به گزارش خط هشت ، وقتی با همسران شهدای امنیت همکلام میشوم، یک جمله در ذهنم نقش میبندد که «امنیت اتفاق نیست.» برای هر لحظهای که در آرامش زندگی میکنیم، چه نوگلانی که داغ یتیمی نچشیدهاند و چه همسران و مادرانی که عزیزشان را از دست ندادهاند. در واقع خانواده شهدا چه شهدای دفاع مقدس، چه مدافع حرم و چه شهدای امنیت و اقتدار، همگی در جهاد همسرانشان سهیم هستند و صبر این عزیزان، رزم مردانشان را کامل میکند. بعد از دیداری که اخیراً مقام معظم رهبری با خانواده تعدادی از شهدای امنیت داشتند، بر آن شدیم تا به معرفی تعدادی از این شهدا بپردازیم. این بار به سراغ خانواده شهید پاسدار محمدامین خواجه از کارکنان تیپ ۱۱۰ نیرو مخصوص سپاه سلمان فارسی سیستان و بلوچستان رفتیم که ۱۷ آبان ماه ۱۳۹۷ حین مأموریت در نوار مرزی میرجاوه توسط اشرار مظلومانه به شهادت رسید. گفتوگوی ما با امید خواجه برادر و افسانه خواجه همسر شهید امنیت محمدامین خواجه است که از نظرتان میگذرد.
از تصاویر شهید خواجه اینطور برمیآید که سن و سال زیادی نداشت؟ چند سالشان بود؟
محمدامین پسرعمویم بود. متولد سال ۱۳۶۴ بود و من هم متولد سال ۷۲ هستم. اهل زاهدان هستیم و از کودکی همسایه دیوار به دیوار هم بودیم. هم بازی بودیم و با هم بزر گ. شدیم. محمدامین اسفند سال ۱۳۸۶ عضو سپاه پاسداران شد و همان سال به خواستگاریام آمد. سا ل. ۸۶ عقد کردیم و سال ۸۸ زندگی مشترکمان را که کمتر از ۱۰ سال طول کشید، شروع شد.
پس موقعی که ازدواج کردید ایشان پاسدار بودند و به سختیهای شغلشان آگاه بودید.
بله، اتفاقاً روزی که به خواستگاریام آمد، به من توضیح داد که موقعیت شغلیام اینطور است و در کارم شهادت و جانبازی امکان دارد، چون پدرم نظامی است و در خانواده نظامی بزرگ شدم از شرایط شغلیاش آگاهی داشتم و قبول کردم.
سالهایی که زیر یک سقف زندگی کردید، خصوصیات اخلاقی همسرتان چطور بود؟
خیلی مهربان بود. به مستمندان رسیدگی میکرد. دغدغهاش کمک به دیگران بود. میگفت: درصدی از حقوقش را به فقرا و نیازمندان بدهیم. حتی به من میگفت: موقعی که نیستم از آن درصدی که از حقوقش مشخص کرده، به فقرا کمک کنم. اخلاقش خیلی خوب بود. در کارش مصمم بود. اعتقاد داشت وقتی کاری به او محول شد باید تمام تلاشش را انجام بدهد تا به نحو احسن انجام شود.
بنا به شرایط شغلیشان زیاد به مأموریت میرفتند؟
راستش من نمیدانستم همسرم کجا مأموریت میرود. بعد از شهادتش فهمیدم کجاها میرفت. چیزی از خطرات کارش نمیگفت، اما میدانستم که در آرزوی شهادت است. الان که فکر میکنم میگویم آن موقع اینقدر حرف از شهادت میزد که آخر هم به آرزویش رسید. همسرم راننده شهید امنیت روحالله عالی بود. بعد از شهادت شهید عالی خیلی ناراحت بود و میگفت:ای کاش من هم شهید میشدم. خوش به حال شهید عالی که این افتخار نصیبش شد. همسرم آرزوی شهادت داشت و میگفت: اگر شهید شدم گریه نکن شهادت نصیب هر کسی نمیشود. الان که فکر میکنم میگویم واقعاً لایق شهادت بود. به من میگفت: خانم! به خاطر دینمان در هشت سال جنگ تحمیلی این همه شهید دادیم. الان وقتش است به نوبه خودم برای امنیت این کشور کاری بکنم. دو، سه بار برای اعزام به سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب (س) اقدام کرد ولی موفق نشد برود. خیلی دوست داشت مدافع حرم شود.
