به گزارش خط هشت، شهید «سید عباس صالحیروزبهانی» در زمان شهادت تنها ۲۴ سال داشت. او از جوانترین شهدای حمله تروریستی اسرائیل به کنسولگری کشورمان در دمشق بود. روزسیزدهم فروردین امسال وقتی که رژیم صهیونیستی به کنسولگری کشورمان حمله کرد، سیدعباس به همراه شش نفر دیگر از نیروهای مستشاری سپاه که سردار شهیدحاج علی زاهدی نیز جزو آنها بود به شهادت رسیدند. شهید سیدعباس صالحی متولد بروجرد و در زمان شهادت متاهل بود. او ارادت خاصی به شهیدابراهیم هادی و همچنین شهید حاجمحمد ابراهیم همت داشت و همین ارادت باعث شده بود نام جهادیاش را «سید ابراهیم» بگذارد. شهید صالحیروزبهانی از دوران نوجوانی در بسیج فعالیت داشت و با شهدا مأنوس بود. عاقبت نیز شهدا شفیع او شدند و به وسیله شقیترین انسانها که همان صهیونیستها هستند به شهادت رسید. از شهیدسید عباس صالحی روزبهانی نقل است که به برادرش گفته بود: «قول میدهم که روزی من و تو هم مثل برادران باکری (مهدی و حمید) به شهادت برسیم.» گفتوگوی ما با مریم میرزایی مادر، سیدمحمد برادر و سید جمشید صالحی عموی شهید را پیشرو دارید.
مادر شهید
چند فرزند دارید؟ سید عباس چندمین فرزند خانواده بود؟
من دو پسر به نامهای سیدعباس و سیدمحمد داشتم که از میان این دو پسر، سید عباس بزرگتر بود. شهید در یازدهم آذر ماه ۱۳۷۸ در یک روز برفی در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. ما اصالتاً اهل لرستان هستیم. بچههای من در یک خانواده مذهبی بزرگ شدند. پدرشان فرد زحمتکشی است و از طریق رانندگی کامیون رزق و روزی خانواده را تأمین میکند. پدر بزرگ بچهها مداح اهل بیت (ع) است. همسرم و برادرش (عمویشهید) هم در هیئت محله فعالیت دارند و خادم هئیت محسوب میشوند. سیدعباس را از همان دوران بچگی همراه پدر و عمو به هیئت و مجالس عزای اهلبیت (ع) میفرستادم. اینطور بود که سیدعباس و برادرش در مسیر امام حسین (ع) بزرگ شدند و حسینی بار آمدند.
چطور شد که سیدعباس جذب سپاه شد؟
زمانی که پسرم در دبیرستان درس میخواند، از سپاه قدس برای جذب نیرو به دبیرستان سیدعباس صالحی رفتند و از همین طریق ایشان در سال ۱۳۹۹ به عضویت نیروی قدس سپاه درآمد. پسرم پس از گفتگو برای جذب در نیروی سپاه قدس به من گفت: «نیمی از شهادتم تکمیل شد.» البته سیدعباس از بچگی خیلی حرف از شهادت میزد. ولی من به عنوان مادرش فکر میکردم که از روی شور جوانی این حرفها را به زبان میآورد. پدر شهید «سید سعید صالحی» روی ماشین سنگین کار میکرد و پسرم سیدعباس میگفت ما افتخار میکنیم که پدرمان نان حلال بر سر سفرهمان میآورد. پسرم محبت خاصی به آقا امیرالمؤمنین (ع) داشت. ذکر یا علی (ع) از زبانش نمیافتاد. میگفت اگر شیعه واقعی باشیم و حب امیرالمؤمنین (ع) داشته باشیم آقا در شب اول قبر به فریادمان میرسند.
