به گزارش خط هشت ، انقلاب اسلامی همانطور که روی دلهای بیدار و آگاه تأثیر گذاشت، بر دلهای افراد دیگری از جامعه نیز تأثیرات عمیقی گذاشت؛ کسانی که با یک تلنگر بهناگاه از خواب غفلت بیدار شدند و خود را در میان انقلابیون و رزمندگان دیدند. داستان توبه و حضور لوطیها و داشمشتیها در دفاع مقدس ماجراهایی شنیدنی و خواندنی دارد. افراد بامرامی که حضورشان روحیه مردانگی و جوانمردی را در جبهه پخش میکرد و شجاعتشان باعث رعب و وحشت دشمن میشد. شهید شاهرخ ضرغام و شهید سیدمجتبی هاشمی نمونهای از این رزمندگان لوطی بودند که در اولین روزهای جنگ که هنوز نیروهای نظامی انسجام درستی نداشتند، با بسیج سایر نیروها و با رشادت تمام مقابل دشمن متجاوز ایستادگی کردند. شهید ضرغام در ۱۷ آذر ۱۳۵۹ در آبادان شهید شد. به مناسبت سالروز شهادت شاهرخ ضرغام در گفتوگو با حاجقاسم صادقی از همرزمان شهید ضرغام مروری بر حضور و سلوک رفتاری لوطیها در دفاع مقدس داریم که در ادامه میخوانید.
لوطیها و داشمشتیهایی که به جبهه میرفتند از چه جنسی بودند و چه عواملی باعث شد تا از گذشتهشان بِبُرند و متحول شوند؟
خدا در قرآن میفرماید همه آدمها به صورت فطری خوب هستند، اما به مرور زمان ویژگیهای بد بر خصایص اخلاقی خوب غلبه میکند. انقلابی که امام خمینی انجام داد یکی از اهدافش این بود آدمهایی که در زمان رضاشاه و محمدرضا پهلوی زندگیشان به ورطه نابودی رسیده بود را زنده کند. یکسری از این داشمشتیها، جوانمردها و لوطیها در مسیر انقلاب جذب انقلاب شدند. خاطرم هست در همین مسیر یکسری از قمهکشها جرقههای تحول در وجودشان زده میشد و در صف تظاهراتها حضور پیدا میکردند. آنها در جمع تظاهرکنندگان قرار گرفتند و جذب انقلابیون شدند. خودم شاهد بودم روز ۱۷ شهریور ۵۷ پایین میدان شهدا کسی که خیلی به اعتقادات دینی پایبند نبود و آمده بود ببیند در خیابان چه خبر است، وقتی شهدا و مجروحان را میبیند به گریه میافتد. خیلی از این افراد با دیدن این صحنهها ناخودآگاه از بدی انزجار پیدا میکردند. این منزجر شدن خیلی مهم است. خیلی از این لوطیها مثل شهید شاهرخ ضرغام قبل از پیروزی انقلاب توبه کردند. ضرغام از پای منبر یک روحانی متحول شد. وقتی روحانی بحث توبه و حضرت حر را پیش میکشد و سرگذشت حضرت حر را میگوید جرقههای تحول در وجود شاهرخ زده میشود. بعد شهید ضرغام پیش سخنران میرود و میگوید اگر من بخواهم توبه کنم باید چه کار کنم که جواب میدهد تو باید پیش امام رضا (ع) بروی. ایشان هم به حرم امام رضا (ع) میرود و توبه میکند. خدا میفرماید من توبهکنندگان را دوست دارم و اگر کسی توبه کند ما تمام گناهانش را پاک میکنیم و میبخشیم. درست مثل طیب؛ وقتی شاه به طیب میگوید بگو از آیتالله خمینی پول گرفتهای، او قبول نمیکند. میگویند بعدها امام خمینی به شهرری و سر مزار طیب رفت و از او خواسته بود دعا کند ما هم عاقبت بهخیر شویم. امام میخواست این پیام را برساند که این آدمها ارزشمند هستند. شهید شاهرخ ضرغام میگفت: ما قبل از توبه در دوران جاهلیت زندگی میکردیم. البته امثال شاهرخ شخصیتهای حقطلبی بودند. مدافع ناموس دیگران بودند. مثلاً شهید ضرغام اجازه نمیداد کسی در محلهشان به ناموس دیگری نگاه بد کند. اینها غیرت و مروت داشتند. غیرت ناموسی و وطندوستی داشتند و به مرور زمان که توی راه آمدند غیرت دینی هم به آن اضافه شد. برخی در حین انقلاب، برخی در آغاز جنگ و برخی در طول جنگ به این غیرت دینی رسیدند.