چند فرزند دارید؟
دو دختر دارم. فرزند اولم هشت ساله و دختر کوچکم شش ساله است. من برای بچهها در خصوص شغل پدرشان توضیح میدادم که پدرشان برای پاسداری از مرز میرود تا ما امنیت داشته باشیم و به خاطر وجود امثال پدرشان است که مردم ما امنیت دارند.
نحوه شهادتشان چطور بود؟
همسرم در منطقه لولک دان میرجاوه که منطقه صفر مرزی است حین مأموریت به خودرویی مشکوک میشود. دستور ایست میدهد که اشرار سرعت اتومبیل را زیاد میکنند و همسرم را زیر میگیرند. همرزمانش سعی میکنند او را به بیمارستان برسانند که در راه به شهادت میرسد.
بچهها با دلتنگیهای نبود پدر چگونه کنار میآیند؟
مدت زیادی از شهادت همسرم نگذشته و دلتنگیهایشان زیاد است. بچهها عکس پدرشان را نگاه میکنند و گریه میکنند. میگویند: بابا ما را گذاشتی رفتی پیش خدا. دختر کوچکم میگوید: بابا بیمعرفتی کرد رفت پیش خدا و ما را نبرد. با عکسهایش حرف میزند. دختر بزرگم خیلی وابسته به پدرش بود. مدام میگوید: هر جا میروم بابا را میبینم. بابا شهید شد رفت پیش خدا چرا ما را نبرد. از این حرفها خیلی میزنند و من سعی میکنم آرامشان کنم. من چند بار خواب همسرم را دیدم. در خواب به من گفت: من زندهام. اتفاقاً دغدغهاش دخترانش هستند. میگفت: خانم مواظب بچهها باش. من جایم خوب است. از وقتی که محمدامین شهید شد، خدا به من آرامش خاصی داد. میدانم همسرم نیست ولی آرامش خاصی در دلم هست. همسرم حواسش به ما هست. گاهی اوقات حس میکنم به من راهکار و مشورت میدهد. درست است در زندگی وجود خارجی ندارد، اما احساس میکنم روحش کنارمان است.
با شهادت رزمندگانی مثل همسر شماست که بیشتر پی به ارزش کار مدافعان حرم میبریم؛ کسانی که شر دشمنان را از مرزهایمان دور میکنند. نظر شما چیست؟
خطاب سخنانم به کسانی است که به مدافعان حرم و در کل به همه رزمندگان کشورمان طعنه میزنند. به آنها میگویم میلیاردها تومان پول به یک قطره اشک دختر شهید نمیارزد. خونهای زیادی ریخته شد تا این کشور سرافراز بماند. اگر مدافعان حرم در آن سوی مرزها مقابل دشمن نایستند دشمن به مرزهای ما هجوم میآورد و آن وقت دیگر در مرزها امنیت برقرار نمیشود و امکان نفوذ دشمن به داخل کشورمان زیاد میشود. من همیشه جمله همسرم را میگویم که میگفت: پاسداری از این مرز و بوم وظیفه همه ماست. باید به نوبه خودمان از سرزمینمان دفاع کنیم. امیدوارم همه مدافعان حرم و مدافعان وطن سلامت باشند تا از دین و سرزمینهای اسلامی پاسداری کنند. دشمن بداند با ریختن خون شهدا چیزی عوض نمیشود. دشمن فکر نکند با شهادت چند تن از رزمندگان نقطه ضعف دست ما داد. جوانمردان سرزمینمان تا آخرین قطره خونشان برای پاسداری از دین و میهنشان خواهند ایستاد.
برادر شهید
شهید برادر کوچکتر بود یا شما؟
محمدامین یک سال از من کوچکتر بود. ما اصالتاً اهل شهر زابل سیستان هستیم، اما چون پدرم نظامی بود، در مینودشت گنبد کاووس زندگی میکردیم و محمدامین آنجا به دنیا آمد. سه فرزند پسر بودیم. پدرم بازنشسته نیروی انتظامی است و من هم در نیروی انتظامی خدمت میکنم.
