به گزارش خط هشت ، به طور اتفاقی و برای اولین بار «زهیر معصومی» فرزند شهید «ابراهیمعلی معصومی» را در راهپیمایی 13 آبان و مقابل لانه جاسوسی آمریکا، در حالی که با خطی زیبا طوماری را در نفی سازش با آمریکای جهانخوار می نوشت تا پس از اتمام، جمعیت حاضر در راهپیمایی آن را امضا کنند، ملاقات کردم و آنجا بود که دانستم او فرزند فرمانده شهید گردان کمیل و همچنین قائم مقام تیپ یکم عمار در دوران دفاع مقدس است. گرچه در آن روز مجال زیادی برای گفت و گو نبود اما قول یک مصاحبه را برای فاش نیوز از او گرفتم.
قرار بود این گفت و گو با حضور همسر شهید ابراهیمعلی معصومی انجام شود؛ اما در آخرین ساعات، همسر شهید معصومی به دلایلی نتوانستند در این گفت و گو حضور داشته باشند و به هر تقدیر، گفتوگویمان را با زهیر که در زمان شهادت پدر تنها دو سال و اندی از تولدش می گذشته، آغاز کردیم.
فاش نیوز: آقای معصومی لطفاً پدر را بیشتر برای خوانندگان فاش نیوز معرفی کنید.
- شهید «ابراهیمعلی معصومی» متولد 1337 اصالتاً همدانی بودند که جوانی خود را در محله شیوا، خیابان پیروزی، دهم فروردین سرآسیاب دولاب سپری کردند. ایشان از ابتدای انقلاب در صحنه حضور داشتند و پس از پیروزی انقلاب به سپاه همدان رفتند که در اوایل جنگ، در عملیات فتح المبین مجروح شدند و در سال 1361 مجدد ترکشی به پهلویشان اصابت کرد و خاطرم هست یکی از همرزمان ایشان نقل می کردند که این زخم از دم غروب خونریزی می کرد ولی برای اینکه تضعیف روحیه ای برای نیروهایشان نباشد، آن را عنوان نمی کردند و فقط معاون ایشان و بی سیم چی از این موضوع باخبر بودند. اذان صبح که هوا کم کم روشن می شود، ایشان نیز بر اثر خونریزی زیاد بیهوش می شوند.
فاش نیوز: آیا مادر از خصوصیات اخلاقی پدر برایتان نقل کرده؟
- بله اینکه پدرم از جوانی مقید به بعضی از رفتارها بودند، به طوری که عکسی را با یکی از دوستانشان داشتند که آن بنده خدا فرد متشرعی نبودند، زمانی که این عکس گرفته می شود، پدرم عکس آن فرد را از کنار عکس خودش بریده بود.
از دیگر خصلت های ایشان، اینکه حق مظلوم را می گرفتند. مادر برایم تعریف می کرد:
زمان جنگ یک بار که با خانواده عازم مشهد بودند و ایشان هم تیری به پایشان اصابت کرده بود، در یک صف طولانی با بسیاری از مردم، از شب قبل در راه آهن منتظر بودند که بلیت بگیرند. یک شخصی می آید و مسئول فروش بلیت بدون نوبت آن شخص را راه می اندازد. پدرم از صف بیرون می آید و می گوید: چرا بدون صف این شخص را جلو انداختی؟ مسئول گیشه سعی می کند پدر را آرام کند و می گوید من کار شما را هم راه می اندازم. پدرم می گوید: من به خاطر خودم نمی گویم؛ و با کمی جر و بحث اجازه نمی دهد که آن شخص کارش انجام شود و خودش هم نمی گیرد و زمانی که همه مردم بلیتشان را دریافت می کنند، پدرم هم بلیت می گیرد و راهی مشهد می شوند.
یا اینکه اوایل ازدواجشان، پیش از انقلاب در خانه ای مستاجر بودند، پدرم ساعت 9 یا 10صبح در حیاط مشغول وضو گرفتن بوده که خانم صاحبخانه به مادرم می گوید:
الان وقت نماز نیست که آقا ابراهیم وضو می گیرند! مادرم می گوید: ایشان دائمالوضو هستند. البته در کنار این مقید بودن، می بینیم که در عملیات والفجر4 که هم فرمانده گردان کمیل و هم قائم مقام تیپ یکم عمار بودند، در کنار این شجاعت، مظلومیت هایی را هم داشتند؛ به طوری که پس از شهادت ایشان، خانواده و اقوام تازه متوجه می شوند که ایشان در آن عملیات یک پست کلیدی داشته اند.