همینطور که اشاره کردید بیشتر این لوطیها سر یک بزنگاه یا با یک جرقه آن تحول درونشان ایجاد شد.
برخی از این لوطیها شاید چهره خشنی داشتند، ولی قلبشان رئوف بود. شهید سیدمجتبی هاشمی در محلهای که زندگی میکرد به سید بخشنده معروف بود. اگر کسی به مغازهاش میآمد و پول نداشت سید پولی نمیگرفت. شخصی تعریف میکرد که خانوادهای به مغازه شهید هاشمی آمد و دختر خانواده جای گوشواره به گوشش نخ بود. سیدمجتبی رفت خانه گوشواره دخترش را از خانمش گرفت و به گوش این دختر زد. این نکتهسنجیها را در آموزههای دینی بصیرت میگوییم. اینکه خدا سربزنگاه به دادمان برسد. در مرام لوطیها این کارها سربزنگاه خودش را نشان میداد. مصطفی قناد همراه ۱۶ نفر دیگر جزو اعدامیها بود. ۱۶ نفر اعدام شدند و نفر هفدهم را که میخواستند اعدام کنند به قاضی میگوید حالا که میخواهید من را اعدام کنید، آن فشنگ را بدهید تا به قلب دشمن بزنم. ناخودآگاه مثل آن خلبان اعدامی که پیش آقای ریشهری میرود و میگوید حاجآقا من را که میخواهید اعدام کنید، ولی الان جنگ است و بنده هم خلبان شکاری هستم. شما هواپیما را به من بدهید و روی صندلی ببندید تا انتحاری به دل دشمن بزنم. آقای ریشهری نزد امام میرود و ماجرا را میگوید و امام میگوید شما حاکمید هر تصمیمی بگیرید قبول است. آقای ریشهری هم هواپیما را به او میدهد و حین انجام عملیات شهید میشود. حتی آن اعدامی هم سربزنگاه جرقهای در جانش زده میشود و متحول میشود.
این لوطیها و داشمشتیها پس از اعزام به جبهه گردان مستقلی داشتند؟
تعداد اندکی از این لوطیها هنوز تهماندهای از کارهای گذشتهشان در وجودشان بود و در جبهه دنبال رفقایشان میگشتند. در منطقهای که من بودم کمکم سنگر لوطیها و داشمشتیها درست شد. این سنگر مرام خودش را داشت و افرادش هر کسی را در جمعشان راه نمیدادند. خاطرات گذشتهشان را مرور میکردند و کسانی میتوانستند به جمعشان ورود کنند که سنخیتی با جمع داشته باشند. اگر کسی هم متحول میشد واقعاً متحول میشد. بعد از تحول فرایض دینی را با دقت انجام میدادند و به احکام دین پایبند میشدند. یک بار یکی از بچهها تعدادی اورکت از عراقیها به غنیمت گرفت و اینها را در گونی کرد تا با خودش ببرد. من متوجه شدم و به شاهرخ گفتم چند وقت دیگر فصل سرما شروع میشود و به این اورکتها نیاز پیدا خواهیم کرد. شاهرخ آن شخص را صدا کرد و به هر کسی که لباس گرم نداشت یک اورکت داد. سفره که میانداختند داشمشتیها منتظر میماندند بقیه غذایشان را بخورند تا بعد نوبت به آنها برسد. داشمشتیها اول سینه را سپر میکردند تا بقیه از نترسی و شجاع بودنشان جلو بیایند. اینها، چون قبلاً در جامعه شر و شور بودند خطرپذیر هم بودند. خطرپذیریشان باعث میشد روی دیگران تأثیر بگذارند و به مرور زمان یکسری از افراد جذبشان میشدند.
