به گزارش خط هشت ، گاهی میان همه هیاهوها و شلوغیهای این روزهایمان، صدای شیون و اشک و آه مادران و همسران شهدا به گوش میرسد. مادرانی که با قامتی خمیده و عصا به دست به امید یافتن نشانی از شهیدشان با هر مشقتی که هست خود را به مراسم تشییع شهدای گمنام میرسانند و در کنار تابوت این شهید و آن شهید مینشینند؛ مادرانی که قامتشان از رنج هجران خمیده شده است. میروند تا برای تک تک شهدای گمنام مادری کنند و بگویند اگر مادرت امروز اینجا نیست، غریب نیستی؛ مادرانی هستند که برایت مادری کنند. در اواخر بهمن ماه سال ۹۷ همین حکایت در مراسم روحانی شهید حجتالاسلام حسین زند تکرار شد. شهیدی که بعد از ۳۳ سال مفقودالاثری به خانهاش بازگشت، اما مادر دیگر نبود. حالا نوبت به مادران شهدای دیگر رسید که برای شهید تازه از راه رسیده مادری کنند. روحانی شهید حسین زند در یکم مرداد سال ۱۳۴۱ متولد شد. ایشان برای ادامه تحصیلات حوزوی به مشهد رفت و سه بار از لشکر ۲۱ امام رضا (ع) عازم جبهه شد که در آخرین بار در جریان عملیات والفجر ۸ مفقودالاثر شد. پیکر مطهر این شهید بزرگوار پس از ۳۳ سال، تفحص و از طریق پلاک و آزمایش DNA شناسایی شد. چه نیک فرمود: امام خامنهای خطاب به مادران شهدای گمنام که: «سلام و درود خدای توانا و مهربان بر دلهای صبور و پرظرفیت مادرانی که پس از هجرت جگرگوشگان دلبندشان به نشانهای از پیکر پاک آنان دل بستند و به آن نیز دست نیافتند؛ و با این همه، با شکیبایی و صبوری خود نقشی بینظیر و استثنایی از خود بر جای نهادند. پاداش این صبر بزرگ، روشنی چشم آنان به مژده رحمت الهی خواهد بود انشاءالله.» برای آشنایی با زندگی روحانی شهید حجتالاسلام حسین زند با برادرزادهاش حجتالاسلام سعید زند به گفتوگو نشستهایم.
گویا عموی شما از فعالان سیاسی قبل از انقلاب بودند
بله، ما خانوادهای مذهبی داشتیم. پدربزرگمان عضو هیئت امنای مسجد امیرالمؤمنین (ع) بود. این مسجد در دوران مبارزه علیه رژیم شاهی خیلی فعال بود. مرحوم آیتالله حاجآقا مصطفی طباطبایی قمی داماد حاج شیخعباس قمی امام جماعت مسجد بودند. حضور ایشان موجب شده بود این مسجد به عنوان یکی از پایگاههای مهم انقلاب شناخته شود. چون خود ایشان در زمره علما و مجاهدانی بود که سالهای سال با بیت امام (ره) و شخصیتهای نزدیک به امام (ره) ارتباط نزدیک داشت. عموی ما هم در این مسجد فعالیت سیاسی میکرد.
بعدها حسین همزمان با تحصیل علوم نظری همراه با چند نفر از دوستانش مثل آقای سیدمهدی میراحمدی به مدرسه مرحوم آیتالله مجتهدی رفتند و تحصیلات علوم حوزوی را شروع کردند. سه سال قبل از آن که به جبهه برود به مشهد مقدس مشرف شد و در حلقه درس مرحوم آیتالله میرزاعلی آقای فلسفی استاد عالی فقه و اصول حضور پیدا کرد و در زمره شاگردان خوب و مقرب ایشان به حساب میآمد. وقتی به حوزه مشهد مراجعه کردیم دیدیم نام ایشان در لیست کسانی است که از مرحوم آیتالله میرزاعلی آقای فلسفی شهریه میگرفتند. ایشان متولد سال ۱۳۴۱ بود و میتوان گفت: از مصادیق سخن امام راحل (ره) بود که فرمودند: سربازان من اکنون در گهوارهها هستند. مادربزرگم میگفت: وقتی این سخن امام را مرور میکردم دیدم که حسین همان زمان در گهواره بود.
