به گزارش ط هشت : «زینتعلی جعفری» از فرماندهان غیوری بود که لشکر زینبیون به حضور و وجودش در جبهه مقاومت اسلامی افتخار میکرد. شهید زینتعلی با سفر به ایران راهی سوریه شد و بعد از مجاهدتهای فراوان در جبهه مقاومت اسلامی در روند آزادسازی نبل و الزهرا به شهادت رسید. علی یکی از همرزمان شهید که برای آشنایی با سیره و منش شهید با او به گفتوگو پرداختیم، میگفت: «برایم سخت بود که باور کنم این آخرین لحظات همراهی من با فرمانده دلها «زینت» است. در آغوش گرفتمش. زینت گفت: علیآقا فکر میکنید من به اتکای این تجهیزات و مهمات به میدان نبرد میروم؟! نه، امید من به صاحبالزمان (عج) است. ما برای ایشان میجنگیم و ایشان ما را تنها نمیگذارد.» روایتهای همرزم شهید را پیش رو دارید.
پادگان آموزشی
آشنایی من و زینت از پادگان آموزشی شروع شد. آموزش فشرده ۴۵ روزه در ماه مبارک رمضان. گرمای تیرماه و هوای شرجی باعث شد بچهها شرایط سختی را در آموزشی سپری کنند. روزی که میخواستم فرمهای مربوطه را برای زینت پر کنم ایشان را فردی متواضع، کمحرف و سر به زیر شناختم. با داشتن این مشخصات او انسانی فکور به نظر میرسید که خیلی عمیق به مسائل نگاه میکرد. پرسشنامهای را که باید در مورد زینت پر میکردم زیر دستم بود. از زینت پرسیدم انگیزه شما از حضور در جبهه مقاومت اسلامی و دفاع از حرم چیست؟ با تواضع خاصی نگاهم کرد و گفت: «عمری است روضه حضرت سکینه (س) را میشنویم و امروز حرمشان در خطر است، امروز روز امتحان است، امروز روز دفاع است.» زینت تحصیلات بالایی داشت، همین هم باعث شد در کارهای پرسنلی کمک دست ما باشد.
سحرهای رمضان
فضای جهاد فضای بروز مکنونات قلبی و جوهره انسان است. نفس آدم دچار غرور و عجب میشود. هر بار که در عملیاتی شرکت میکنی، شیطان و نفس سرکش بیکار ننشسته دچار غروری میشوی که باید از خودت مراقبت کنی. هیچگاه در زینت عجب و غرور ندیدم. ویژگی شاخصش فروتنی بود.
روزها از پشت هم میگذشت و من زینت را بیشتر شناخته و استعدادهایش را کشف میکردم. زینت سحرهای ماه مبارک رمضان زودتر از همه نیروها از خواب بیدار میشد و به حسینیه میرفت و مشغول نماز و قرائت قرآن میشد. اهل عبادت و تعبد بود و مراقب نفسش بود. بعد از نماز صبح جزو آخرین نفرات بود که حسینیه را ترک میکرد.
غریو اللهاکبر
وقتی این حال و احوال را در زینت میدیدم با خودم میگفتم شاید در فضای جنگی و دفاعی چیزی در چنته نداشته باشد. یک روز برای آموزش آرپیجی رفته بودیم به دل کوه. قرار شد بچهها سنگری که در سینه کوه قرار دارد را از فاصله دوری نشانه بگیرند. خوب به یاد دارم از بچههایی که در آن جمع بودند کسی نتوانست هدف را بزند. فاصله زیاد بود و سنگر در شیب کوه قرار داشت. در همین اثنا یکباره بعد از صدای انفجار، غریو اللهاکبر بچهها بالا رفت. پرسیدم چه کسی هدف را زد؟! گفتند زینت جعفری. آنجا بود که متوجه شدم در امر نظامی هم دستی بر آتش دارد. به خاطر توانمندی بالایی که از خود نشان داد فرماندهی یک گروه ۱۵ نفره را به زینت سپردیم.
اولین عملیات
بچهها را برای استقرار به مقری که از قبل به همت یکی از فرماندهان لشکر زینبیون به نام شهید درویش و همرزمانش آماده شده بود منتقل کردیم. امکانات موجود به استعداد نیروهای تازه از راه رسیده نبود، اما هر طور شده بچهها را در آنجا مستقر کردیم.