با این روحیه شجاعت و جنگاوری، انسان فوق العاده با احساسی هم بودند. زمانی که من یکساله بودم، نامه ای خطاب به بنده نوشته بودند که:
«زهیر جان پشتیبان ولایت فقیه و رهبر باش. یزید زمانه ات را بشناس و حسین زمانه ات را هم یاری کن.» من همواره وصیت پدر را برای خودم می خوانم و آن را نقشه راهم قرار داده ام.
در آغاز عملیات والفجر 4 زمانی که خواهر کوچک ما به دنیا می آیند، پدرم در جبهه بودند.
سردار مجتبی عسکری تعریف می کردند: یک روز در فرماندهی دوکوهه، شهید معصومی به شهید همت گفت: حاجی من دخترم متولد شده، اگه اجازه بدهید بروم و او را ببینم. پدرم آن زمان معاون تیپ یکم عمار بوده و از عملیات های سال 60 و 61 هم به عنوان فرمانده گردان کمیل بودند که شهید همت به پدر می گویند: عملیات سختی در پیش است و اجازه نمی دهند.
در این عملیات شهید همت با حفظ سمت قبلی، فرماندهی گردان کمیل را که یک گردن خط شکن بوده به ایشان محول می کند که ابتدا پدر من در همان عملیات شهید می شوند و بعد هم "شهید حاجی پور" و بعد هم "شهید مهدی خندان" که معاون پدر بوده، پس از ده روز به شهادت می رسند. البته بعد همسر شهید همت برای ما تعریف کرده بودند که شهید همت بسیار عذاب وجدان داشتند که چرا اجازه ندادم معصومی بیاید و دخترش را ببیند.
فاش نیوز: در آن سن کم، اگر خودتان خاطره ای از پدر در ذهن دارید لطفاً نقل کنید.
- خاطرم هست که روی دست و بازوی ایشان می خوابیدم. با یک پشتی که می گذاشت با من قایمباشک بازی می کرد و حتی خاطرم هست، یک بار که ایشان می خواست برای عملیات برود، من کهنه و شیشه شیر و حتی پستونکم را هم آوردم گذاشتم دم ساکشان که پدرم با دیدن این صحنه مادرم را صدا کرد که مریم بیا اینجا... و خاطرم هست همان موقع پدر با دستانش دو وجب روی سرم گذاشت و گفت: «هر وقت این قدری بشوی، تو را هم می برم» و من حالا ده برابر آن دو وجب شده ام و او هنوز مرا نبرده است!
وقتی پدر شهید شد، شهید همت به همراه شهید خدایی که از معاونین گردان کمیل بودند، با یک ماشین تویوتا به منزل مادربزرگم آمدند. من دوسال و نیم بیشتر نداشتم. از درب خانه بیرون آمدم. شهید همت درب منزل، همانجا مرا بغل کرد و گفت: عمو جان این ماشین باباته... و بعد صندلی تویوتا را جلو زدند و یک اسلحه کلاش بیرون آوردند و گفتند: «این هم تفنگ باباته».
فاش نیوز: در آن روزها چه حسی داشتید؟
- من بسیار عاطفی هستم و آن زمان هم دائم فکر می کردم پدرم برمی گردد. در این سال ها هرکسی که درب خانهمان را می زد، من از زیر در نگاه می کردم ببینم پوتین به پایش هست یا نه. مدام فکر می کردم که پدرم می آید. تا این که یک شب، قبل از اینکه پیکر پدرم را بیاورند، من خواب دیدم.
فاش نیوز: آن زمان چند سال داشتید؟
- کلاس پنجم ابتدایی بودم. خواب دیدم در همین خانه مادربزرگم در خیابان شیوا، مراسمی را برای پدرم گرفته ایم. من کنار تمثال پدرم ایستاده ام که ناگهان پدرم در عکس زنده شد و بیرون آمد. به پدرم گفتم: پس چرا نمی آیی؟ گفت: تا یک هفته دیگر می آیم. الان پهلویم تیر خورده و در حال خوب شدن است. تا کاملاً خوب شود، آمده ام.
همین که از خواب بیدار شدم، این خواب را برای مادرم تعریف کردم و من فکر می کردم خودش می آید. البته خاطرم هست که آزاده ها هم کم کم به کشور برمی گشتند تا اینکه یک هفته بعد اطلاع دادند پیکر شهیدی پیدا شده که پلاک ایشان است و به هر تقدیر رفتیم. البته برای من در آن سن کم سخت و عجیب بود که مقداری استخوان از ایشان پیدا شده بود. همواره حس نداشتن پدر را احساس می کردم ولی وقتی ازدواج کردم و شب ازدواجم گویی تازه متوجه شده بودم که پدر ندارم! و این را من از بسیاری از بچه های شهدا سوال کردم، دقیقاً برای همهی ما این حس مشترک بود.