شهید تدریس هم میکرد؟
در مسجد امیرالمؤمنین (ع) قرائت قرآن تدریس میکرد و مباحث اعتقادی برای جوانها و نوجوانها داشت؛ لذا وقتی به حوزه رفت دارای مطالعات گسترده در مباحث اعتقادی بود و ضمن فراگیری فقه و اصول به بحثهای اعتقادی هم اهتمام داشت. در جبهه هم مباحث اعتقادی را پیگیری میکرد و مباحث ولایت فقیه را تعلیم میداد. در این زمینه تحقیقات خوبی انجام داده بود. در زمینه امامشناسی و معادشناسی هم فعالیت خوبی داشت. این مباحث را در حوزه علمیه مشهد پی گرفت و آنها را نزد اساتید برجسته آنجا تلمذ میکرد. وقتی به جبهه رفت هم همین مباحث اعتقادی را تدریس میکرد ضمن آنکه یک مبارز و جهادی به تمام معنا بود.
چه شاخصه اخلاقی در وجود شهید، ایشان را به مرز شهادت رساند؟
عشق و علاقه ویژهای به اهل بیت (ع) داشت. یکی از دوستان ایشان نقل میکرد که یک سال در روز عاشورا به هنگام وضو دیدم ایشان ایستاده به قطره قطره آبی که میریخت خیره بود و اشک میریخت. در همان حال با ناله میگفت که حتی از دادن یک قطره آب به کودک شش ماهه سیدالشهدا (ع) دریغ کردند. خیلی احساسی بود. از طرفی همیشه متبسم و خوشخلق بود. در فامیل هیچ کس نمیگوید که از او بداخلاقی یا تندگویی دیده است. واقعاً متخلق به اخلاق الهی بود. به پدر و مادر احترام خاصی میگذاشت. از مشهد که برمیگشت برای همه به مقتضای سن و روحیهشان هدیهای در شأن آنها میآورد. برای همه، معلم قرآن بود. قرآن را به تمام فرزندان پسر فامیل آموزش داده بود. عمو اخلاق فوقالعادهای داشت. هر زمان بین بستگان و فامیل کدورتی پیش میآمد پیشقدم میشد تا هر چه سریعتر آن را رفع کند. او کسی بود که تعالیم دینی، اخلاقی و ایمانی را سرلوحه کار خود قرار میداد و سعی میکرد مربی خوبی باشد و در نهایت مزد همه این مجاهدتهایش را با شهادت گرفت.
نوع مأموریت شهید زند در جبهه انجام امور تبلیغی به عنوان یک مبلغ دینی بود، چطور شد در عملیات نظامی شرکت کرد؟
بله شهید به عنوان طلبه بسیجی به جبهه رفته بود. البته آن موقع روحانیون به عنوان مبلغ برای تبلیغ امور دینی و آموزش احکام و اعتقادات و اخلاق دینی به رزمندگان به جبهه میرفتند، اما ایشان به انجام امور تبلیغی بسنده نکرد و لباس رزم و جهاد نظامی هم پوشید. اسلحه به دست گرفت و دوشادوش رزمندگان در عملیات نظامی هم شرکت کرد. واقعاً یک رزمنده بود. بسیاری از روحانیون اینچنین بودند. برای همین هم ما شهدای روحانی زیادی داریم. روحانیتی که با درایت و بصیرت در جبهه فرهنگی تلاش کرده و در صورت نیاز و به وقت ضرورت مجاهدت کرده و لباس جهاد بر تن کردند و در جبهه نظامی هم حاضر شده و حماسه آفریدند.
چند بار عازم جبهه شد؟
ایشان سه بار در سالهای ۶۳ و ۶۴ از طریق لشکر ۲۱ امام رضا (ع) از شهر مشهد به جبهه اعزام شد. در اعزام آخر در حالی که حدود ۴۵ روز از حضورش در جبهه میگذشت در عملیات والفجر ٨ در منطقه بوارین حضور پیدا کرد و در همان عملیات هم مفقودالاثر شد. خبر مفقودالاثری ایشان را برادران سپاه در ۲۱ بهمن سال ۶۴ به خانوادهاش اعلام کردند. مادربزرگ گاهی نیمههای شب با گریه و زاری از خواب بیدار میشد و وقتی علتش را میپرسیدیم میگفت: گریههای من برای حسین فاطمه زهرا (س) است، نه برای حسین خودم.