قبل از آزادسازی دو شهر شیعهنشین نبل و الزهرا باید منطقه سیفات و حندرات آزاد میشد. در حقیقت آزادسازی این شهر مقدمهای بر عملیات نبل و الزهرا بود. در این عملیات بود که همه شهید زینت را شناختند. او جوهره وجودیاش را در این عملیات نشان داد. زینت متواضع و سر به زیر در فضای نظامی مانند شیر غران با شجاعت و جسارت جنگید و پیشروی کرد. او و نیروهای غیور لشکر زینبیون توانستند دو، سه روستا را از دست تکفیریها آزاد کنند.
بازجویی زینت
در روند اجرای این عملیات، تعدادی نیروی داعشی به دست بچههای لشکر اسیر شدند که یکی از آنها پاکستانی بود. بچهها هر چه تلاش کردند نتوانستند از این اسیر پاکستانی، بازجویی کنند. به لحاظ کمی و کیفی نیازمند اطلاعاتی از جبهه مخالف بودیم. زینت به اتاق بازجویی رفت و از بچهها خواست این اسیر را به او بسپارند. مدتی بعد از اتاق خارج شد و همه اطلاعات لازم را در اختیار ما قرار داد. از استعداد و توان نظامی دشمن در منطقه، وضعیت نیروها و... همه فرماندههای ایرانی و غیرایرانی مستقر در مقر، متحیر مانده بودند. نمیدانستیم زینت چه رفتاری با این اسیر کرد و از چه شیوه اخلاقی بهره برد که توانست از آن اسیر اعتراف بگیرد و دست پر بیرون بیاید.
عملیات پشت عملیات
بعد از آن عملیات، عملیاتهای متفاوتی در منطقه انجام شد و همین بهانهای بود تا زینت توانایی خودش را بیشتر از قبل بروز دهد. با گذشت هر روز از آشناییمان رابطه من و او هم صمیمیتر میشد. رفتار و منش زینت و فضائلی که در وجودش میدیدم، برایم درس انسانسازی بود. در همین اثنا زینت بر اثر اصابت ترکش مجروح شد و به عقب برگشت. او با اینکه با تکیه بر دو عصا راه میرفت خودش را به مراسم تشییع شهدا و همرزمانش در لشکر زینبیون میرساند.
اخبار سیاسی
زینت همیشه اخبار سیاسی و بیانات مقام معظم رهبری را پیگیری میکرد. یادم هست تلویزیون مقرمان خراب بود. منتظر نماند تا مسئولش از راه برسد و تلویزیون را درست کند، خودش دست به کار شد. با وسایلی مثل فیش و کابل و... که از بازار نزدیک حرم خریداری کرده بود تلویزیون را تعمیر کرد. اصرار داشت اخبار سیاسی و منطقه را دنبال کند.
کالک عملیاتی
در منطقه بودیم که اطلاع دادند قرار است جلسه مهمی با حضور فرماندهان لشکر زینبیون، فرماندهان ایرانی، حزبالله و سوری برگزار شود. در این جلسه فرمانده درویش، زینت و نیز چند نفر از بچهها حضور داشتند. قرار بود محور عملیاتی زینبیون برای آنها توجیه و محور عملیاتی مشخصی به آنها داده شود. زینت شروع به شرح منطقه مورد نظر کرد. وجب به وجب منطقه را به لحاظ موانع و استحکامات، تلههای انفجاری و راههای مواصلاتی، مناطق روستایی و راههای صعبالعبور، دشتها و کوهها کامل تشریح کرد و به صورت دقیق مورد بررسی و تحلیل قرار داد. با خودم گفتم مگر چه مدت در منطقه حضور داشته که با این دقت توانست اطلاعات جامعی ارائه بدهد؟! خدا را شکر کردم که این جوان رعنای پاکستانی آنقدر مسلط رفتار کرد.