نحوه شهادت پسرتان به همراه ششنفر دیگر از نیروهای سپاه طوری بود که از همان لحظه اول رسانهها این خبر را پوشش دادند، شما چطور از شهادتش مطلع شدید؟
آن روز ما برای بیست و یکم ماه مبارک رمضان به مناسبت سالگرد شهادت حضرت علی (ع) نذری داشتیم و برای همین مشغول پخت نذری بودیم که ساعت چهار و نیم بعد از ظهر روز ۱۳ فروردین سیدعباس با برادر کوچکش سیدمحمد، تماس گرفت و دو برادر با هم صحبت کردند. نمیدانستم که این گفتگو تبدیل به آخرین گفتگو بین دو برادر میشود. شهید بلافاصله بعد از اتمام گفتگو با برادر کوچکش، با خانمش هم تماس میگیرد و صبحت میکند. در همان لحظه ساختمان کنسولگری جمهور اسلامی در دمشق، مورد اصابت قرار میگیرد و تماس قطع میشود. چون ما مشغول پخت نذری در سالروز شهادت حضرتعلی (ع) بودیم اخبار را از طریق تلویزیون و موبایل پیگیری نکردیم. بعد از اتمام کار نذری ساعت ۱۲ شب تلویزیون را روشن کردیم که ناگهان، در اخبار آخر شب شنیدیم که ساختمان کنسولگری جمهوریاسلامی ایران در دمشق، مورد هدف موشکی رژیم غاصب صهیونیسیتی قرار گرفته است. به پسرم سیدمحمد، گفتم برو اسامی شهدای این حمله را ببین چه کسانی بودند. در بین اسامی شهدا ناگهان اسم «سیدعلی صالحی روزبهانی» را دیدم که در همان لحظه تمام بدنم سست شد. سیدمحمد گفت: «اسم داداش که سیدعباس است نه سید علی!»، چون نه در شناسنامه و نه در لفظ کلام، ما او را علی صدا نمیکردیم.
یعنی تا آن لحظه فکر میکردید که پسرتان جزو شهدای حادثه نیست؟
خب نه اسم او و نه نام جهادیاش هیچ کدام سیدعلی نبود. نام جهادی سیدعباس در سوریه، سیدابراهیم بود. به خاطر اینکه سیدعباس ارادت خاصی به شهید ابراهیم هادی و شهید همت داشت. وقتی در اخبار دیدیم که نام سیدعلی صالحی را به عنوان شهید واقعه ذکر کردهاند؛ پسر کوچکم گفت: «برای داداش هیچ اتفاقی نیفتاده است.» ولی بعد از اتمام این حرفها، فرمانده سپاه حضرت ابولفضل (ع) بروجرد، با سیدمحمد تماس گرفت و شهادت سیدعباس را اطلاع داد. به ما گفتند که جنگندههای رژیم صهیونیستی عامل این جنایت هستند و ساختمان کنسولگری جمهوری اسلامی ایران در دمشق را، مورد هدف حمله موشکی قرار دادهاند. بعد متوجه شدیم که در این حمله، سرداران رشید مدافع حرم «سرتیپ پاسدار محمدرضا زاهدی» و «سرتیپ پاسدار محمدهادی حاجی رحیمی» و پنج نفر از مستشاران ایرانی به شهادت رسیدهاند که یکی از این شهدا پسرم، سیدعباس صالحی روزبهانی است. پسرم در زمان شهادت با حدود ۲۴ سال سن متاهل بود و چند سالی میشد که در نیروی قدس سپاه خدمت میکرد. او عاشق شهادت و ائمه بود و در سالروز شهادت حضرت علی (ع) به آرزویش رسید. پیکر پسرم، همزمان با راهپیمایی روز قدس در گلزار شهدای بروجرد به خاک سپرده شد.
گویا شهید وصیت کرده بود که در تهران دفن شود. دلیلش چه بود؟
خودش دوست داشت در بهشت زهرا دفن شود. ابتدا هم قرار بود پیکر پسرم بنا به وصیت خودش در تهران دفن شود. اما این موضوع برای ما و بستگانش سختیهای زیادی داشت؛ چون باید برای زیارت مزارش تا تهران میرفتیم. شهید مقلدش آیتالله مکارم شیرازی بود و به همین دلیل از دفتر وی برای مکان دفن این شهید استعلام شد. نظر آیتالله مکارمشیرازی، دفن شهید روزبهانی در بروجرد به دلیل رفع مشقت پدر و مادر اعلام شد.