آخرین وعده دیدار با مادرشان گویی که میدانست دیدار آخر است. مادر هم این حس را داشت و میدانست این رفتن با همه رفتنهایش فرق دارد. مادر شهید میدانست این وداع تکرارناشدنی است. همان ایام یکی از همرزمان ایشان گفته بود که من دیدم ترکش خمپاره به ایشان اصابت کرده، اما نمیتوانستیم پیکرش را به عقب برگردانیم. بعد هم وسایل شخصی ایشان مثل عمامه و لباس و کتابهای دعا را برای خانواده آوردند. هرچند باور شهادت ایشان برای همه سخت بود.
چطور از وضعیت ایشان مطلع شدید؟
ایشان از ۲۱ بهمن ۶۴ مفقودالاثر بود. سال ۱۳۸۲ وقتی حکومت صدام سقوط کرد، شورای عالی امنیت ملی مصوبهای را به بنیاد شهید و سپاه ابلاغ کرد مبنی بر اینکه دیگر جنگ تمام شده و صدام سقوط کرده است. به زندانهای عراق رفته و تفحص کردیم، اما اثری از اسرا پیدا نکردیم؛ بنابراین از اردیبهشت سال ٨۲ وضعیت مفقودالاثری عمو و خیلیهای دیگر به شهادت تغییر کرد. بهمن ماه سال ۹۷ بود که پیکر ایشان تفحص و بعد از انجام آزمایش DNA از دیگر عموهایم، شناسایی شدند و در تاریخ ۱۹بهمن ۹۷ یعنی مصادف با روز جمعه و یک روز قبل از سالروز شهادت حضرت زهرا (س) جنازه ایشان را تحویل گرفتیم و تشییع کردیم و در قطعه ۵۰ بهشت زهرا (س) به خاک سپردیم. یکی از همرزمهای شهید گفته بود من خودم دیدم که ایشان زخمی شده، اما نتوانستیم بدنش را به خاطر پاتکی که دشمن زده بود به عقب بیاوریم. قبل از اینکه خبر تفحص پیکرش را به ما بدهند یکی از عموهایم خواب دیده بود که یک تریلی حدود ۲۵ تابوت شهید را با خود حمل و از سر کوچه ما عبور میکند. شخصی به ایشان اشاره میکند و میگوید شهید شما هم اینجاست.
چشمانتظاری واقعاً سخت است. سالهای فراق به خانوادهتان چگونه گذشت؟
تمام این سالها هر جا اسم شهید و تشییع شهدا بود مادر شهید خودش را به آنجا میرساند. ایشان معمولاً دیگر مادران شهدای گمنام را دلداری میداد و میگفت: انشاءالله جنازه شهید شما هم پیدا شود. خیلی تمایل داشت مزار یادبودی از شهیدمان داشته باشد تا به وقت دلتنگی بالای سر مزار فرزندش برود و دلتنگیاش رفع شود، همیشه دعا میکرد که خدایا فرزند ما را شهید راه سیدالشهدا قرار بده. وقتی از جنگ و جهاد و جبهه چیزی میشنیدند بیتابیشان بیشتر میشد. پدربزرگ ۱٨ ماه بیشتر این دوری را طاقت نیاورد و اول مهر سال ۶۶ به رحمت خدا رفت. ایشان این ۱۸ ماه را در چشمانتظاری گذراند. صبحها میآمد جلوی در خانه به انتظار آمدن فرزندش مینشست تا ظهر. بعد از خواندن نماز و خوردن ناهار مجدد به در خانه میرفت و به انتظار مینشست. گاهی خانواده که میخواستند شبنشینی یا مهمانی بروند، میگفت: من در خانه هستم، نمیآیم. بعدها فهمیدیم که این نیامدنش به خاطر این بوده که نکند یک موقع عمو بیاید و در بزند و کسی در خانه نباشد. مادربزرگ طبقه بالا زندگی میکرد. خانهشان پلههای زیادی داشت. حتی وقتی ساعت ۱۰ شب زنگ خانه به صدا درمیآمد خودش را با سرعت به در خانه میرساند، وقتی از ایشان میخواستیم ما برای باز کردن در خانه برویم میگفت: نه خودم باید بروم و در را به روی حسین باز کنم. این چشمانتظاری مادرانه در مرداد ماه سال ۶۷ به اوج خود رسید، وقتی اسرا آزاد شدند، هر آزادهای که به محل میآمد ایشان شخصاً به دیدارش میرفت و میگفت: از پسر من خبر ندارید؟ حسین ما را ندیدید؟ بعد از سال ۶۴ هم هر رزمندهای که از محل به جبهه اعزام میشد و به مرخصی میآمد مادربزرگ به سراغشان میرفت و میگفت: از فرزندم خبری ندارید؟ برادرهای شهید برای پیدا کردنش به جبهه رفتند، اما دست خالی بازگشتند. مادر شهید در چشمانتظاری عمر گذراند و در یکم دی ماه سال ۱۳۹۰ به رحمت خدا رفت.