خط مقدم
اواخر بهمن ۱۳۹۳ بود. قبل از عملیات نبل و الزهرا عملیات زیادی انجام گرفت تا در نهایت منجر به فتحالفتوح و آزادسازی دو شهر شیعهنشین نبل و الزهرا شد. در گیر و دار آمادهسازی بچهها برای یکی از همین عملیاتها بودیم. هوا بارانی بود. بچهها در کارخانهای متروک آماده میشدند. قرار بود شب به خط بزنیم. فرمانده درویش و جانشینش زینت کار بسیار فشردهای داشتند. امکانات کم و بروز مسائل و مشکلاتی کار را سختتر کرده بود. تسلیحات مورد نظر بچهها خیلی دیر به دستشان میرسید و دچار کمبود مهمات بودند. آنهم به خاطر شرایط سختی که در آن ایام بود. مسیرها مورد تهدید دشمن و زیر آتش آنها قرار داشت، اما بچههای غیرتمند پاکستانی که شنیده بودند دو شهر شیعهنشین نبل و الزهرا در خطر قرار دارد و شیعیان در محاصره هستند خودشان را به منطقه رسانده بودند. غیرتشان به جوش آمده بود. آمده بودند تا کار را تمام کنند. فرمانده درویش و جانشینش زینت تلاش میکردند تا مشکلات را هر طور که هست رفع کنند. وقتی کنارشان بودم اصلاً نمیدانستم کدامشان فرمانده و کدام جانشین است. اصلاً توجهای به ردههای مسئولیتی نداشتند و سمت و درجه نمیشناختند. همه تلاششان تحقق اهداف از پیش تعیین شده بود.
وداع آخر
ساعتها قبل از آغاز عملیات بچهها یکی یکی سوار کامیون میشدند، نوبت به شهید زینت رسید که سوار شود. برایم سخت بود بخواهم باور کنم این آخرین لحظات همراهی من با فرمانده دلها زینت است. در آغوش گرفتمش. زینت گفت: علیآقا فکر میکنید من به اتکای این تجهیزات و مهمات به میدان نبرد میروم؟ نه، امید من به صاحبالزمان (عج) است. ما برای ایشان میجنگیم و ایشان ما را تنها نمیگذارد. این را گفت. دوباره در آغوشش گرفتم. این آخرین وداع ما بود. با رفتن زینت خیلی نگرانش شدم. همان جا به دوستان گفتم هوای زینت را داشته باشید. این چند روز خیلی فشار را تحمل کرده و بیخوابی کشیده است. به دلم افتاده بود که زینت دیگر برنمیگردد.
پیکر شهید
خیلی زود اهداف عملیاتی که آن شب زینت در جلسه برای فرماندهان توجیه کرده بود با کمک بچههای حزبالله محقق شد، اما از جناحین درگیری، الحاق صورت نگرفت و متأسفانه بچهها چند روزی در محاصره افتادند. همرزمانش میگفتند هرچه به زینت اصرار کردیم و گفتیم پنج شبانهروز است که نخوابیدهای، همهاش در حال کار هستی استراحت کن قبول نکرد. وجدان کاری بالایی داشت. محاصره شرایط سختی را برای بچهها رقم زده بود. زینت در همین گیر و دار بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. شرایط منطقه و درگیری با نیروهای تکفیری کار انتقال پیکر را با مشکل مواجه کرده بود. بچهها نمیتوانستند پیکر فرماندهشان را به عقب منتقل کنند، اما هر کاری کردند نتوانستند به خودشان اجازه بدهند پیکر زینت در بین تروریستها رها شود. آنها خاطرات زیادی با زینت داشتند. فرمانده به آنها گفته بود زینت هم مثل شهدای کربلا که پیکرهایشان سه روز و سه شب در بیابان ماند بماند، اما بچهها قبول نکردند و پیکر خونین زینت را به عقب آوردند و زیر درختچههای زیتون دور از چشم مسلحین مخفی کردند. کمی بعد از آرام شدن منطقه «شهید مالک» کوه غیرت زینبیون با چهار، پنج نفر از بچههای دیگر به همان نقطه رفتند و پیکر مطهر شهید زینت را آوردند.