واکنش بقیه رزمندگان به حضور این لوطیها در جبهه چه بود؟
رزمندگان در مواجهه با داشمشتیها و لوطیها دو طیف بودند. یک طیف اینها را قبول نداشتند و محل نمیدادند. یک گروه به مرور زمان جذب شجاعت و غیرت و مرامشان میشدند. آن زمان میگفتیم رزمندگان سه دسته سرخپوست، سیاهپوست و سفیدپوست هستند. سیاهپوستها کسانی بودند که از اول تا آخر جنگ در جبهه بودند. مثل ما که دائم در جبهه بودیم و وقتی به خانه میآمدیم بچهمان ما را نمیشناخت. سرخپوستها کسانی بودند که تا هنگام عملیات عازم منطقه میشدند. سفیدپوستها هم کسانی بودند که در جنگ بودند، ولی سعی میکردند خیلی وارد معرکه نشوند. بیشتر لوطیها سیاهپوست بودند و بیشتر زمانشان در جبهه میگذشت. افرادی که وارد جنگ شدند از جهت تقسیمبندی سه دسته شدند. کسانی که برای ناموس، وطن و دین به جبهه میرفتند. بعضی هم که شهید شدند به خاطر اینکه لوطیها رفته و شهید شدهاند و به غیرتشان برخورده است. بعضی از لوطیها که شهید میشدند و در محل تشییعشان میکردند برخی تازه متحول میشدند که ما هم باید به جبهه برویم. خدا دوست دارد برخی را اینطوری بگیرد و ببرد. بچههایی که روزهای اول جنگ وارد جنگ شدند همینها بودند. حضور اینها بقیه را هم برای حضور در جبهه تشویق میکرد. شبها دائم شبیخون به دشمن میزدیم و این کار شجاعت و نترس بودن زیادی میخواهد که این بچهها داشتند.
فرماندهان چه عکسالعملی در مواجهه با این رزمندگان نشان میدادند؟
فرماندهان هم دو دسته بودند. یک گروه مثل شهید سیدمجتبی هاشمی که خودش جزو همین لوطیها بود و مرامشان را میشناخت. چند نفر معتاد آمدند و سیدمجتبی اینها را پخش کرد تا پاتوق درست نکنند. اینها بعداً اعتراض کردند که ما میخواهیم با هم باشیم. سیدمجتبی موافقت کرد، ولی رفته رفته جو جبهه رویشان تأثیر گذاشته بود و آنها را به راه راست کشانده بود. بعداً سیدمجتبی در خط پدافندی گفت: برای خودتان سنگر درست کنید و همین که سنگر را درست کردند خمپارهای میانشان خورد و شهید شدند. این حکمت خداست که مسیر زندگیشان چنین رقم بخورد و در آخر پاک بروند. یک طیف از فرماندهان هم از اینها دوری میکردند. مثلاً برخی دید خوبی نسبت به گروه فدائیان اسلام که مجتبی هاشمی فرماندهاش بود، نداشتند. البته نام گروه به زعم برخی بد میآمد و وقتی داخل گروه میشد و مرام و رفتار افراد را میدید نظرش کاملاً عوض میشد.
البته فرماندهان بزرگی مثل شهید چمران و شهید بروجردی هوای لوطیهای جبهه را داشتند.
یکسری از این نیروها پیش شهید چمران بودند. یکی از نیروها در حال سیگار کشیدن بود که چمران به او گفت: در ملأعام این کار را نکن. او میگوید کجا بروم که شهید چمران میگوید به دفتر من برو. چمران ایشان را به دفتر خودش میبرد و میگوید هر وقت خواستی بیا اینجا. در یکی از روزها که بچهها به خط میرفتند و میآمدند این نیرو از شهید چمران میخواهد که به خط بزند. میگوید چنان رشادت و شجاعتی از خودش نشان داد که همه متحیر ماندند. تعدادی از نیروهای دشمن را به هلاکت میرساند و خودش هم به شهادت رسید. یک بار شعری در جلسه با رهبری خواندند و ایشان گریه کردند، داستان همین افراد است: «ما مدعیانِ صفِ اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند» وصف همین شهدایی است که میانبر زدند و زود رفتند.
این داشمشتیها در جبهه بیشتر چه کارهایی انجام میدادند؟
عطار میگوید: «گُفتم: شرابِ وَصل، به اُوباش میدهند؟! با خنده گُفت: بنده «او» باش، میدهند.» این لوطیها و داشمشتیها در خلوتشان عالمی برای خودشان داشتند. شهید ضرغام گاهی با کفش نماز میخواند و یکی از بچهها به او بابت این کار معترض شد که شاهرخ جواب داد خدایی که من دیدم، از من اینطوری قبول دارد. اینها شخصیتهایی بودند که جان میدادند تا بقیه جان ندهند. لوطیها و داشمشتیها به خودشان دروغ نمیگفتند و هر کس به خودش دروغ نگوید آدم میشود. مثلاً شاهرخ با همان لحن خودش حرف میزد یا علی مستعدی لحن صحبت خودش را داشت. مرتضی بلندپر از توبهکنندگان است و میتوان با او درباره گفتار و رفتار لوطیها صحبت کرد. گفته بود اگر شهید شدم پیکرم را ببرید همانجایی که شاهرخ ضرغام شهید شد. این مرام را هر کسی پیدا نمیکند. حتی از زن و بچهاش میزند و میخواهد او را پیش رفیقش ببرند. حتی بعد از مرگ هم نمیخواهند از هم جدا شوند. رفیقبازی مرامی است که هم مثبت است و هم منفی. کسانی که متحول شدند تا آخر با هم میماندند. حتی برخی تحصیلکردهها چنین رفتار جوانمردانه و لوطیمنشانهای داشتند. دکتر محمدعلی حبیبالله ۱۰ سال در امریکا تحصیل کرده بود و مدرک دکترای انفورماتیک گرفته بود و به ایران بازگشته بود. نیمه شب بلند میشد آفتابههای خالی را پر میکرد و کنار مستراح میگذاشت. این کارهای به ظاهر کوچک در جبهه تأثیر بسیار زیادی داشت.