چطور شد برادرتان پاسدار شدند؟
شهید به حضور در بسیج خیلی علاقه داشت و علتی که عضو سپاه شد، همین بود. وقتی پاسدار شد بیشتر در مناطق مرزی خدمت میکرد. جزو نیروهای ویژه عملیاتی و نیروی مخصوص سپاه بود. بیشتر خدمتش در مرز بود. محمدامین از سال ۱۳۸۶ استخدام سپاه شد و در تیپ ۱۱۰ نیروی مخصوص سپاه سلمان فارسی سیستان خدمت میکرد. بیشتر مأموریتش در مناطق مرزی کورین، لار و میرجاوه بود. چند سالی هم در کنار شهید امنیت روحالله عالی از مرزها پاسداری میکرد. جایی که او خدمت میکرد هر لحظه امکان شهادتش میرفت. اتفاقاً در روز شهادتش هم در منطقه لولک دان میرجاوه در حال مأموریت بود که وجود خودرویی مشکوک را اعلام میکنند. منطقه لولکدان همان نقطهای است که اخیراً ۱۴ نیروی مرزبان ما را گروهک تروریستی در زاهدان ربایش کردند. خلاصه وقتی به خودرویی مشکوک دستور ایست میدهند، اشرار سرعت خودرو را زیاد میکنند و برادرم را به شهادت میرسانند. ۱۷ آبان ۹۷ همزمان با سالروز شهادت امام رضا (ع) محمدامین به شهادت رسید.
شهدا در طول زندگی دنیاییشان خصوصیاتی داشتند که سعادت شهادت نصیبشان شد. کمی از خصوصیات برادر شهیدتان بگویید.
محمدامین از کودکی پسری خندهرو و شوخطبع بود. دوست داشت با همه رفتوآمد کند. اهل صله رحم بود. اگر کسی بیمار میشد به عیادتش میرفت. خیلی کم میدیدیم با کسی درگیر شود. اگر بحثی با کسی میکرد از آن شخص دلجویی میکرد. چون من مأموریتم شهر دیگری بود چند سالی از برادرم دور بودم. خیلی در کنار هم نبودیم. محمدامین وقتی به مأموریت میرفت مادرم خیلی نگران میشد. میگفت: پسرم مراقب خودت باش. محمدامین میگفت: مگر خون من رنگینتر از خون بقیه است! اخیراً که ۱۴ نیروی مرزبان توسط اشرار ربوده شدند، مادرم بیشتر نگران شد و میگفت: مراقب خودت باش اتفاقی برایت نیفتد. میگفت: فقط من زن و بچه دارم. شهدا زن و بچه نداشتند! علاقه داشت در مناطق خطرناک خدمت کند. میگفتیم از آن منطقه که خدمت میکنی کمی عقبتر بیا لااقل جایی باش که امنیتش بیشتر باشد، میگفت: هر جا که باشم اگر قسمتم باشد شهید میشوم.
به کارش خیلی علاقه داشت و میگفت: رهبرمعظم انقلاب امر بفرمایند ما گوش به فرمان آقا هستیم. همیشه فقط گوش به فرمان ولیفقیه بود حتی صفحه اول موبایلش عکس حضرت آقا بود. اعتقاد داشت ما مأموریم زیر پرچم جمهوری اسلامی ایران تا آخرین قطره خونمان خدمت کنیم.
چه عاملی باعث شد که محمدامین اینگونه طالب شهادت باشد؟
پدرمان یک فرد نظامی و زحمتکشی بود. با روزی حلال بزرگ شدیم. از کودکی در نماز جمعه و کلاس قرآن شرکت میکردیم. تربیت مادرم و نظارت پدرم باعث شد از ابتدا راه درست را در زندگی انتخاب کنیم و وقتی به انتخاب شغل رسیدیم، خدمت به اسلام و وطن برای ما اولویت داشت.
احتمال میدادید برادرتان به شهادت برسد؟
تقریباً دو هفته قبل از شهادتش به خانمم گفته بود انشاءالله من شهید بشوم و شما پلاکم را یادگاری نگهدارید. به داییام گفته بود من شهید میشوم و تمام در و دیوار شهر عکسهای مرا میزنند. دقیقاً دو هفته بعد در و دیوار شهر پر شد از عکسهای او.