سید عباس چه سالی متاهل شده بود؟
سیدعباس، در سال ۱۴۰۱ متاهل شد. ازدواج پسرم نیز مانند زیستنش شهدایی بود. پسرم در مقبرهالشهدا با همسرش آشنا شد؛ در معراج شهدا عقد کرد و در روز عروسی در محضر شهدا با کسب اجازه از شهدا زندگی عاشقانهای را شروع کرد. شهید و عروسم با همین عشق پاک و مقدس یک سال و نیم بهترین زندگی را داشتند.
به نظر شما پسرتان چه مرامی داشت که با شهادت عاقبت بخیر شد؟
عباس بچه مهربانی بود. تا نصف شب برای زیارت سرمزار شهدای گمنام میرفت. عاشق حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) بود و تا موقعی که در سوریه بود به من میگفت: «مامان تا فرصت میکنم سریع به زیارت حرم حضرت زینب (س) و رقیه (س) میروم.» سیدعباس، با شهادت واقعاً به آرزویش رسید. خیلی بچه با گذشتی بود. کلمه «باباجان» از سر زبانش نمیافتاد. تکیهکلامش بود. من به وجود چنین فرزندی افتخار میکنم.
برادر شهید
چند سال با سیدعباس فاصله سنی دارید؟
من متولد سال ۸۷ هستم و شهید متولد سال ۷۸ بود، ۹ سال فاصله سنی داشتیم، اما خیلی با هم رفیق و جور بودیم.
به نظر شما بارزترین خصوصیات اخلاقی شهید چه بود؟
داداش، ولایت فقیه را همیشه خط قرمز خودش و اطرافیانش میدانست و ارادت قلبی فراوانی به مقام معظم رهبری حضرتامامخامنهای داشت. شهید فعالیت جهادی زیادی هم انجام میداد. در یک گروه جهای به عنوان خادمالشهدا، فعالیت داشت. این گروه جهادی قرار بود برای سالگرد تولد شهید ابراهیم هادی که در اول اردیبهشت بود؛ جشنی بگیرند و مردم را در این جشن سهیم کنند. اما وقتی بچههای گروه جهادی دیدند هزینه کیک با موارد دیگری که مد نظرشان است؛ گران میشود، میخواستند منصرف شوند که داداشم گفت مشکلی نیست و من کیکها را خودم درست میکنم. قبل از جشن، پودر کیک را گرفت و شروع به پختن کیکها کرد. آنقدر خوب پخته بود که همه فکر میکردند کیکها را آماده از قنادی خریدهاند.
پیش شما که برادرش بودید از شهادتش حرفی میزد؟
اتفاقاً یک خاطرهای در همین خصوص دارم که مربوط به ششم محرم دو سال پیش میشود. من و داداش با هم از هیئت به سمت منزل بر میگشتیم که صحبت از شهیدان حمیدومهدی باکری شد و کمی در مورد نحوه شهادت آنها حرف زدیم. داداش به من گفت: «من قول میدهم که ما هم مانند حمید و مهدی باکری هر دو شهید میشویم.»
عموی شهید
طبق گفتههای مادر شهید، شما و پدر شهید از خادمان هیئت محلهتان هستید. ارادت سیدعباس به اهل بیت را چطور دیدید؟
سیدعباس، در یک خانواده مذهبی رشد کرد که پدر، پدربزرگ و عموها همه اهل مسجد و هیئت بوده و هستند؛ لذا شهید هم از این قاعله مستثنی نبود و در همان دوران نوجوانی به مساجد و هیئتهای مذهبی میرفت و خالصانه خدمت میکرد. سیدعباس در دوران تحصیل در مقطع راهنمایی عضو فعال بسیج شده بود و از همان موقع کار فرهنگی و جهادی را هم شروع کرد. به نقل از معلم پرورشی شهید، ایشان دوستان و همکلاسیهای خودش را تشویق به برگزاری مراسم نوحهسرایی و روضهخوانی میکرد. این روند ادامه پیدا کرد تا جایی که عضو فعال بسیج منطقه شد و کارهای جهادی را با کمک خیرین انجام میداد. از جمله تهیه مواد غذایی برای نیازمندان، تهیه نان گرم و... ولی نه به اسم و رسم خودش بلکه به نام شهدای گمنام این کارها را انجام میداد و اسم هیئت را هم خادمالشهدا گذاشته بودند.