این رزمندگان در روند جنگ و در طول رفت و آمدها چقدر تغییر میکردند؟
خیلیها بینماز میآمدند و با نماز شهید میشدند. از خصلتشان به نحو احسن استفاده میکردند. بیباکی و شجاعتشان باعث میشد بقیه هم به وجد بیایند و نترسند. دیگران را از ترس وامیداشتند. روحیه نترسی و دل و جرئت داشتن را به نمایش میگذاشتند. روی دیگران تأثیر مثبت میگذاشتند و به قول معروف ترس را ترسانده بودند. وقتی شاهرخ ضرغام در مواجهه با سربازان سودانی و بعثی نمیترسد و آنها را هلاک میکند به خاطر این است که قبلاً قمهکشی کرده و از دیدن خون ترسی ندارد. به خصوص روزهای اول جنگ این شجاعتشان خیلی به جبههها کمک میکرد. به مرور زمان دیگران هم از این رزمندگان تأسی میکردند و الگو میگرفتند. جدا از تأثیری که خودشان از جبهه گرفته بودند دیگران هم از آنها الگو میگرفتند. وجودشان پر از خیر و برکت بود. سیدابوالفضل کاظمی رفیقی به نام مشحسین داشت که قبل از انقلاب اهل دعوا بود. یک روز همراه رفیقش به جبهه میرود. شب عملیات نفر اولی میشود که از سیم خاردار رد میشود. در برگشت پایش آسیب میبیند و از پوست آویزان میشود. هنگام برگشت پایش به سیم خاردار گیر میکند. خودش چاقو را برمیدارد و بقیه پایش را میبرد و از سیم خاردار رد میشود. اینها در منطقه خودشان را نشان میدادند. ساده و بیریا و خاکی زندگی میکردند و همین با هم بودن و بر هم نبودنشان باعث جذب دیگران میشد.
دلیل معروف شدن برخی از رزمندگان مثل شهید شاهرخ ضرغام و سیدمجتبی هاشمی به خاطر چه چیزی بود؟
یکی شجاعتشان بود و یکی تو دل برو بودنشان بود. سیدمجتبی هاشمی اهل دین و دیانت بود و هر وقت میخواست عملیات انجام شود میگفت: بچهها نماز بخوانیم و برویم. هاشمی جزو داشمشتیها بود. در خانوادهای مذهبی رشد کرده مذهبی بود. شاهرخ هم کنارش قرار گرفت و خودش را همرنگ او کرد. شاهرخ یک بار یک چک به من زد و داشتند برای عملیات میرفتند. وسط راه به راننده میگوید برگردد. راننده میگوید همه چیز را برداشتهایم. شاهرخ میگوید یک بدهی دارم باید بدهم. وقتی میگوید چه بدهی، میگوید یک چک به جوانی زدم و بروم از او حلالیت بطلبم. این لوطیها از همه میگذشتند تا درس ایثار به دیگران بدهند. ایثار و گذشت از لوطیها و داشمشتیها به جبههها آمد. طرف را آنگونه که هست نبینید. شاید پشت پرده هر کس چیز دیگری باشد. مظلومیت خیلی از این شهدا بعداً مشخص شد. شهید ضرغام در همان عالم رفاقت و دوستی و با سادگی تمام به سایر رزمندگان درس ولایت فقیه میداد. اوایل انقلاب دانشجوهای انقلابی برای بحث با سایر گروهها شاهرخ را همراهشان میبردند تا اگر درگیری پیش آمد هوایشان را داشته باشد. یک بار در میان بحثها ناگهان وارد معرکه شد و گفت: من سوسیالیسم و این چیزها حالیام نمیشود و سواد درستی هم ندارم. فقط آنقدر عقلم میرسد که اگر دستم را با تیغی بزنید خونی که روی زمین جاری میشود خمینی را مینویسد. امام در رگ و ریشه اش رفته بود. شاهرخ با شجاعتش یک جنگ روانی علیه دشمن به راه انداخته بود. زبان گوسفند را میگرفت و میگفت: زبان عراقیها را میبرم و همین یک جو روانی بد میان دشمن ایجاد کرده بود. وقتی از دشمن اسیر میگرفتیم از ترس روبهرو شدن با شاهرخ خودشان زودتر همه چیز را لو میدادند. فکر میکردند شهید ضرغام آدمخوار است و الان بلایی سرشان میآورد. این رزمندگان وقتی آمدند مردانه تا آخرش آمدند. اینها ایمان آوردند و تا آخرش ایستادند. اینکه میگویند تا ته خط هستیم همین است.
