گفت‌وگو با عضو خانواده‌ای که ۶ رزمنده، ۳ جانباز و ۲ شهید دارد

۲ تابوت خالی یک هفته مهمان خانه پدری بود

یکشنبه, 25 آذر 1397 09:31 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

در یک دوره ما چهار برادر در جبهه بودیم. اینگونه موارد در آن دوران عادی بود. بسیاری از خانواده‌ها اینطور بودند که بیش از یک نفرشان در جبهه بود. واقعاً کشور شور و حالی دیگر داشت. رسم بود که نگذارند اسلحه برادر روی زمین بماند و با عشق در جبهه حضور پیدا می‌کردند. البته برای مادرمان خیلی سخت بود

 

به گزارش خط هشت ، شهید قدرت‌الله قربانی فرزند دوم خانواده‌ای بود که شش برادر و یک خواهر داشت. اعضای این خانواده همگی انقلابی بودند. پدر راننده اتوبوس و مادر هم خانه‌دار بود. این خانواده در دوران دفاع مقدس پنج رزمنده و سه جانباز داشت که یکی از آن‌ها به نام حسن قربانی بعد از جنگ به شهادت رسید. قدرت‌الله قربانی اولین شهید خانواده در سن ۱۶ سالگی وارد جبهه شد. در ۲۰ سالگی ازدواج کرد و در حالی که ۲۲ سال داشت، در عملیات کربلای ۴ در لباس غواصی به شهادت رسید و پیکر مطهرش همچنان مفقود است. رحمت‌الله قربانی که خودش سال ۶۶ در یگان مهندسی رزمی به عنوان راننده بولدوزر و لودر در قالب تیپ ۴۷ سلمان در جبهه حضور داشت، اکنون مسئول یکی از مدارس حوزه علمیه اصفهان و مسئول پایگاه مقاومت بسیج شهید باهنر است. وی در گفت‌وگو با ما از خانواده و برادر شهیدش گفت.

مصداق سخن امام (ره)

قدرت‌الله فرزند دوم خانواده متولد سال ۴۳ بود. شاید یکی از مصداق‌های سخن امام راحل که سال ۴۳ فرمودند: یاران من در گهواره هستند همین برادر ما بود. در دوران پیروزی انقلاب دانش‌آموز دوره راهنمایی بود و در همان زمان در کار‌های انقلابی علیه رژیم ستمشاهی مشارکت داشت. مرا که دانش‌آموز کلاس اول ابتدایی بودم با خود به تظاهرات می‌برد. پدرم در دهه ۴۰ یک رادیو خریده بود و قدرت‌الله تحولات کشور و جهان را با همان رادیو پیگیری می‌کرد. جوان فعالی بود. نسبت به احکام اسلام، واجبات و محرمات حساسیت خاصی داشت، به خصوص روی کسب حلال تأکید می‌کرد. یک بار از پدرمان سؤال کرد که شما خمس می‌دهید یا نه؟ اگر خمس درآمد سال را پرداخت نکردید من دیگر در منزل نماز نمی‌خوانم، می‌روم پایگاه بسیج و نماز را آنجا می‌خوانم که پدرم با لبخند ملیحی رضایت ایشان را جلب کردند.

۶ رزمنده

خانواده ما شش رزمنده داشت که از میان آن‌ها سه نفر جانباز و دو نفر هم شهید شد. مادرمان نگرانی و دلتنگی زیادی داشت، اما پدرمان خودش راننده اتوبوس قدیمی ناسیونال بود و در دوران جنگ تحمیلی رزمندگان را به مناطق عملیاتی به ویژه اهواز منتقل می‌کرد. صبر بیشتری هم داشت. تعداد پسر‌های خانواده هم زیاد بود که خودش به نوعی باعث دلداری پدر و مادر می‌شد.

