به گزارش خط هشت، در سفری که به مشهد داشتیم، فرصتی پیش آمد تا به دیدار خانواده سردار شهید محمود کاوه برویم. او متولد آذر ماه ۱۳۳۸ در محله نوغان مشهد بود. همان محلهای که آیتالله شهید سید ابراهیم رئیسی نیز آنجا متولد شده بود. شهید کاوه، فرمانه لشکر ویژه ۵۵ شهدا بود که در تاریخ دهم شهریور ۱۳۶۵ در سن ۲۵ سالگی در ارتفاعات حاج عمران، ما بین پیرانشهر و اربیل عراق به شهادت رسید. شهید کاوه به همسرش گفته بود که اگر جنگ هم تمام شود، برای نبرد به لبنان یا دیگر مناطق میروم. اکنون که اخباری از حمله احتمالی رژیم صهیونیستی به لبنان میرسد، نگاهی به زندگی شهدایی، چون حاجمحمود کاوه، ضروری به نظر میرسد. فاطمه عماد الاسلامی همسر و حسن عماد الاسلامی برادر همسر شهید محمود کاوه، بعد از گذشت ۳۸ سال که از شهادت حاج محمود کاوه میگذرد؛ در گفتگو با «جوان» راوی خاطرات او شدند.
کمی از زندگی سردار شهید محمود کاوه بگویید.
محمود فرزند اول خانواده بود و متولد آذر ماه ۱۳۳۸ در محلهای قدیمی به نام نوغان در مشهد. حاج محمود در خانواده مذهبی به دنیا آمد و چهار خواهر داشت که از وی کوچکتر بودند. آقا محمود تنها فرزند پسر خانوادهاش بود. بعد از اتمام تحصیلات ابتدایی با راهنمایی پدرش، سرگرم آموختن علوم دینی میشود در جلسهای که محمود همراه پدرش خدمت مقام معظم رهبری آیتالله خامنهای که آن زمان امام جماعت مسجد امام حسن مجتبی (ع) در مشهد بودند میرسند، ایشان میفرمایند: «اگر محمود دروس کلاسیک را به اتمام برساند و سپس به دروس حوزوی بپردازد بهتر است». ایشان هم با این توصیه در مدرسه راهنمایی ثبتنام میکند و همزمان با شرکت در جلسات مذهبی و روشنگرانه شهیدان هاشمینژاد و آقای کامیاب، تفکر مبارزاتی و ضد حکومت پهلوی میگیرد.
چطور شد که شما با شهید کاوه آشنا شدید؟
من خودم متولد ۱۳۴۰ هستم. در سال ۱۳۶۱ که ۲۱ ساله بودم، وارد سپاه شدم. ابتدا در بخش تعاون سپاه امام رضا (ع) مشغول خدمت شدم. بعد از اینکه تحصیلاتم را در رشته پرستاری ادامه دادم در بخش بهداری سپاه مشغول به کار شدم. آن زمان خواهر شهید محمود کاوه، در همان بخش تعاون همکار ما بودند و با شناخت و دیدی که از هم داشتیم خواهر شهید محمود کاوه برنامه هماهنگی خواستگاری ایشان از من را گذاشتند. از همان ابتدا صبحت آقای کاوه این بود که من مرد زندگی نیستم؛ آدمی نیستم که پشت میز بنشینم. من مرد میدان جبهه و جنگ هستم. حتی اگر جنگ ایران و عراق تمام شود در لبنان یا در جای دیگر به مبارزات خود بر علیه باطل ادامه خواهم داد.
