که به وانت روبرویی میخوردیم. این طرز برخورد شهیدموسوی بود در حالی که او از ماشین پرتاب شده بود و امکان داشت که آسیب جدی ببیند. ولی اصلاً به روی من نیاورد و هیچ حرف درشتی نزد. برعکس از من دفاع هم کرد. من تا پایان عمر ایشان شاهد بودم که از ناحیه کمرش احساس درد و ناراحتی میکرد. گویی از همان حادثه تصادف این مشکل برایش پیش آمده بود. ولی هیچ وقت حرفی به من نزد و به رویم نیاورد.
بعد از سقوط خرمشهر، شهیدموسوی چه سمتی داشتند؟
ایشان همچنان جانشین سپاه خرمشهر بود. در عین حال مسئولیت بسیج خرمشهر را هم به عهده او گذاشته بودند. من جانشینش در بسیج بودم و امور پرسنلی و اعزام نیرو هم برعهده من بود. در آن یک سال و چند ماهی که به شهادت موسوی در عملیات الی بیتالمقدس باقی مانده بود، ایشان در عملیات ثامنالائمه (ع) و همینطور عملیات طریقالقدس شرکت کرد. اما بعد یک مدتی از سپاه رفت، چون میخواستند ایشان را به عنوان سفیر ایران در سوریه معرفی کنند. حتی حکمش هم خورده بود. منتها وقتی قضیه انجام عملیات فتحالمبین پیش آمد، شهیدموسوی دوباره به سپاه برگشت و گفت در این عملیات شرکت میکنم تا بعد ببینیم چه پیش میآید.
اما در همان عملیات هم به شهادت رسید؟
بله، شهید موسوی در عملیات فتح خرمشهر به شهادت رسید. او زاده و بزرگ شده خرمشهر بود و برای حفظ این شهر در کنار همرزمانش روزها و ماهها جنگیده بود. اما در آستانه فتح خرمشهر و در مرحله دوم عملیات الیبیتالمقدس آسمانی شد و قسمت نبود تا آزادی این شهر را به چشمان خود ببیند. هرچند شهدا زنده هستند و شاهد و ناظر تمامی امور.
ایشان در زمان شهادت چه مسئولیتی داشت؟
مسئول عملیات تیپ ۲۲ بدر بود. البته در عمل همه کاره این تیپ بود. پیشتر عرض کردم که خودش فرماندهی تیپ را برعهده نگرفته و برادر عبدالله نورانی مسئول تیپ شد. اما در عمل و در جریان عملیات الی بیتالمقدس، شهیدموسوی تیپ را هدایت میکرد.
هنگام شهادت در کنار ایشان بودید؟
من شاهد شهادتش بودم، اما به لحاظ بعد مسافت، حدود ۱۵۰ یا ۲۰۰ متر با ایشان فاصله داشتم. روز ۱۷ اردیبهشت با برادر محمدرضا کرمی داشتیم به سمت منطقه عملیاتی میرفتیم که شهیدموسوی همراه فرمانده سپاه خمین از کنارمان عبور کردند. (اگر اشتباه نکنم فرمانده سپاه خمین بود) موسوی مسئول عملیات بود و با یک موتور در منطقه تردد میکرد. آن روز هم سوار بر موتور به سرعت آمد و از کنار ما عبور کرد تا خودش را به منطقه درگیری برساند. من آن زمان مسئول تعاون رزم تیپ ۲۲ بدر بودم. خلاصه زمانی که ایشان از کنار ما عبور کرد، شاید ۱۵۰ متر بیشتر فاصله نگرفته بود که دیدم میراژ عراقی از فاصله بسیار نزدیک آمد و بچههای ما را که جلوتر بودند به رگبار بست. این میراژ شاید در ۴۰ یا ۵۰ متری سطح زمین بود. چون میخواست از دست پدافند ما در امان بماند، بسیار به زمین نزدیک شده بود. از همان فاصله کم نیروهای پیاده را با تیربارش به گلوله بست. تقریباً همانجایی را زد که شهیدموسوی با موتور رفته بود. این صحنه را که دیدیم، سریع به سمت محل برخورد رفتیم. تقریباً اولین نفری بودم که خودم را به شهیدموسوی رساندم. دیدم که به شهادت رسیده و آرام خوابیده است. چون خودم مسئول تعاون رزم بود، دستور دادم پیکرش را منتقل کنند.
سخن پایانی.
به عنوان کسی که در تعاون رزم کار میکردم، با پیکر شهدای بسیاری رو برو شدم. اما به جرأت میتوانم بگویم در میان تمامی آن شهدایی که من دیدم، شهیدموسوی آرامشی مثالزدنی داشت. او همیشه در جوشوخروش بود و لحظهای آرام و قرار نداشت. اما وقتی آرامشش را بعد از شهادت دیدم، اینطور برایم تداعی شد که موسوی با شهادت آرام گرفت.