شجاع کم‌نظیر

قدرت‌الله عجیب شجاع و باغیرت بود و، چون در بخش اطلاعات فعالیت می‌کرد بسیار سر نگهدار و صبور بود. اهل نماز اول وقت بود و بیشتر نمازهایش را به جماعت اقامه می‌کرد. به خانواده شهدا احترام زیادی می‌گذاشت و بسیار به آن‌ها سرکشی و کمک می‌کرد. عاشق زیارت امام رضا (ع) بود. شدیداً به تلاوت قرآن علاقه داشت. همت زیادی در گرامیداشت مناسبت‌های ملی و مذهبی داشت و به طور مستمر در نماز جمعه شرکت می‌کرد. اخلاق خوبی داشت و بسیار با محبت بود. همیشه به برپایی نماز و شرکت در نماز جمعه و جماعت و حفظ حریم و حرمت ولایت فقیه سفارش می‌کرد. هنگام اعزام به جبهه از پدر و مادر و اقوام طلب حلالیت می‌کرد.

۲ برادر، یک عملیات

قدرت‌الله نیروی اطلاعات عملیات لشکر ۱۴ امام حسین (ع) و نیز از فرماندهان غواصان گردان حضرت یونس (ع) بود. سالی چند بار مرخصی می‌آمد. در مدت حضورش در جبهه دو بار مجروح شد. طی عملیات محرم دو برادرمان حسن و قدرت‌الله در یک شب مجروح شدند. آبان سال ۶۱ در محور شرهانی که محل عملیات لشکر امام حسین (ع) در عملیات محرم بود، وقتی رزمندگان ما از رودخانه دویرج عبور می‌کنند، درگیری آغاز می‌شود. در جریان این درگیری چند گلوله به پا‌های قدرت‌الله اصابت می‌کند و او بر زمین می‌افتد. برادرمان حسن که همراه ایشان در عملیات بود، خودش را به قدرت‌الله می‌رساند و با چفیه پاهایش را می‌بندد تا خون بند بیاید. قدرت‌الله به حسن می‌گوید تو برو من منتظر نیرو‌های امدادی می‌مانم تا بیایند. هنوز حسن خیلی فاصله نگرفته بود که گلوله‌ای هم به کتف راست او برخورد می‌کند. خودش را به قدرت‌الله می‌رساند و هر دو نفر همانجا می‌مانند تا نیرو‌های امدادگر می‌آیند و آن‌ها را به پشت جبهه منتقل می‌کنند.

جبهه با دمپایی!

یکی از خاطراتی که به یاد دارم مربوط به اعزام آخر قدرت‌الله به جبهه است. برادرم با پنج نفر از بچه‌های محل از جمله پسرعمه‌مان با هم در یک روز می‌خواستند اعزام شوند. پسر عمه ما با دمپایی آمده بود در حالی که لباس بسیجی هم بر تن داشت، قدرت‌الله که ایشان را با آن تیپ و قیافه دید، زد زیرخنده که این چه قیافه‌ای است، چرا با دمپایی آمدی؟! پسر عمه‌ام با خنده گفت: من در منطقه پوتین دارم، دیگر پوتین نگرفتم وقتی رسیدیم همان را می‌پوشم. همه خوشحال و شادمان آن‌ها را بدرقه کردیم و بازگشتیم، اما مادرمان بغضی در گلو داشت. انگار می‌دانست این آخرین اعزام قدرت‌الله به جبهه است. این را هم بگویم که همین پسر عمه ما بعداً همراه قدرت‌الله از شهدای غواص عملیات کربلای ۴ شد.