غربت زینت
بچهها شهادت زینت را از من مخفی کرده بودند. در آن چند روزی که بچهها در محاصره بودند، مرتب بیسیمها را شنود میکردم. ۲۴ ساعتی میشد که صدای زینت از بیسیم به گوش نمیرسید. هر بار سراغش را از همرزمانش گرفتم گفتند در حال استراحت است یا در دسترس نیست. بعد از اینکه پیکر به عقب آورده شد به من اطلاع دادند که زینت شهید شده است. خیلی برایم سخت بود. بارها و بارها خبر شهادت بچهها را شنیده بودم، اما دیگر نتوانستم شهادت زینت را تاب بیاورم. اولین فرمانده شهید لشکر زینبیون خیلی غربت کشید. خیلی سختی کشید. خبر شهادتش را به برادرش که از جانبازان و رزمندگان لشکر زینبیون بود رساندیم، سجده شکر به جا آورد و گفت: یا امام زمان (عج) برادرم را به تو سپردم.
پادگان آموزشی
آشنایی من و زینت از پادگان آموزشی شروع شد. آموزش فشرده ۴۵ روزه در ماه مبارک رمضان. گرمای تیرماه و هوای شرجی باعث شد بچهها شرایط سختی را در آموزشی سپری کنند. روزی که میخواستم فرمهای مربوطه را برای زینت پر کنم ایشان را فردی متواضع، کمحرف و سر به زیر شناختم. با داشتن این مشخصات او انسانی فکور به نظر میرسید که خیلی عمیق به مسائل نگاه میکرد. پرسشنامهای را که باید در مورد زینت پر میکردم زیر دستم بود. از زینت پرسیدم انگیزه شما از حضور در جبهه مقاومت اسلامی و دفاع از حرم چیست؟ با تواضع خاصی نگاهم کرد و گفت: «عمری است روضه حضرت سکینه (س) را میشنویم و امروز حرمشان در خطر است، امروز روز امتحان است، امروز روز دفاع است.» زینت تحصیلات بالایی داشت، همین هم باعث شد در کارهای پرسنلی کمک دست ما باشد.
سحرهای رمضان
فضای جهاد فضای بروز مکنونات قلبی و جوهره انسان است. نفس آدم دچار غرور و عجب میشود. هر بار که در عملیاتی شرکت میکنی، شیطان و نفس سرکش بیکار ننشسته دچار غروری میشوی که باید از خودت مراقبت کنی. هیچگاه در زینت عجب و غرور ندیدم. ویژگی شاخصش فروتنی بود.
روزها از پشت هم میگذشت و من زینت را بیشتر شناخته و استعدادهایش را کشف میکردم. زینت سحرهای ماه مبارک رمضان زودتر از همه نیروها از خواب بیدار میشد و به حسینیه میرفت و مشغول نماز و قرائت قرآن میشد. اهل عبادت و تعبد بود و مراقب نفسش بود. بعد از نماز صبح جزو آخرین نفرات بود که حسینیه را ترک میکرد.
غریو اللهاکبر
وقتی این حال و احوال را در زینت میدیدم با خودم میگفتم شاید در فضای جنگی و دفاعی چیزی در چنته نداشته باشد. یک روز برای آموزش آرپیجی رفته بودیم به دل کوه. قرار شد بچهها سنگری که در سینه کوه قرار دارد را از فاصله دوری نشانه بگیرند. خوب به یاد دارم از بچههایی که در آن جمع بودند کسی نتوانست هدف را بزند. فاصله زیاد بود و سنگر در شیب کوه قرار داشت. در همین اثنا یکباره بعد از صدای انفجار، غریو اللهاکبر بچهها بالا رفت. پرسیدم چه کسی هدف را زد؟! گفتند زینت جعفری. آنجا بود که متوجه شدم در امر نظامی هم دستی بر آتش دارد. به خاطر توانمندی بالایی که از خود نشان داد فرماندهی یک گروه ۱۵ نفره را به زینت سپردیم.
اولین عملیات
بچهها را برای استقرار به مقری که از قبل به همت یکی از فرماندهان لشکر زینبیون به نام شهید درویش و همرزمانش آماده شده بود منتقل کردیم. امکانات موجود به استعداد نیروهای تازه از راه رسیده نبود، اما هر طور شده بچهها را در آنجا مستقر کردیم.
قبل از آزادسازی دو شهر شیعهنشین نبل و الزهرا باید منطقه سیفات و حندرات آزاد میشد. در حقیقت آزادسازی این شهر مقدمهای بر عملیات نبل و الزهرا بود. در این عملیات بود که همه شهید زینت را شناختند. او جوهره وجودیاش را در این عملیات نشان داد. زینت متواضع و سر به زیر در فضای نظامی مانند شیر غران با شجاعت و جسارت جنگید و پیشروی کرد. او و نیروهای غیور لشکر زینبیون توانستند دو، سه روستا را از دست تکفیریها آزاد کنند.