لوطیها و داشمشتیهایی که به جبهه میرفتند از چه جنسی بودند و چه عواملی باعث شد تا از گذشتهشان بِبُرند و متحول شوند؟
خدا در قرآن میفرماید همه آدمها به صورت فطری خوب هستند، اما به مرور زمان ویژگیهای بد بر خصایص اخلاقی خوب غلبه میکند. انقلابی که امام خمینی انجام داد یکی از اهدافش این بود آدمهایی که در زمان رضاشاه و محمدرضا پهلوی زندگیشان به ورطه نابودی رسیده بود را زنده کند. یکسری از این داشمشتیها، جوانمردها و لوطیها در مسیر انقلاب جذب انقلاب شدند. خاطرم هست در همین مسیر یکسری از قمهکشها جرقههای تحول در وجودشان زده میشد و در صف تظاهراتها حضور پیدا میکردند. آنها در جمع تظاهرکنندگان قرار گرفتند و جذب انقلابیون شدند. خودم شاهد بودم روز ۱۷ شهریور ۵۷ پایین میدان شهدا کسی که خیلی به اعتقادات دینی پایبند نبود و آمده بود ببیند در خیابان چه خبر است، وقتی شهدا و مجروحان را میبیند به گریه میافتد. خیلی از این افراد با دیدن این صحنهها ناخودآگاه از بدی انزجار پیدا میکردند. این منزجر شدن خیلی مهم است. خیلی از این لوطیها مثل شهید شاهرخ ضرغام قبل از پیروزی انقلاب توبه کردند. ضرغام از پای منبر یک روحانی متحول شد. وقتی روحانی بحث توبه و حضرت حر را پیش میکشد و سرگذشت حضرت حر را میگوید جرقههای تحول در وجود شاهرخ زده میشود. بعد شهید ضرغام پیش سخنران میرود و میگوید اگر من بخواهم توبه کنم باید چه کار کنم که جواب میدهد تو باید پیش امام رضا (ع) بروی. ایشان هم به حرم امام رضا (ع) میرود و توبه میکند. خدا میفرماید من توبهکنندگان را دوست دارم و اگر کسی توبه کند ما تمام گناهانش را پاک میکنیم و میبخشیم. درست مثل طیب؛ وقتی شاه به طیب میگوید بگو از آیتالله خمینی پول گرفتهای، او قبول نمیکند. میگویند بعدها امام خمینی به شهرری و سر مزار طیب رفت و از او خواسته بود دعا کند ما هم عاقبت بهخیر شویم. امام میخواست این پیام را برساند که این آدمها ارزشمند هستند. شهید شاهرخ ضرغام میگفت: ما قبل از توبه در دوران جاهلیت زندگی میکردیم. البته امثال شاهرخ شخصیتهای حقطلبی بودند. مدافع ناموس دیگران بودند. مثلاً شهید ضرغام اجازه نمیداد کسی در محلهشان به ناموس دیگری نگاه بد کند. اینها غیرت و مروت داشتند. غیرت ناموسی و وطندوستی داشتند و به مرور زمان که توی راه آمدند غیرت دینی هم به آن اضافه شد. برخی در حین انقلاب، برخی در آغاز جنگ و برخی در طول جنگ به این غیرت دینی رسیدند.
همینطور که اشاره کردید بیشتر این لوطیها سر یک بزنگاه یا با یک جرقه آن تحول درونشان ایجاد شد.