شما موافق صحبتهای شهید بودید؟
من با سکوتم اعلام کردم که موافقم و رضایت دارم. چراکه اگر من نمیتوانم شخصاً به جبهه بروم و در این زمینه برای وطنم کاری انجام دهم؛ حداقل با ازدواجم شریک عملکرد شهید باشم. بعد از آنکه صحبت هایمان با شهید کاوه به نتیجه رسید قرار شد برای عقد پیش حضرت امام برویم. زمانی که آقای کاوه آمد و تاریخ عقد را معین کرد، با توجه بر اینکه ایشان زیاد وقت نداشت و باید زود به جبهه بر میگشت؛ قرار شد طوری برنامهریزی کنیم که به آزمایش قبل از عقد برسیم؛ از آن طرف هم سریعتر بتوانیم پیش رهبر برویم و عقد کنیم. برای همین تا حاج محمود از راه رسید، ما تا ساعت ۱۲و نیم ظهر آزمایشات قبل از عقد را انجام دادیم و حاضر شدیم و سریع با قطار به طرف تهران حرکت کردیم تا ساعت هفتونیم صبح جماران باشیم. برای اینکه سریعتر به جماران برسیم تا گرمسار را با قطار رفتیم و بقیه مسیر تا تهران را با ماشین رفتیم تا به موقع به جماران برسیم. خدا را شکر سر موقع به زمان خواندن خطبه عقد از سوی حضرت امام خمینی (ره) رسیدیم. ثمره این ازدواج و زندگی سه ساله من با محمود یک فرزند به نام زهراست.
خاطرهای از لحظه عقدتان آنهم از سوی حضرت امام (ره) دارید؟
خب من مدت کمی با شهید زندگی کردم. ولی بهترین خاطره که از شهید به یاد دارم زمانی بود که برای عقد پیش امام راحل رفتیم. بعد از اتمام جاری شدن خطبه عقد متوجه شدم یکی از برادران به نام آقای آشتیانی، حاج محمود کاوه را به امام معرفی کرد و آقای کاوه همانجا دستش را بلند کرد. من هیچوقت این صحنه که امام رو به آسمان کردند و برای آقای کاوه دعا کردند فراموش نخواهم کرد. آن دعا بهترین دعایی بود که امام برای شهید کاوه کردند. شاید ثمره همان دعا بود که حاج محمود به مقام بزرگ و درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
با توجه به حضور مستمر شهید کاوه در جبههها، زمان تولد دخترتان ایشان در کنار شما بودند؟
زمان زایمانم که دخترم زهرا به دنیا آمد؛ قرار بود محمود در کنارم باشد. اما با توجه به عملیاتی که در منطقه در پیش داشت و باید در آن عملیات حضور مییافت، نتوانست بیاید. دخترم به دنیا آمد و چند روز گذشت و باز هم حاج محمود نتوانست بیاید. تا اینکه دخترم ۴۰ روزه شد که پدرش توانست از جبهه برگردد و او را ببیند. زهرا یک سال و ۹ ماهه بود که پدرش به درجه رفیع شهادت نائل آمد. در این مدت سه سالی که همسر آقای کاوه بودم ایشان به مدت دوماه بیشتر در کنار خانواده نبود و در این دو ماه هم پنج بار مجروح شد که دو بار توانستم در مدت مجروحیتش در بیمارستان تهران به ملاقتش بروم و سه بار هم در بیمارستان امام حسین (ع) مشهد بستری بود. آخرین مجروحیت محمود در منطقه حاج عمران و در جریان یک نبرد تن به تن دشمن بود که منجر به اصابت ۱۲ ترکش نارنجک به سرش میشود. نحوه شهادت همسرم را همرزمانش اینطور به ما گفتند: «محمود در پیشاپیش رزمندگان در حرکت بود که بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ناحیه سر به شهادت رسید.»
از لحظهای که خبر شهادت آقای کاوه را شنیدید بگویید؟
وقتی با حاج محمود ازدواج کردم، چون میدیدم عاشقانه برای وطنمان زحمت میکشد با خودم گفتم: «خدایا من محمود را فقط برای خودم نمیخواهم ولی اسمش روی سر ما باشد و همین که هر چند ماه بیاید به ما سر بزند راضی هستم». ولی وقتی خبرشهادتش را به من دادند اولین کاری که کردم دستم را بالا بردم و گفتم: «خدایا گفتم محمود را برای خودم نخواستم، میخواستم در راه شما کار کند ولی اسمش بر سر ما باشد. اما مصلحت دانستی و او را زود پیش خودت بردی».