گویا عموی شما از فعالان سیاسی قبل از انقلاب بودند
بله، ما خانوادهای مذهبی داشتیم. پدربزرگمان عضو هیئت امنای مسجد امیرالمؤمنین (ع) بود. این مسجد در دوران مبارزه علیه رژیم شاهی خیلی فعال بود. مرحوم آیتالله حاجآقا مصطفی طباطبایی قمی داماد حاج شیخعباس قمی امام جماعت مسجد بودند. حضور ایشان موجب شده بود این مسجد به عنوان یکی از پایگاههای مهم انقلاب شناخته شود. چون خود ایشان در زمره علما و مجاهدانی بود که سالهای سال با بیت امام (ره) و شخصیتهای نزدیک به امام (ره) ارتباط نزدیک داشت. عموی ما هم در این مسجد فعالیت سیاسی میکرد.
بعدها حسین همزمان با تحصیل علوم نظری همراه با چند نفر از دوستانش مثل آقای سیدمهدی میراحمدی به مدرسه مرحوم آیتالله مجتهدی رفتند و تحصیلات علوم حوزوی را شروع کردند. سه سال قبل از آن که به جبهه برود به مشهد مقدس مشرف شد و در حلقه درس مرحوم آیتالله میرزاعلی آقای فلسفی استاد عالی فقه و اصول حضور پیدا کرد و در زمره شاگردان خوب و مقرب ایشان به حساب میآمد. وقتی به حوزه مشهد مراجعه کردیم دیدیم نام ایشان در لیست کسانی است که از مرحوم آیتالله میرزاعلی آقای فلسفی شهریه میگرفتند. ایشان متولد سال ۱۳۴۱ بود و میتوان گفت: از مصادیق سخن امام راحل (ره) بود که فرمودند: سربازان من اکنون در گهوارهها هستند. مادربزرگم میگفت: وقتی این سخن امام را مرور میکردم دیدم که حسین همان زمان در گهواره بود.
شهید تدریس هم میکرد؟
در مسجد امیرالمؤمنین (ع) قرائت قرآن تدریس میکرد و مباحث اعتقادی برای جوانها و نوجوانها داشت؛ لذا وقتی به حوزه رفت دارای مطالعات گسترده در مباحث اعتقادی بود و ضمن فراگیری فقه و اصول به بحثهای اعتقادی هم اهتمام داشت. در جبهه هم مباحث اعتقادی را پیگیری میکرد و مباحث ولایت فقیه را تعلیم میداد. در این زمینه تحقیقات خوبی انجام داده بود. در زمینه امامشناسی و معادشناسی هم فعالیت خوبی داشت. این مباحث را در حوزه علمیه مشهد پی گرفت و آنها را نزد اساتید برجسته آنجا تلمذ میکرد. وقتی به جبهه رفت هم همین مباحث اعتقادی را تدریس میکرد ضمن آنکه یک مبارز و جهادی به تمام معنا بود.