برخی از این لوطیها شاید چهره خشنی داشتند، ولی قلبشان رئوف بود. شهید سیدمجتبی هاشمی در محلهای که زندگی میکرد به سید بخشنده معروف بود. اگر کسی به مغازهاش میآمد و پول نداشت سید پولی نمیگرفت. شخصی تعریف میکرد که خانوادهای به مغازه شهید هاشمی آمد و دختر خانواده جای گوشواره به گوشش نخ بود. سیدمجتبی رفت خانه گوشواره دخترش را از خانمش گرفت و به گوش این دختر زد. این نکتهسنجیها را در آموزههای دینی بصیرت میگوییم. اینکه خدا سربزنگاه به دادمان برسد. در مرام لوطیها این کارها سربزنگاه خودش را نشان میداد. مصطفی قناد همراه ۱۶ نفر دیگر جزو اعدامیها بود. ۱۶ نفر اعدام شدند و نفر هفدهم را که میخواستند اعدام کنند به قاضی میگوید حالا که میخواهید من را اعدام کنید، آن فشنگ را بدهید تا به قلب دشمن بزنم. ناخودآگاه مثل آن خلبان اعدامی که پیش آقای ریشهری میرود و میگوید حاجآقا من را که میخواهید اعدام کنید، ولی الان جنگ است و بنده هم خلبان شکاری هستم. شما هواپیما را به من بدهید و روی صندلی ببندید تا انتحاری به دل دشمن بزنم. آقای ریشهری نزد امام میرود و ماجرا را میگوید و امام میگوید شما حاکمید هر تصمیمی بگیرید قبول است. آقای ریشهری هم هواپیما را به او میدهد و حین انجام عملیات شهید میشود. حتی آن اعدامی هم سربزنگاه جرقهای در جانش زده میشود و متحول میشود.
این لوطیها و داشمشتیها پس از اعزام به جبهه گردان مستقلی داشتند؟
تعداد اندکی از این لوطیها هنوز تهماندهای از کارهای گذشتهشان در وجودشان بود و در جبهه دنبال رفقایشان میگشتند. در منطقهای که من بودم کمکم سنگر لوطیها و داشمشتیها درست شد. این سنگر مرام خودش را داشت و افرادش هر کسی را در جمعشان راه نمیدادند. خاطرات گذشتهشان را مرور میکردند و کسانی میتوانستند به جمعشان ورود کنند که سنخیتی با جمع داشته باشند. اگر کسی هم متحول میشد واقعاً متحول میشد. بعد از تحول فرایض دینی را با دقت انجام میدادند و به احکام دین پایبند میشدند. یک بار یکی از بچهها تعدادی اورکت از عراقیها به غنیمت گرفت و اینها را در گونی کرد تا با خودش ببرد. من متوجه شدم و به شاهرخ گفتم چند وقت دیگر فصل سرما شروع میشود و به این اورکتها نیاز پیدا خواهیم کرد. شاهرخ آن شخص را صدا کرد و به هر کسی که لباس گرم نداشت یک اورکت داد. سفره که میانداختند داشمشتیها منتظر میماندند بقیه غذایشان را بخورند تا بعد نوبت به آنها برسد. داشمشتیها اول سینه را سپر میکردند تا بقیه از نترسی و شجاع بودنشان جلو بیایند. اینها، چون قبلاً در جامعه شر و شور بودند خطرپذیر هم بودند. خطرپذیریشان باعث میشد روی دیگران تأثیر بگذارند و به مرور زمان یکسری از افراد جذبشان میشدند.
واکنش بقیه رزمندگان به حضور این لوطیها در جبهه چه بود؟
رزمندگان در مواجهه با داشمشتیها و لوطیها دو طیف بودند. یک طیف اینها را قبول نداشتند و محل نمیدادند. یک گروه به مرور زمان جذب شجاعت و غیرت و مرامشان میشدند. آن زمان میگفتیم رزمندگان سه دسته سرخپوست، سیاهپوست و سفیدپوست هستند. سیاهپوستها کسانی بودند که از اول تا آخر جنگ در جبهه بودند. مثل ما که دائم در جبهه بودیم و وقتی به خانه میآمدیم بچهمان ما را نمیشناخت. سرخپوستها کسانی بودند که تا هنگام عملیات عازم منطقه میشدند. سفیدپوستها هم کسانی بودند که در جنگ بودند، ولی سعی میکردند خیلی وارد معرکه نشوند. بیشتر لوطیها سیاهپوست بودند و بیشتر زمانشان در جبهه میگذشت. افرادی که وارد جنگ شدند از جهت تقسیمبندی سه دسته شدند. کسانی که برای ناموس، وطن و دین به جبهه میرفتند. بعضی هم که شهید شدند به خاطر اینکه لوطیها رفته و شهید شدهاند و به غیرتشان برخورده است. بعضی از لوطیها که شهید میشدند و در محل تشییعشان میکردند برخی تازه متحول میشدند که ما هم باید به جبهه برویم. خدا دوست دارد برخی را اینطوری بگیرد و ببرد. بچههایی که روزهای اول جنگ وارد جنگ شدند همینها بودند. حضور اینها بقیه را هم برای حضور در جبهه تشویق میکرد. شبها دائم شبیخون به دشمن میزدیم و این کار شجاعت و نترس بودن زیادی میخواهد که این بچهها داشتند.