بازجویی زینت
در روند اجرای این عملیات، تعدادی نیروی داعشی به دست بچههای لشکر اسیر شدند که یکی از آنها پاکستانی بود. بچهها هر چه تلاش کردند نتوانستند از این اسیر پاکستانی، بازجویی کنند. به لحاظ کمی و کیفی نیازمند اطلاعاتی از جبهه مخالف بودیم. زینت به اتاق بازجویی رفت و از بچهها خواست این اسیر را به او بسپارند. مدتی بعد از اتاق خارج شد و همه اطلاعات لازم را در اختیار ما قرار داد. از استعداد و توان نظامی دشمن در منطقه، وضعیت نیروها و... همه فرماندههای ایرانی و غیرایرانی مستقر در مقر، متحیر مانده بودند. نمیدانستیم زینت چه رفتاری با این اسیر کرد و از چه شیوه اخلاقی بهره برد که توانست از آن اسیر اعتراف بگیرد و دست پر بیرون بیاید.
عملیات پشت عملیات
بعد از آن عملیات، عملیاتهای متفاوتی در منطقه انجام شد و همین بهانهای بود تا زینت توانایی خودش را بیشتر از قبل بروز دهد. با گذشت هر روز از آشناییمان رابطه من و او هم صمیمیتر میشد. رفتار و منش زینت و فضائلی که در وجودش میدیدم، برایم درس انسانسازی بود. در همین اثنا زینت بر اثر اصابت ترکش مجروح شد و به عقب برگشت. او با اینکه با تکیه بر دو عصا راه میرفت خودش را به مراسم تشییع شهدا و همرزمانش در لشکر زینبیون میرساند.
اخبار سیاسی
زینت همیشه اخبار سیاسی و بیانات مقام معظم رهبری را پیگیری میکرد. یادم هست تلویزیون مقرمان خراب بود. منتظر نماند تا مسئولش از راه برسد و تلویزیون را درست کند، خودش دست به کار شد. با وسایلی مثل فیش و کابل و... که از بازار نزدیک حرم خریداری کرده بود تلویزیون را تعمیر کرد. اصرار داشت اخبار سیاسی و منطقه را دنبال کند.
کالک عملیاتی
در منطقه بودیم که اطلاع دادند قرار است جلسه مهمی با حضور فرماندهان لشکر زینبیون، فرماندهان ایرانی، حزبالله و سوری برگزار شود. در این جلسه فرمانده درویش، زینت و نیز چند نفر از بچهها حضور داشتند. قرار بود محور عملیاتی زینبیون برای آنها توجیه و محور عملیاتی مشخصی به آنها داده شود. زینت شروع به شرح منطقه مورد نظر کرد. وجب به وجب منطقه را به لحاظ موانع و استحکامات، تلههای انفجاری و راههای مواصلاتی، مناطق روستایی و راههای صعبالعبور، دشتها و کوهها کامل تشریح کرد و به صورت دقیق مورد بررسی و تحلیل قرار داد. با خودم گفتم مگر چه مدت در منطقه حضور داشته که با این دقت توانست اطلاعات جامعی ارائه بدهد؟! خدا را شکر کردم که این جوان رعنای پاکستانی آنقدر مسلط رفتار کرد.
خط مقدم
اواخر بهمن ۱۳۹۳ بود. قبل از عملیات نبل و الزهرا عملیات زیادی انجام گرفت تا در نهایت منجر به فتحالفتوح و آزادسازی دو شهر شیعهنشین نبل و الزهرا شد. در گیر و دار آمادهسازی بچهها برای یکی از همین عملیاتها بودیم. هوا بارانی بود. بچهها در کارخانهای متروک آماده میشدند. قرار بود شب به خط بزنیم. فرمانده درویش و جانشینش زینت کار بسیار فشردهای داشتند. امکانات کم و بروز مسائل و مشکلاتی کار را سختتر کرده بود. تسلیحات مورد نظر بچهها خیلی دیر به دستشان میرسید و دچار کمبود مهمات بودند. آنهم به خاطر شرایط سختی که در آن ایام بود. مسیرها مورد تهدید دشمن و زیر آتش آنها قرار داشت، اما بچههای غیرتمند پاکستانی که شنیده بودند دو شهر شیعهنشین نبل و الزهرا در خطر قرار دارد و شیعیان در محاصره هستند خودشان را به منطقه رسانده بودند. غیرتشان به جوش آمده بود. آمده بودند تا کار را تمام کنند. فرمانده درویش و جانشینش زینت تلاش میکردند تا مشکلات را هر طور که هست رفع کنند. وقتی کنارشان بودم اصلاً نمیدانستم کدامشان فرمانده و کدام جانشین است. اصلاً توجهای به ردههای مسئولیتی نداشتند و سمت و درجه نمیشناختند. همه تلاششان تحقق اهداف از پیش تعیین شده بود.