سیستان و بلوچستان چند شهید مدافع حرم و امنیت دارد؟
سیستان و بلوچستان هشت شهید مدافع حرم دارد و شهدای زیادی هم برای امنیت مرزها داده است. در این استان شیعه و سنی در کنار هم با وحدت برای امنیت مرزهایمان مجاهدت میکنند. محمدامین در کنار برادران سنی مرزبانی میکرد و اعتقاد داشت همه باید با هم اتحاد داشته باشیم و کسانی را که از خارج دنبال تفرقه این ملت هستند، ناکام بگذاریم.
از تصاویر شهید خواجه اینطور برمیآید که سن و سال زیادی نداشت؟ چند سالشان بود؟
محمدامین پسرعمویم بود. متولد سال ۱۳۶۴ بود و من هم متولد سال ۷۲ هستم. اهل زاهدان هستیم و از کودکی همسایه دیوار به دیوار هم بودیم. هم بازی بودیم و با هم بزر گ. شدیم. محمدامین اسفند سال ۱۳۸۶ عضو سپاه پاسداران شد و همان سال به خواستگاریام آمد. سا ل. ۸۶ عقد کردیم و سال ۸۸ زندگی مشترکمان را که کمتر از ۱۰ سال طول کشید، شروع شد.
پس موقعی که ازدواج کردید ایشان پاسدار بودند و به سختیهای شغلشان آگاه بودید.
بله، اتفاقاً روزی که به خواستگاریام آمد، به من توضیح داد که موقعیت شغلیام اینطور است و در کارم شهادت و جانبازی امکان دارد، چون پدرم نظامی است و در خانواده نظامی بزرگ شدم از شرایط شغلیاش آگاهی داشتم و قبول کردم.
سالهایی که زیر یک سقف زندگی کردید، خصوصیات اخلاقی همسرتان چطور بود؟
خیلی مهربان بود. به مستمندان رسیدگی میکرد. دغدغهاش کمک به دیگران بود. میگفت: درصدی از حقوقش را به فقرا و نیازمندان بدهیم. حتی به من میگفت: موقعی که نیستم از آن درصدی که از حقوقش مشخص کرده، به فقرا کمک کنم. اخلاقش خیلی خوب بود. در کارش مصمم بود. اعتقاد داشت وقتی کاری به او محول شد باید تمام تلاشش را انجام بدهد تا به نحو احسن انجام شود.
بنا به شرایط شغلیشان زیاد به مأموریت میرفتند؟
راستش من نمیدانستم همسرم کجا مأموریت میرود. بعد از شهادتش فهمیدم کجاها میرفت. چیزی از خطرات کارش نمیگفت، اما میدانستم که در آرزوی شهادت است. الان که فکر میکنم میگویم آن موقع اینقدر حرف از شهادت میزد که آخر هم به آرزویش رسید. همسرم راننده شهید امنیت روحالله عالی بود. بعد از شهادت شهید عالی خیلی ناراحت بود و میگفت:ای کاش من هم شهید میشدم. خوش به حال شهید عالی که این افتخار نصیبش شد. همسرم آرزوی شهادت داشت و میگفت: اگر شهید شدم گریه نکن شهادت نصیب هر کسی نمیشود. الان که فکر میکنم میگویم واقعاً لایق شهادت بود. به من میگفت: خانم! به خاطر دینمان در هشت سال جنگ تحمیلی این همه شهید دادیم. الان وقتش است به نوبه خودم برای امنیت این کشور کاری بکنم. دو، سه بار برای اعزام به سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب (س) اقدام کرد ولی موفق نشد برود. خیلی دوست داشت مدافع حرم شود.
چند فرزند دارید؟
دو دختر دارم. فرزند اولم هشت ساله و دختر کوچکم شش ساله است. من برای بچهها در خصوص شغل پدرشان توضیح میدادم که پدرشان برای پاسداری از مرز میرود تا ما امنیت داشته باشیم و به خاطر وجود امثال پدرشان است که مردم ما امنیت دارند.