فرماندهان چه عکسالعملی در مواجهه با این رزمندگان نشان میدادند؟
فرماندهان هم دو دسته بودند. یک گروه مثل شهید سیدمجتبی هاشمی که خودش جزو همین لوطیها بود و مرامشان را میشناخت. چند نفر معتاد آمدند و سیدمجتبی اینها را پخش کرد تا پاتوق درست نکنند. اینها بعداً اعتراض کردند که ما میخواهیم با هم باشیم. سیدمجتبی موافقت کرد، ولی رفته رفته جو جبهه رویشان تأثیر گذاشته بود و آنها را به راه راست کشانده بود. بعداً سیدمجتبی در خط پدافندی گفت: برای خودتان سنگر درست کنید و همین که سنگر را درست کردند خمپارهای میانشان خورد و شهید شدند. این حکمت خداست که مسیر زندگیشان چنین رقم بخورد و در آخر پاک بروند. یک طیف از فرماندهان هم از اینها دوری میکردند. مثلاً برخی دید خوبی نسبت به گروه فدائیان اسلام که مجتبی هاشمی فرماندهاش بود، نداشتند. البته نام گروه به زعم برخی بد میآمد و وقتی داخل گروه میشد و مرام و رفتار افراد را میدید نظرش کاملاً عوض میشد.
البته فرماندهان بزرگی مثل شهید چمران و شهید بروجردی هوای لوطیهای جبهه را داشتند.
یکسری از این نیروها پیش شهید چمران بودند. یکی از نیروها در حال سیگار کشیدن بود که چمران به او گفت: در ملأعام این کار را نکن. او میگوید کجا بروم که شهید چمران میگوید به دفتر من برو. چمران ایشان را به دفتر خودش میبرد و میگوید هر وقت خواستی بیا اینجا. در یکی از روزها که بچهها به خط میرفتند و میآمدند این نیرو از شهید چمران میخواهد که به خط بزند. میگوید چنان رشادت و شجاعتی از خودش نشان داد که همه متحیر ماندند. تعدادی از نیروهای دشمن را به هلاکت میرساند و خودش هم به شهادت رسید. یک بار شعری در جلسه با رهبری خواندند و ایشان گریه کردند، داستان همین افراد است: «ما مدعیانِ صفِ اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند» وصف همین شهدایی است که میانبر زدند و زود رفتند.
این داشمشتیها در جبهه بیشتر چه کارهایی انجام میدادند؟
عطار میگوید: «گُفتم: شرابِ وَصل، به اُوباش میدهند؟! با خنده گُفت: بنده «او» باش، میدهند.» این لوطیها و داشمشتیها در خلوتشان عالمی برای خودشان داشتند. شهید ضرغام گاهی با کفش نماز میخواند و یکی از بچهها به او بابت این کار معترض شد که شاهرخ جواب داد خدایی که من دیدم، از من اینطوری قبول دارد. اینها شخصیتهایی بودند که جان میدادند تا بقیه جان ندهند. لوطیها و داشمشتیها به خودشان دروغ نمیگفتند و هر کس به خودش دروغ نگوید آدم میشود. مثلاً شاهرخ با همان لحن خودش حرف میزد یا علی مستعدی لحن صحبت خودش را داشت. مرتضی بلندپر از توبهکنندگان است و میتوان با او درباره گفتار و رفتار لوطیها صحبت کرد. گفته بود اگر شهید شدم پیکرم را ببرید همانجایی که شاهرخ ضرغام شهید شد. این مرام را هر کسی پیدا نمیکند. حتی از زن و بچهاش میزند و میخواهد او را پیش رفیقش ببرند. حتی بعد از مرگ هم نمیخواهند از هم جدا شوند. رفیقبازی مرامی است که هم مثبت است و هم منفی. کسانی که متحول شدند تا آخر با هم میماندند. حتی برخی تحصیلکردهها چنین رفتار جوانمردانه و لوطیمنشانهای داشتند. دکتر محمدعلی حبیبالله ۱۰ سال در امریکا تحصیل کرده بود و مدرک دکترای انفورماتیک گرفته بود و به ایران بازگشته بود. نیمه شب بلند میشد آفتابههای خالی را پر میکرد و کنار مستراح میگذاشت. این کارهای به ظاهر کوچک در جبهه تأثیر بسیار زیادی داشت.