یادم میآید زمانی که میخواستند خبر شهادتش را بدهند، چون کارم را با درسم شروع کرده بودم و رشتهام تجربی بود، همیشه از درس خودم نسبت به همکلاسیها عقب بودم. برای همین آن روز با همکلاسیهایم دروس را کار میکردیم که در زدند و مادرم آمد. اول گفت میگویند محمود مجروح شده است و بعد با گریه خبر شهادت محمود را به من داد. تا موقعی که جنازه محمود را نیاورده بودند باورم نمیشد کسی که با استواری راه میرفت و در همه جا حضور داشت، حالا شهید شده باشد. برای همین گفتم در تابوت را باز کنند تا خودم او را ببینم. باز کردند و دیدم محمود آرام خوابیده است. در نتیجه عملکردی که محمود داشت، خدا هم شهادت را برایش در نظر گرفت. تشییع محمود مصادف با اول محرم آن سال شده بود و در حرم امام رضا (ع) طواف داده شد. خیلی بیقراری میکردم و در آمبولانس نشستم و گفتم روی محمود را کنار بزنید. از معراج شهدا تا بهشترضا (ع) با پیکر محمود صحبت کردم. متوجه شدم خدا خیلی به من آرامش داد و افتخار کردم که همسر چنین کسی هستم.
در زندگی بسیار کوتاه با شهید او را چطور آدمی شناختید؟ چطور روحیاتی داشت؟
در مدت سه سالی که با شهید زندگی کردم سه چیز از شهید یاد گرفتم. اولی این بود که شهید خیلی در کارهایش خلوص نیت داشت و همین رمز موفقیت وی بود. دوم اینکه بسیار پشتیبان ولایت فقیه بود و به ما هم سفارش میکرد که رهبر را هیچوقت تنها نگذاریم. مورد آخر اینکه حساسیت بسیار به بیتالمال داشت که رعایت شود. یادم است یک زمانی که حاج محمود مجروح شده بود و در بیمارستان مشهد بستری بود، من به ملاقات ایشان رفتم. از من پرسید چطوری آمدید؟ گفتم: «آقای خرمی ما را با ماشین آورد» شهید خیلی ناراحت شد و برگشت به من گفت: «چرا با ماشین بیتالمال برای دیدن من آمدی؟» آنموقع به عنوان یک جوان ۲۳ ساله با تمام وجود درک کرده بود که چطور باید از اموال بیتالمال استفاده کرد. استفاده شخصی از بیتالمال تا همین حد او را آشفته میکرد. انشاءلله خداوند به ما توفیق دهد که ادامه دهنده راه شهدا باشیم. خدای نکرده با عملکرد خود مدیون راه شهدا نباشیم.
برادر خانم شهید
گویا شما همرزم و همکار شهید در سپاه بودید؟
بله! من حسن عمادالاسلامی برادر خانم و از همکاران شهید کاوه در سپاه پاسداران بودم. آن زمان در طرح و عملیات لشکر خدمت میکردم. آن وقتها تازه جزو نیروهای کادر سپاه شده بودم. از وقتی حاج محمود با خانواده ما وصلت کرد خیلی دوست داشتم بروم تیپ ویژه شهدا و در کنارش باشم. اما هر بار که میرفتم پیش مسئول واحد و از او میخواستم مرا به جبهه اعزام کند بیبرو برگرد مخالفت میکردند. هر بار که علت مخالفت را میپرسیدم؛ کمبود نیرو در واحد تدارکات را مطرح میکردند و میگفتند: «اصلاً راه ندارد.» همان ایام یک روز محمود برای جلسه به واحدمان آمد. به فکرم رسید از این فرصت استفاده کنم و برای همین موضوع را با او در میان گذاشتم و گفتم اگر امکان دارد با مسئول ما صحبت کند بلکه اجازه دهند و من هم به تیپ ویژه شهدا بیایم. وقتی محمود صحبت کرد با وجود اینکه مسئول ما از نظر تعداد نیرو در مضیقه بودند، اما به واسطه احترامی که به آقای کاوه داشتند به رفتن من راضی شدند. وقتی به منطقه رفتم و با خودم گفتم حتماً محمود من را واحد تدارکات معرفی میکند، اما وقتی زیر حکمم را خواندم چند لحظهای از تعجب ماتم برده برد. شهید کاوه نوشته بود: «به واحد اطلاعات معرفی شود». تا آن زمان من در واحد اطلاعات خدمت نکرده بودم. اما میدانستم کار پرخطر و بسیار حساسی است و باید با مرگ، دست و پنجه نرم میکردم. از طرفی هم از صمیمیت و دوستی نیروهایش شنیده بودم که میگفتند در اثر تدابیر ویژه محمود، جوی در واحد به وجود آمده که بچهها از برادر به هم نزدیکتر هستند و هیچ تازه واردی در آن احساس غریبی نمیکند.