چه شاخصه اخلاقی در وجود شهید، ایشان را به مرز شهادت رساند؟
عشق و علاقه ویژهای به اهل بیت (ع) داشت. یکی از دوستان ایشان نقل میکرد که یک سال در روز عاشورا به هنگام وضو دیدم ایشان ایستاده به قطره قطره آبی که میریخت خیره بود و اشک میریخت. در همان حال با ناله میگفت که حتی از دادن یک قطره آب به کودک شش ماهه سیدالشهدا (ع) دریغ کردند. خیلی احساسی بود. از طرفی همیشه متبسم و خوشخلق بود. در فامیل هیچ کس نمیگوید که از او بداخلاقی یا تندگویی دیده است. واقعاً متخلق به اخلاق الهی بود. به پدر و مادر احترام خاصی میگذاشت. از مشهد که برمیگشت برای همه به مقتضای سن و روحیهشان هدیهای در شأن آنها میآورد. برای همه، معلم قرآن بود. قرآن را به تمام فرزندان پسر فامیل آموزش داده بود. عمو اخلاق فوقالعادهای داشت. هر زمان بین بستگان و فامیل کدورتی پیش میآمد پیشقدم میشد تا هر چه سریعتر آن را رفع کند. او کسی بود که تعالیم دینی، اخلاقی و ایمانی را سرلوحه کار خود قرار میداد و سعی میکرد مربی خوبی باشد و در نهایت مزد همه این مجاهدتهایش را با شهادت گرفت.
نوع مأموریت شهید زند در جبهه انجام امور تبلیغی به عنوان یک مبلغ دینی بود، چطور شد در عملیات نظامی شرکت کرد؟
بله شهید به عنوان طلبه بسیجی به جبهه رفته بود. البته آن موقع روحانیون به عنوان مبلغ برای تبلیغ امور دینی و آموزش احکام و اعتقادات و اخلاق دینی به رزمندگان به جبهه میرفتند، اما ایشان به انجام امور تبلیغی بسنده نکرد و لباس رزم و جهاد نظامی هم پوشید. اسلحه به دست گرفت و دوشادوش رزمندگان در عملیات نظامی هم شرکت کرد. واقعاً یک رزمنده بود. بسیاری از روحانیون اینچنین بودند. برای همین هم ما شهدای روحانی زیادی داریم. روحانیتی که با درایت و بصیرت در جبهه فرهنگی تلاش کرده و در صورت نیاز و به وقت ضرورت مجاهدت کرده و لباس جهاد بر تن کردند و در جبهه نظامی هم حاضر شده و حماسه آفریدند.
چند بار عازم جبهه شد؟
ایشان سه بار در سالهای ۶۳ و ۶۴ از طریق لشکر ۲۱ امام رضا (ع) از شهر مشهد به جبهه اعزام شد. در اعزام آخر در حالی که حدود ۴۵ روز از حضورش در جبهه میگذشت در عملیات والفجر ٨ در منطقه بوارین حضور پیدا کرد و در همان عملیات هم مفقودالاثر شد. خبر مفقودالاثری ایشان را برادران سپاه در ۲۱ بهمن سال ۶۴ به خانوادهاش اعلام کردند. مادربزرگ گاهی نیمههای شب با گریه و زاری از خواب بیدار میشد و وقتی علتش را میپرسیدیم میگفت: گریههای من برای حسین فاطمه زهرا (س) است، نه برای حسین خودم.
آخرین وعده دیدار با مادرشان گویی که میدانست دیدار آخر است. مادر هم این حس را داشت و میدانست این رفتن با همه رفتنهایش فرق دارد. مادر شهید میدانست این وداع تکرارناشدنی است. همان ایام یکی از همرزمان ایشان گفته بود که من دیدم ترکش خمپاره به ایشان اصابت کرده، اما نمیتوانستیم پیکرش را به عقب برگردانیم. بعد هم وسایل شخصی ایشان مثل عمامه و لباس و کتابهای دعا را برای خانواده آوردند. هرچند باور شهادت ایشان برای همه سخت بود.