طبق گفتههای برادر شهید، ایشان ارادت خاصی هم به شهید ابراهیم هادی داشتند.
بله همینطور است. سیدعباس در مواردی برای پخش نذری و بسته حمایتی به نیازمندان، این کارها را به اسم شهید ابراهیمهادی انجام میداد. چون ارادت خاصی نسبت به شهدا و بهخصوص شهید ابراهیم هادی داشت. همیشه برای شهدای گمنام، جشن تولد میگرفت و برایشان کیک تهیه میکرد. یکی از خصوصیات بارز شهید خوش اخلاقیاش بود. همیشه لبخند برلب داشت و با خلق خوش، با مردم بر خورد میکرد. به طور مثال اگر کسی قصد ناراحت کردن یا تحقیر کردن داشت؛ شهیدسیدعباس، با لبخند و خوشرویی جواب طرف مقابل را میداد و فرد خاطی را شرمنده اخلاق خوب و پهلوان منشی خودش میکرد.
به نظر من هرکسی که بخواهد شهید شود باید شهیدانه زندگی کند. سیدعباس این کار را سرلوحه زندگی خود کرده بود و همیشه بدون ریا به نیازمندان کمک میکرد و اگر کسی به کمک نیاز داشت تا حد ممکن به او کمک میکرد. یکی دیگر از خصوصیات شهید نماز اول وقت بود. به اقامه نماز اول وقت و جماعت تأکید زیادی داشت.
چه خاطراتی از شهید دارید؟
سیدعباس، قبل از اینکه به سوریه برود و مدافع حرم شود به شهرستان بروجرد آمد. با همسر آمده بود و به تمام اقوام سرکشی کرد و از احوال آنها با خبر شد. ولی به هیچکس نگفت که برای خداحافظی آمده است. من یقین دارم که خود شهید میدانست دیگر باز نخواهد گشت. چون در دیداری که با او داشتم حال و هوایی داشت که توصیفش برایم دشوار است. به دلم افتاده بود خبری شده که سیدعباس، اینقدر با شوق و با روحیه به دیدار ما آمده است. من از مادر شهید پرسیدم که قرار است سید، جایی برود؟ ولی مادر شهید حرفی نزد و پاسخی به من نداد. حدود ۲۰ روز از دیدار من با سیدعباس گذشته بود که مادرشهید، را ملاقات کردم و او به من گفت که سیدعباس رفته تا مدافع حرم شود. من به ایشان گفتم سرت را بالا بگیر سیدعباس! باعث افتخار و سربلندی و سرافرازی ما خواهند شد. وقتی که شهید با خانواده تماس تلفنی برقرا میکرد همیشه از زیارت، حرم و شهادت صحبت میکرد و برای عاقبت به خیری دعا میکرد. در آخر هم به آرزویش رسید و در دفاع از حرم اهل بیت (ع) شهید شد.
سخن پایانی.
برادرم «سید سعید صالحی» پدر شهید سیدعباس، فرد زحمتکشی است. شغل ایشان راننده کامیون بود و از این راه امرار معاش میکرد پدر شهید همیشه سیدعباس را به پاکدامنی و رزق حلال تشویق میکرد و به او میگفت که مراقب وسوسههای نفس باشد و نگذارد که شیطان او را از راهی که در پیش گرفته باز دارد. همه اینها در عاقبت به خیری سیدعباس، تأثیر داشت. در آخر عرض کنم که سیدعباس به آرزوی خودش یعنی شهادت رسید و عاقبت به خیر شد. من امیدوارم که بتوانیم راه سیدعباس را ادامه دهیم و شاهد نابودی رژیم صهیونیستی باشیم. انشاءالله بتوانیم زیر سایه رهبری حضرتآقا به اسلام و کشورمان خدمت کنیم.