اغلب خوانندگان روزنامه ما برای نسلهای پس از جنگ هستند، اگر میشود کمی از فعالیتهای جهادی شهید کاوه بگویید.
آن زمان محمود تا قبل انقلاب در راهپیماییها فعالانه شرکت کرده و تا مرز شهادت هم پیش رفته بود. بعد از پیروزی انقلاب هم مانند دیگر بسیجیها با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عضویت این نهاد در آمد و پس از چندی گذراندن دوره آموزشی تکمیلی به تهران اعزام و بعد از اتمام دوره به عنوان مربی مشغول آموزش دیگر پاسدارها و بسیجیان خراسان شد.
همچنین با عزیمت امام خمینی (ره) به جماران محمود هم به عنوان سرپرست یک گروه ۲۰ نفر جهت حفاظت از بیت امام به تهران اعزام شد و در آنجا به عنوان مسئول عملیات که مسئولیت مهم و حساسی بود انتخاب شد. با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران محمود جماران را به مقصد جبهه ترک کرد و با اوج گرفتن درگیریها در کردستان وارد نبرد با ضد انقلاب شد. در همان ابتدای ورود به شهر سقز مسئولیت خطیر گروه اسکورت را بر عهده گرفت. ایشان به عنوان اولین فرد در کردستان عملیات ضد کمین را علیه ضد انقلاب طراحی و اجرا کردند. با شهادت شهیدان ناصر کاظمی، محمد گنجیزاده و محمد بروجردی سکان فرماندهی تیپ ویژه شهدا در سال ۱۳۶۲ به آقای کاوه سپرده شد. ایشان در همین سال علاوه بر نبر با ضد انقلاب در عملیاتهای برون مرزی والفجر ۲، والفجر ۳ و والفجر ۴ و آزادسازی مناطق مهمی نقش داشت با حاکم شدن امنیت درکردستان تمام تلاش خود را در مبارزه با ارتش صدام شروع میکند و صحنههای غرور آفرینی در عملیاتهای بدر، قادر والفجر ۹ و کربلای ۲ ثبت میکند و در این زمینهها بارها و بارها مجروح شد، اما سنگر دفاع از انقلاب را ترک نکرد.
سخن پایانی.
زمانی که حاج محمود به شهادت رسید، حضرتآقا که از قبل ایشان را میشناختند در وصف فداکاری این سردار رشید جبههها چنین میفرمایند: «من او را از بچگیاش میشناختم... حقیقتاً اهل خودسازی بود؛ هم خودسازی معنوی، اخلاقی، تقوایی و هم خودسازی رزمی... یک فرمانده بسیار خوب بود و از لحاظ اداره واحد خودش که تیپ ویژه شهدا بود؛ یک واحد خوب بود. جزو واحدهای کار آمد ما محسوب میشد و به این عنوان از آن نام برده میشود. خود او هم در عملیات گوناگونی شرکت داشت و کار آزموده میدان جنگ شده بود.»