نحوه شهادتشان چطور بود؟
همسرم در منطقه لولک دان میرجاوه که منطقه صفر مرزی است حین مأموریت به خودرویی مشکوک میشود. دستور ایست میدهد که اشرار سرعت اتومبیل را زیاد میکنند و همسرم را زیر میگیرند. همرزمانش سعی میکنند او را به بیمارستان برسانند که در راه به شهادت میرسد.
بچهها با دلتنگیهای نبود پدر چگونه کنار میآیند؟
مدت زیادی از شهادت همسرم نگذشته و دلتنگیهایشان زیاد است. بچهها عکس پدرشان را نگاه میکنند و گریه میکنند. میگویند: بابا ما را گذاشتی رفتی پیش خدا. دختر کوچکم میگوید: بابا بیمعرفتی کرد رفت پیش خدا و ما را نبرد. با عکسهایش حرف میزند. دختر بزرگم خیلی وابسته به پدرش بود. مدام میگوید: هر جا میروم بابا را میبینم. بابا شهید شد رفت پیش خدا چرا ما را نبرد. از این حرفها خیلی میزنند و من سعی میکنم آرامشان کنم. من چند بار خواب همسرم را دیدم. در خواب به من گفت: من زندهام. اتفاقاً دغدغهاش دخترانش هستند. میگفت: خانم مواظب بچهها باش. من جایم خوب است. از وقتی که محمدامین شهید شد، خدا به من آرامش خاصی داد. میدانم همسرم نیست ولی آرامش خاصی در دلم هست. همسرم حواسش به ما هست. گاهی اوقات حس میکنم به من راهکار و مشورت میدهد. درست است در زندگی وجود خارجی ندارد، اما احساس میکنم روحش کنارمان است.
با شهادت رزمندگانی مثل همسر شماست که بیشتر پی به ارزش کار مدافعان حرم میبریم؛ کسانی که شر دشمنان را از مرزهایمان دور میکنند. نظر شما چیست؟
خطاب سخنانم به کسانی است که به مدافعان حرم و در کل به همه رزمندگان کشورمان طعنه میزنند. به آنها میگویم میلیاردها تومان پول به یک قطره اشک دختر شهید نمیارزد. خونهای زیادی ریخته شد تا این کشور سرافراز بماند. اگر مدافعان حرم در آن سوی مرزها مقابل دشمن نایستند دشمن به مرزهای ما هجوم میآورد و آن وقت دیگر در مرزها امنیت برقرار نمیشود و امکان نفوذ دشمن به داخل کشورمان زیاد میشود. من همیشه جمله همسرم را میگویم که میگفت: پاسداری از این مرز و بوم وظیفه همه ماست. باید به نوبه خودمان از سرزمینمان دفاع کنیم. امیدوارم همه مدافعان حرم و مدافعان وطن سلامت باشند تا از دین و سرزمینهای اسلامی پاسداری کنند. دشمن بداند با ریختن خون شهدا چیزی عوض نمیشود. دشمن فکر نکند با شهادت چند تن از رزمندگان نقطه ضعف دست ما داد. جوانمردان سرزمینمان تا آخرین قطره خونشان برای پاسداری از دین و میهنشان خواهند ایستاد.
برادر شهید
شهید برادر کوچکتر بود یا شما؟
محمدامین یک سال از من کوچکتر بود. ما اصالتاً اهل شهر زابل سیستان هستیم، اما چون پدرم نظامی بود، در مینودشت گنبد کاووس زندگی میکردیم و محمدامین آنجا به دنیا آمد. سه فرزند پسر بودیم. پدرم بازنشسته نیروی انتظامی است و من هم در نیروی انتظامی خدمت میکنم.