فاش نیوز: اطلاعی از نحوه شهادت ایشان دارید؟
- بعدها برایم نقل کردند که ایشان مجروح و بیهوش شده بود و دشمنان بعثی به خاطر لباس فرمی که پدرم بر تن داشته، متوجه می شوند که فرمانده بوده. بعدها پیکر ایشان را در منطقه سیدصادق پنجوین عراق و در منطقه کانیمانگا و کله قندی و در ارتفاع 1904 پیدا می کنند که بعد از 8سال او را به کشور بازمی گردانند.
فاش نیوز: چگونه پیکر شهید معصومی پس از 8 سال پیدا می شود؟
- اولین سال ها که گروه تفحص پیکر شهدا را جست و جو می کردند، یک گور دسته جمعی پیدا می کنند. آن ها نقل می کنند:
گویا سربازان صدام متوجه می شوند که ایشان(پدرم) فرمانده بوده و از ایشان کینه عمیقی داشتند و گویا یکی از نزدیکان صدام را هم ایشان به درک واصل کرده بود. بعدها نیروهای عراق در رادیویشان اعلام می کنند که داغ این فرمانده را بر دل مادرش می گذاریم و زمانی که پدر مرا در حالی که مجروح بوده پیدا می کنند، با خود به عقب می برند که بعدها گروه تفحص لشگر27 در منطقه سیدصادق عراق با کمکی که به کردهای عراقی می نمایند، آن ها محلی را نشان می دهند و می گویند که سال 63 اینجا بیمارستان مخروبه ای بود که می گفتند خیلی از مجروحان ایران را به این جا آورده اند که میان آن ها چند فرمانده هم وجود داشته که چند وقت بعد هم تعدادی از آنان را زنده به گور کرده بودند که بعدها شنیدیم که گفتند: شهید معصومی را هم به این طریق شهید کرده بودند. گروه تفحص لشگر مکان را که جست وجو می کنند، می بینند یک سری پیکر هست؛ که بعد از 8 سال پیکر پدرم را آوردند.
یک بار هم زمانی که به دبیرستان فروغ شهادت می رفتم، شهید «ناصر رخ» از معاونین گردان زمان دفاع مقدس هستند که آن مدرسه را هم ایشان تاسیس کرده بودند. وقتی فهیمد من فرزند شهید معصومی هستم مرا در آغوش کشید و خاطره ای را سرصف برای دانش آموزان تعریف کرد و گفت: من در عملیات والفجر4 بی سیم چی بودم. وقتی شهید همت پشت بی سیم گفت گوشی را بده دست معصومی و من گفتم «معصومی پرید»! همانجا شهید همت گفت «دیگه برگردید»؛ و این درحالی بود که بچه ها روی نوک قله کله قندی را گرفته بودند و پدر من در همانجا به شهادت رسید.
فاش نیوز: پس از شهادت پدر، نقش مادر در تربیت شما و خواهر و برادرتان چگونه بود؟
- من و برادرم یاسر و خواهرم زینب همیشه درس هایمان بیست بود؛ ضمن اینکه هم من و هم یاسر قاری قرآن بودیم و در ادامه همان تربیت در حال حاضر هر دو مداح اهل بیت(ع)هستیم. من از همان ابتدا دربحث فرهنگی فعال بودم و مادر در تمامی این امور ما را یاری می کرد و استعدادهای ما را پرورش می داد و به نوعی با این برنامه ها ما را سرگرم می کرد.
فاش نیوز: شما چه ویژگی هایی را از پدر به ارث برده اید؟
- پدرم درکنار این مباحث، خطاط زبردستی هم بودند که درحال حاضر آثار خطاطی ایشان در موزه شهدا هم نگهداری می شود و من هم این ویژگی را از پدر شهیدم به ارث برده ام و به صورت حرفه ای آن را فراگرفتم؛ به طوری که توفیقی حاصل شد در سال 91 و 92 آستان قدس رضوی(ع) آثار پوش خطی قبر، پوش ضریح و پرچم آقا امام رضا(ع) را با خط و تذهیب به بنده سپردند. اولین پرچمی که در طول تاریخ بر روی مسجد سهله نیز پارچه نویسی و طی مراسمی در بارگاه امام رضا(ع)رونمایی و بعد بر مسجد سهله نصب شده، همچنین پرچم بارگاه حضرت معصومه سلام الله علیها و درحال حاضر نیز پیشنهادی برای امامزاده ملک خاتون را که هییت آنجا به دست فرزندان شهدا اداره می شود و قرار است کارهای خطاطی و پوش مقبره آن در مدت کوتاهی انجام شود به بنده محول شده است. با تماس گروه "مهنا" تمام کارهای خطی تریلر حامل شهید حججی را نیز بنده با افتخار انجام دادم و از توفیقات دیگری که نصیبم شد، از طریق سازمان رسانه ای اوج، کارخط تذهیب معراج الشهدای سوریه را هم بنده انجام داده ام.