چطور از وضعیت ایشان مطلع شدید؟
ایشان از ۲۱ بهمن ۶۴ مفقودالاثر بود. سال ۱۳۸۲ وقتی حکومت صدام سقوط کرد، شورای عالی امنیت ملی مصوبهای را به بنیاد شهید و سپاه ابلاغ کرد مبنی بر اینکه دیگر جنگ تمام شده و صدام سقوط کرده است. به زندانهای عراق رفته و تفحص کردیم، اما اثری از اسرا پیدا نکردیم؛ بنابراین از اردیبهشت سال ٨۲ وضعیت مفقودالاثری عمو و خیلیهای دیگر به شهادت تغییر کرد. بهمن ماه سال ۹۷ بود که پیکر ایشان تفحص و بعد از انجام آزمایش DNA از دیگر عموهایم، شناسایی شدند و در تاریخ ۱۹بهمن ۹۷ یعنی مصادف با روز جمعه و یک روز قبل از سالروز شهادت حضرت زهرا (س) جنازه ایشان را تحویل گرفتیم و تشییع کردیم و در قطعه ۵۰ بهشت زهرا (س) به خاک سپردیم. یکی از همرزمهای شهید گفته بود من خودم دیدم که ایشان زخمی شده، اما نتوانستیم بدنش را به خاطر پاتکی که دشمن زده بود به عقب بیاوریم. قبل از اینکه خبر تفحص پیکرش را به ما بدهند یکی از عموهایم خواب دیده بود که یک تریلی حدود ۲۵ تابوت شهید را با خود حمل و از سر کوچه ما عبور میکند. شخصی به ایشان اشاره میکند و میگوید شهید شما هم اینجاست.
چشمانتظاری واقعاً سخت است. سالهای فراق به خانوادهتان چگونه گذشت؟
تمام این سالها هر جا اسم شهید و تشییع شهدا بود مادر شهید خودش را به آنجا میرساند. ایشان معمولاً دیگر مادران شهدای گمنام را دلداری میداد و میگفت: انشاءالله جنازه شهید شما هم پیدا شود. خیلی تمایل داشت مزار یادبودی از شهیدمان داشته باشد تا به وقت دلتنگی بالای سر مزار فرزندش برود و دلتنگیاش رفع شود، همیشه دعا میکرد که خدایا فرزند ما را شهید راه سیدالشهدا قرار بده. وقتی از جنگ و جهاد و جبهه چیزی میشنیدند بیتابیشان بیشتر میشد. پدربزرگ ۱٨ ماه بیشتر این دوری را طاقت نیاورد و اول مهر سال ۶۶ به رحمت خدا رفت. ایشان این ۱۸ ماه را در چشمانتظاری گذراند. صبحها میآمد جلوی در خانه به انتظار آمدن فرزندش مینشست تا ظهر. بعد از خواندن نماز و خوردن ناهار مجدد به در خانه میرفت و به انتظار مینشست. گاهی خانواده که میخواستند شبنشینی یا مهمانی بروند، میگفت: من در خانه هستم، نمیآیم. بعدها فهمیدیم که این نیامدنش به خاطر این بوده که نکند یک موقع عمو بیاید و در بزند و کسی در خانه نباشد. مادربزرگ طبقه بالا زندگی میکرد. خانهشان پلههای زیادی داشت. حتی وقتی ساعت ۱۰ شب زنگ خانه به صدا درمیآمد خودش را با سرعت به در خانه میرساند، وقتی از ایشان میخواستیم ما برای باز کردن در خانه برویم میگفت: نه خودم باید بروم و در را به روی حسین باز کنم. این چشمانتظاری مادرانه در مرداد ماه سال ۶۷ به اوج خود رسید، وقتی اسرا آزاد شدند، هر آزادهای که به محل میآمد ایشان شخصاً به دیدارش میرفت و میگفت: از پسر من خبر ندارید؟ حسین ما را ندیدید؟ بعد از سال ۶۴ هم هر رزمندهای که از محل به جبهه اعزام میشد و به مرخصی میآمد مادربزرگ به سراغشان میرفت و میگفت: از فرزندم خبری ندارید؟ برادرهای شهید برای پیدا کردنش به جبهه رفتند، اما دست خالی بازگشتند. مادر شهید در چشمانتظاری عمر گذراند و در یکم دی ماه سال ۱۳۹۰ به رحمت خدا رفت.