این رزمندگان در روند جنگ و در طول رفت و آمدها چقدر تغییر میکردند؟
خیلیها بینماز میآمدند و با نماز شهید میشدند. از خصلتشان به نحو احسن استفاده میکردند. بیباکی و شجاعتشان باعث میشد بقیه هم به وجد بیایند و نترسند. دیگران را از ترس وامیداشتند. روحیه نترسی و دل و جرئت داشتن را به نمایش میگذاشتند. روی دیگران تأثیر مثبت میگذاشتند و به قول معروف ترس را ترسانده بودند. وقتی شاهرخ ضرغام در مواجهه با سربازان سودانی و بعثی نمیترسد و آنها را هلاک میکند به خاطر این است که قبلاً قمهکشی کرده و از دیدن خون ترسی ندارد. به خصوص روزهای اول جنگ این شجاعتشان خیلی به جبههها کمک میکرد. به مرور زمان دیگران هم از این رزمندگان تأسی میکردند و الگو میگرفتند. جدا از تأثیری که خودشان از جبهه گرفته بودند دیگران هم از آنها الگو میگرفتند. وجودشان پر از خیر و برکت بود. سیدابوالفضل کاظمی رفیقی به نام مشحسین داشت که قبل از انقلاب اهل دعوا بود. یک روز همراه رفیقش به جبهه میرود. شب عملیات نفر اولی میشود که از سیم خاردار رد میشود. در برگشت پایش آسیب میبیند و از پوست آویزان میشود. هنگام برگشت پایش به سیم خاردار گیر میکند. خودش چاقو را برمیدارد و بقیه پایش را میبرد و از سیم خاردار رد میشود. اینها در منطقه خودشان را نشان میدادند. ساده و بیریا و خاکی زندگی میکردند و همین با هم بودن و بر هم نبودنشان باعث جذب دیگران میشد.
دلیل معروف شدن برخی از رزمندگان مثل شهید شاهرخ ضرغام و سیدمجتبی هاشمی به خاطر چه چیزی بود؟
یکی شجاعتشان بود و یکی تو دل برو بودنشان بود. سیدمجتبی هاشمی اهل دین و دیانت بود و هر وقت میخواست عملیات انجام شود میگفت: بچهها نماز بخوانیم و برویم. هاشمی جزو داشمشتیها بود. در خانوادهای مذهبی رشد کرده مذهبی بود. شاهرخ هم کنارش قرار گرفت و خودش را همرنگ او کرد. شاهرخ یک بار یک چک به من زد و داشتند برای عملیات میرفتند. وسط راه به راننده میگوید برگردد. راننده میگوید همه چیز را برداشتهایم. شاهرخ میگوید یک بدهی دارم باید بدهم. وقتی میگوید چه بدهی، میگوید یک چک به جوانی زدم و بروم از او حلالیت بطلبم. این لوطیها از همه میگذشتند تا درس ایثار به دیگران بدهند. ایثار و گذشت از لوطیها و داشمشتیها به جبههها آمد. طرف را آنگونه که هست نبینید. شاید پشت پرده هر کس چیز دیگری باشد. مظلومیت خیلی از این شهدا بعداً مشخص شد. شهید ضرغام در همان عالم رفاقت و دوستی و با سادگی تمام به سایر رزمندگان درس ولایت فقیه میداد. اوایل انقلاب دانشجوهای انقلابی برای بحث با سایر گروهها شاهرخ را همراهشان میبردند تا اگر درگیری پیش آمد هوایشان را داشته باشد. یک بار در میان بحثها ناگهان وارد معرکه شد و گفت: من سوسیالیسم و این چیزها حالیام نمیشود و سواد درستی هم ندارم. فقط آنقدر عقلم میرسد که اگر دستم را با تیغی بزنید خونی که روی زمین جاری میشود خمینی را مینویسد. امام در رگ و ریشه اش رفته بود. شاهرخ با شجاعتش یک جنگ روانی علیه دشمن به راه انداخته بود. زبان گوسفند را میگرفت و میگفت: زبان عراقیها را میبرم و همین یک جو روانی بد میان دشمن ایجاد کرده بود. وقتی از دشمن اسیر میگرفتیم از ترس روبهرو شدن با شاهرخ خودشان زودتر همه چیز را لو میدادند. فکر میکردند شهید ضرغام آدمخوار است و الان بلایی سرشان میآورد. این رزمندگان وقتی آمدند مردانه تا آخرش آمدند. اینها ایمان آوردند و تا آخرش ایستادند. اینکه میگویند تا ته خط هستیم همین است.