فاش نیوز: سخن شما با افرادی که عنوان می کنند امکانات رفاهی و تحصیلی بسیاری برای خانواده و فرزندان شهدا فراهم است چیست؟
- شما را به عنوان یک خبرنگار ارزشی، به خون شهدا قسم می دهم که این صحبت را منعکس کنید که متاسفانه بنیادشهید به هیچ عنوان رسالت خود را نسبت به خانواده شهدا انجام نداده و با بیانی از امام(ره) که درجایی خواندم که ایشان فرمودند اگر ما شبانه روز برای خانواده شهدا کار کنیم بازهم نمی توانیم حق شهید و خانواده شهدا را ادا نماییم. افرادی که عنوان می کنند خانواده شهدا از سهمیه استفاده می کنند، بسم الله آیا کسی هست که دل و جرات آن رزمندگان را داشته باشد قدم در راه بگذارد؟ کسانی که در حال حاضر دارای پست و مقامی هستند و بسیاری از آنان حتی روی جبهه را هم ندیده اند از قبل پدران ماست که به جایی رسیده اند. رفتارشهدا در استفاده از بیت المال الگو بود. آنها حتی خودکارشان را در مواقع کار شخصی عوض می کردند مبادا که از بیت المال استفاده شود.
فاش نیوز: از این که فرزند شهید هستید چه احساسی دارید؟
- واقعیت را بگویم این که گاهی با پدرم در عالم خیال صحبت می کنم و گله می کنم چرا رفتید؟ البته اگر دوباره جنگی برای کشورمان پیش بیاید خود من اولین کسی هستم که در مقابل دشمن سینه سپر می کنم و شهادت تنها آرزوی من است و می دانم اگر خون در قلب بماند در قبر می گندد؛ و زمانی که ما در زیارت عاشورا و درحال سجده می گوییم که خدایا تا آخرین قطره خون در رکاب امام حسین(ع) و امام زمانمان باشیم یعنی همین. امروز اگر می گویم کاش پدرم بود به خاطر سختی هایی است که در زندگی می کشیم.
من جزو شرکتی زیرمجموعه بنیادشهید بودم که یک شرکت نیمه فعال بود. با سعی و کوشش، بسیاری از فرزندان شهدا را به آنجا آوردیم و جذب کار کرده ایم؛ اما متاسفانه مدیریتی که درحال حاضر بر کشور حاکم است خواهان پیشرفت نیستند یعنی زمانی که فرزند شهیدی خوب کار می کند بلافاصله او را برکنار می کنند که البته اسناد مالی آن هم موجود است.
برادر من «یاسرمعصومی» پزشک نخبه ای است که تز پایان نامه خود را با رتبه 20 در زمینه طب سنتی دریافت کرده اما برای هیچکس شناخته شده نیست و درحال حاضر برای پیشبرد پروژه خود نیاز به حمایت مالی دارد اما تاکنون از سوی هیچ ارگانی حمایت نشده است؛ اما افراد زیادی را می شناسم که چون فرزند فلان وزیر است چهارصدمیلیارد تومان بدون وثیقه وام گرفته است.
این فرزند شهید که درسال 1386 به عنوان کارآفرین نمونه شهرستان دماوند شناخته شده در ادامه می گوید:
- من با تمام مشقاتی که وجود داشت در شهرستان دماوند یک گاوداری زدم و اشتغال ایجاد کردم و در این راستا متحمل ضرر و زیان فراوانی هم شدم اما از هیچ جایی حمایت نشدم و تنها کسی که مرا کمک کرد سردار همدانی بود. ایشان زندگی مرا دوباره جمع وجور و مرا سرپا کرد.
فاش نیوز: و اما صحبت پایانی؟
- هرصحبتی بوده حضرت آقا با مسوولان داشته اند اما این یک نوع پستی است که با وعده های دروغ از مردم رای بگیرند. من به عنوان یک فرزند شهید اعتقاد دارم مملکت ما اول به دعای امام زمان(عج) و بعد هم خون شهداست که پابرجاست.
«گفتوگو از صنوبر محمدی»
منبع: فاش نیوز