شهادت در اروند

هر دو برادرمان در دی ماه سال ۶۵ در عملیات کربلای ۴ حضور داشتند. قدرت‌الله درشب شهادتش دست برادر بزرگ‌تر حسن را گرفته بود و در کنار اروند‌رود با هم از سختی عملیات صحبت می‌کردند. قدرت‌الله در همان شب مفقودالاثر شد. آنطور که همرزمانش گفته‌اند در وسط اروندرود بودند که گلوله به سر قدرت‌الله اصابت می‌کند. بیسیم‌چی همراه ایشان تعریف می‌کرد که چند متری هم داخل آب دنبالش رفته، اما به علت شدت موج آب و آتش سنگین دشمن نتوانسته کاری انجام دهد و موج آب قدرت‌الله را با خود برده بود. پس از عملیات خبر مفقود شدن قدرت‌الله را برادرمان حسن آورد. چون قدرت‌الله و پسر عمه ما هر دو مفقودالاثر شده بودند، دو تابوت به یادبود آن‌ها به مدت یک هفته درکوچه‌ای که منزل پدرمان بود گذاشتند و از آن‌ها تجلیل کردند. در یک دوره ما چهار برادر در جبهه بودیم. اینگونه موارد در آن دوران عادی بود. بسیاری از خانواده‌ها اینطور بودند که بیش از یک نفرشان در جبهه بود. واقعاً کشور شور و حالی دیگر داشت. رسم بود که نگذارند اسلحه برادر روی زمین بماند و با عشق در جبهه حضور پیدا می‌کردند. البته برای مادرمان خیلی سخت بود. پس از هفت سال چشم انتظاری دچار سرطان شد و از دنیا رفت، اما پدرمان مقابل مردم بسیار صبوری می‌کرد و، چون کوه ایستادگی داشت ولی نیمه شب کنار مزار شهدا به سوگ می‌نشست.

نجاتی که تکرار نشد

سال ۵۵ همراه قدرت‌الله با موتورسیکلت از زمین کشاورزی بر می‌گشتیم که به علت بارندگی زیاد، سیل راه افتاده و جاده روستا زیر آب رفته بود. برای ما عادی بود، چون از این موارد زیاد دیده بودیم، اما آن روز عمق آب به نظر زیادتر بود. قدرت‌الله گفت: شما پیاده شو تا من با موتور بروم و ببینم عمق آب چقدر است، اما جریان آب شدید بود و قدرت‌الله تلاش می‌کرد تا اسیر جریان آب نشود و من کنار جاده گریه می‌کردم که با فریاد گفت: گریه نکن شاخه درختی بینداز تا بیرون بیایم. من هم دیدم شاخه‌های درخت انار آنجا زیاد ریخته است به داخل آب انداختم و همان باعث شد نجات یابد. گذشت تا سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴ که باز گرفتار موج آب شد این بار نبودم تا شاخه درختی برایش بیندازم رفت و دیگر نیامد. امیدواریم خداوند به ما توفیق دهد تا ادامه‌دهنده راه ایشان باشیم.
 
 
 
 

منبع: روزنامه جوان

خواندن 1175 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/f714239526d247f01ba72774895414aa.jpg
کتاب « ب مثل بابا ع مثل عشق» به نویسندگی «فرانک ...
cache/resized/c0eb470bcee87c9607e9d980bedac252.jpg
کتاب «نارگول» مجموعه داستان‌های ترکی آذربایجانی ...
cache/resized/30ce90b265575319c4e20807f73088c9.jpg
مجموعه شعر دفاع مقدس با عنوان «سطری از رگ‌های ...
cache/resized/9b78be751016054d15384e51dce46f66.jpg
کتاب «پرواز با خورشید» سرگذشت پژوهی شهدای دهه اول ...
cache/resized/1d6bdd68195fd28182a7b5375c42b3a5.jpg
کتاب «پیام افق» مجموعه اشعار «میر داود خراسانی» ...
cache/resized/648e03a74b645c23d652f178eba18670.jpg
اکبری که نگارش «آخرین فرصت» را فرصت ناب زندگی‌اش ...
cache/resized/93f4eb7bff33a45e387b33707ce87cdd.jpg
امروز به مناسبت چهل و چهارمین هفته دفاع مقدس از ...
cache/resized/faf58c1d54b1975680b9c3141b6179d7.jpg
کتاب «بر مدار مد» بررسی تاثیر عوامل برترساز توان ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family