وداع آخر
ساعتها قبل از آغاز عملیات بچهها یکی یکی سوار کامیون میشدند، نوبت به شهید زینت رسید که سوار شود. برایم سخت بود بخواهم باور کنم این آخرین لحظات همراهی من با فرمانده دلها زینت است. در آغوش گرفتمش. زینت گفت: علیآقا فکر میکنید من به اتکای این تجهیزات و مهمات به میدان نبرد میروم؟ نه، امید من به صاحبالزمان (عج) است. ما برای ایشان میجنگیم و ایشان ما را تنها نمیگذارد. این را گفت. دوباره در آغوشش گرفتم. این آخرین وداع ما بود. با رفتن زینت خیلی نگرانش شدم. همان جا به دوستان گفتم هوای زینت را داشته باشید. این چند روز خیلی فشار را تحمل کرده و بیخوابی کشیده است. به دلم افتاده بود که زینت دیگر برنمیگردد.
پیکر شهید
خیلی زود اهداف عملیاتی که آن شب زینت در جلسه برای فرماندهان توجیه کرده بود با کمک بچههای حزبالله محقق شد، اما از جناحین درگیری، الحاق صورت نگرفت و متأسفانه بچهها چند روزی در محاصره افتادند. همرزمانش میگفتند هرچه به زینت اصرار کردیم و گفتیم پنج شبانهروز است که نخوابیدهای، همهاش در حال کار هستی استراحت کن قبول نکرد. وجدان کاری بالایی داشت. محاصره شرایط سختی را برای بچهها رقم زده بود. زینت در همین گیر و دار بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. شرایط منطقه و درگیری با نیروهای تکفیری کار انتقال پیکر را با مشکل مواجه کرده بود. بچهها نمیتوانستند پیکر فرماندهشان را به عقب منتقل کنند، اما هر کاری کردند نتوانستند به خودشان اجازه بدهند پیکر زینت در بین تروریستها رها شود. آنها خاطرات زیادی با زینت داشتند. فرمانده به آنها گفته بود زینت هم مثل شهدای کربلا که پیکرهایشان سه روز و سه شب در بیابان ماند بماند، اما بچهها قبول نکردند و پیکر خونین زینت را به عقب آوردند و زیر درختچههای زیتون دور از چشم مسلحین مخفی کردند. کمی بعد از آرام شدن منطقه «شهید مالک» کوه غیرت زینبیون با چهار، پنج نفر از بچههای دیگر به همان نقطه رفتند و پیکر مطهر شهید زینت را آوردند.
غربت زینت
بچهها شهادت زینت را از من مخفی کرده بودند. در آن چند روزی که بچهها در محاصره بودند، مرتب بیسیمها را شنود میکردم. ۲۴ ساعتی میشد که صدای زینت از بیسیم به گوش نمیرسید. هر بار سراغش را از همرزمانش گرفتم گفتند در حال استراحت است یا در دسترس نیست. بعد از اینکه پیکر به عقب آورده شد به من اطلاع دادند که زینت شهید شده است. خیلی برایم سخت بود. بارها و بارها خبر شهادت بچهها را شنیده بودم، اما دیگر نتوانستم شهادت زینت را تاب بیاورم. اولین فرمانده شهید لشکر زینبیون خیلی غربت کشید. خیلی سختی کشید. خبر شهادتش را به برادرش که از جانبازان و رزمندگان لشکر زینبیون بود رساندیم، سجده شکر به جا آورد و گفت: یا امام زمان (عج) برادرم را به تو سپردم.