چطور شد برادرتان پاسدار شدند؟
شهید به حضور در بسیج خیلی علاقه داشت و علتی که عضو سپاه شد، همین بود. وقتی پاسدار شد بیشتر در مناطق مرزی خدمت میکرد. جزو نیروهای ویژه عملیاتی و نیروی مخصوص سپاه بود. بیشتر خدمتش در مرز بود. محمدامین از سال ۱۳۸۶ استخدام سپاه شد و در تیپ ۱۱۰ نیروی مخصوص سپاه سلمان فارسی سیستان خدمت میکرد. بیشتر مأموریتش در مناطق مرزی کورین، لار و میرجاوه بود. چند سالی هم در کنار شهید امنیت روحالله عالی از مرزها پاسداری میکرد. جایی که او خدمت میکرد هر لحظه امکان شهادتش میرفت. اتفاقاً در روز شهادتش هم در منطقه لولک دان میرجاوه در حال مأموریت بود که وجود خودرویی مشکوک را اعلام میکنند. منطقه لولکدان همان نقطهای است که اخیراً ۱۴ نیروی مرزبان ما را گروهک تروریستی در زاهدان ربایش کردند. خلاصه وقتی به خودرویی مشکوک دستور ایست میدهند، اشرار سرعت خودرو را زیاد میکنند و برادرم را به شهادت میرسانند. ۱۷ آبان ۹۷ همزمان با سالروز شهادت امام رضا (ع) محمدامین به شهادت رسید.
شهدا در طول زندگی دنیاییشان خصوصیاتی داشتند که سعادت شهادت نصیبشان شد. کمی از خصوصیات برادر شهیدتان بگویید.
محمدامین از کودکی پسری خندهرو و شوخطبع بود. دوست داشت با همه رفتوآمد کند. اهل صله رحم بود. اگر کسی بیمار میشد به عیادتش میرفت. خیلی کم میدیدیم با کسی درگیر شود. اگر بحثی با کسی میکرد از آن شخص دلجویی میکرد. چون من مأموریتم شهر دیگری بود چند سالی از برادرم دور بودم. خیلی در کنار هم نبودیم. محمدامین وقتی به مأموریت میرفت مادرم خیلی نگران میشد. میگفت: پسرم مراقب خودت باش. محمدامین میگفت: مگر خون من رنگینتر از خون بقیه است! اخیراً که ۱۴ نیروی مرزبان توسط اشرار ربوده شدند، مادرم بیشتر نگران شد و میگفت: مراقب خودت باش اتفاقی برایت نیفتد. میگفت: فقط من زن و بچه دارم. شهدا زن و بچه نداشتند! علاقه داشت در مناطق خطرناک خدمت کند. میگفتیم از آن منطقه که خدمت میکنی کمی عقبتر بیا لااقل جایی باش که امنیتش بیشتر باشد، میگفت: هر جا که باشم اگر قسمتم باشد شهید میشوم.
به کارش خیلی علاقه داشت و میگفت: رهبرمعظم انقلاب امر بفرمایند ما گوش به فرمان آقا هستیم. همیشه فقط گوش به فرمان ولیفقیه بود حتی صفحه اول موبایلش عکس حضرت آقا بود. اعتقاد داشت ما مأموریم زیر پرچم جمهوری اسلامی ایران تا آخرین قطره خونمان خدمت کنیم.
چه عاملی باعث شد که محمدامین اینگونه طالب شهادت باشد؟
پدرمان یک فرد نظامی و زحمتکشی بود. با روزی حلال بزرگ شدیم. از کودکی در نماز جمعه و کلاس قرآن شرکت میکردیم. تربیت مادرم و نظارت پدرم باعث شد از ابتدا راه درست را در زندگی انتخاب کنیم و وقتی به انتخاب شغل رسیدیم، خدمت به اسلام و وطن برای ما اولویت داشت.
احتمال میدادید برادرتان به شهادت برسد؟
تقریباً دو هفته قبل از شهادتش به خانمم گفته بود انشاءالله من شهید بشوم و شما پلاکم را یادگاری نگهدارید. به داییام گفته بود من شهید میشوم و تمام در و دیوار شهر عکسهای مرا میزنند. دقیقاً دو هفته بعد در و دیوار شهر پر شد از عکسهای او.
سیستان و بلوچستان چند شهید مدافع حرم و امنیت دارد؟
سیستان و بلوچستان هشت شهید مدافع حرم دارد و شهدای زیادی هم برای امنیت مرزها داده است. در این استان شیعه و سنی در کنار هم با وحدت برای امنیت مرزهایمان مجاهدت میکنند. محمدامین در کنار برادران سنی مرزبانی میکرد و اعتقاد داشت همه باید با هم اتحاد داشته باشیم و کسانی را که از خارج دنبال تفرقه این ملت هستند، ناکام بگذاریم.