به گزارش خط هشت : شهید علی آقایی از شهدای مدافع حرم بود که سال ۹۴ در سوریه به شهادت رسید. پیکرش چهار سال مفقود بود تا اینکه اوایل تابستان ۹۸ خبر تفحص و شناسایی پیکرش مخابره شد. چهارم تیر ماه پیکرش به مشهد منتقل و سپس همراه ۱۵۰ شهیدی که به تازگی تشییع شدند، همراه شد و نهایتاً در نهم تیرماه به زادگاهش اردبیل رفت تا روز بعد دهم تیرماه تشییع و به خاک سپرده شود. همسر شهید که تنها چند ماه تجربه زندگی مشترک با وی را داشت، میگفت: «قرار بود من و علی بعد از ازدواج برای ماه عسل به مشهد برویم که این قول علی به علت اعزامش به سوریه محقق نشد. بعد از چهار سال پیکرش از سوریه به آغوش وطن برگشت و توانستم با پیکر علی برای ماه عسل به حرم امام رضا (ع) مشرف شوم.» گفتوگوی ما با شهناز عبدی، همسر و شکرالله عبدی، پدر خانم شهید بر آن است تا زوایایی از زندگی این شهید مدافع حرم را به خوانندگان صفحه ایثار و مقاومت معرفی کند.
چطور با شهید آقایی آشنا شدید؟
من و علی آقا همشهری بودیم؛ اهل اردبیل. ایشان متولد سال ۶۶ بود و من متولد سال ۶۹ هستم. رشته تحصیلی من روانشناسی بالینی است. سال ۹۳ در ترم هفت مشغول به تحصیل در دانشگاه بودم که یک روز سر مزار شهدای گمنام در دانشگاه آزاد اسلامی واحد اردبیل حاضر شدم. آشنایی ما از همانجا آغاز شد. رشته تحصیلی علی مهندسی عمران بود و آن روز برای کپی جزوه به دانشگاه ما آمده بود که اتفاقی من را سر مزار میبیند. همان لحظه مشخصات من را به خواهرش میدهد با این عنوان که دختر مورد علاقهام را پیدا کردهام. خواهر شهید هم به دانشگاه ما آمد و شماره تماس منزل را از من گرفت که برای امر خیر به منزل ما حضوری بیایند. بعد از خواستگاری و مراسمی از این دست، ۲۹ فروردین ۹۴ عقد کردیم و سوم شهریور ۹۴ مصادف با ولادت امام رضا (ع) هم جشن ازدواجمان برگزار شد.
از زمان عقدتان حدود ۹ ماه با شهید آقایی همسر و همراه بودید، در همین مدت کوتاه ایشان را چطور شناختید؟
علی آقا احترام زیادی برای پدر و مادرش و در کل بزرگترها قائل بود. گذشت زیادی داشت و نمازش را اول وقت میخواند. یک نکته خاص در نماز خواندنش سجده طولانی بود که همیشه در عبادتهایش این را میدیدم.
علی آقا چه زمانی عازم سوریه شد؟
۲۴ بهمن ۹۴ به سوریه اعزام شد و هفتم اسفند ۹۴ به شهادت رسید.
شهریورماه ازدواج کردید و ایشان بهمن ماه به سوریه رفت. یعنی تقریبا پنج ماه بعد از ازدواج تان راهی جبهه شد، با تصمیمش مخالفت نکردید؟
علی آقا همیشه در قنوتهایش برای خودش طلب شهادت میکرد و یک قسمتی از زیارت عاشورا را که میگوید: «اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد» را قرائت میکرد. چون پدرم پاسدار بود اطلاع داشتم که دوتا از دوستان علی آقا به نامهای مهدی مرادی و حسین آخربین در شمال غرب به شهادت رسیدهاند. روز خواستگاری که علی آقا با من صحبت میکرد خواست نظرم را در مورد خودش بداند. من به ایشان گفتم اخلاق و رفتار شما را پسندیدهام ولی میترسم شما هم مثل دوستانتان به منطقه بروید و شهید بشوید. علی آقا گفت: «اولاً عمر هرکسی دست خداست. دوماً خوش به حال کسانی که با شهادت از این دنیا بروند.»
علی آقا در دوران نامزدی مرا بیشتر بر سر مزار این دو شهید بزرگوار میبرد. یکجورهایی مرا برای مقوله شهادت آماده میکرد. از همان ابتدا با نشان دادن فیلمها و کلیپها از شهدا، زمینه شهادتش را در ذهنم فراهم میکرد. الان هم مزار همسرم با شهیدی که بعد از گذشت ۲۵ روز از عروسیاش به شهادت رسیده است به اندازه سه قبر فاصله دارد و قبر علی آقا نفر چهارم در ردیف دوستانش قرار دارد.
پس شما از اول زندگیتان با شهید احتمال میدادید که ایشان مدافع حرم شود؟
بله، علی آقا سال ۸۵ به استخدام رسمی سپاه درآمده بود و به عنوان نیروی تکاور خدمت میکرد. حتی در سال ۸۹ در دوره تکاوری به عنوان نفر اول در ایران معرفی شد و به عنوان پاسدار نمونه اخلاق هم در محل کارش انتخاب شده بود. موقعی که با هم ازدواج کردیم ایشان هنوز پاسدار تکاور بود. دی ماه سال ۹۴ عنوان شغلیاش را عوض کرد. میتوانست دیگر به مأموریتهای سخت و جنگی نرود یا به عنوان مدافع حرم به سوریه اعزام نشود ولی خودش داوطلبانه برای اعزام به سوریه اقدام کرد. من هم با رفتن شهید به مأموریت و اعزام به سوریه مخالفتی نداشتم، چون شهید دوست داشت جهاد را ادامه دهد.
چطور از شهادتش با خبر شدید؟ خصوصاً اینکه پیکر ایشان اوایل شهادت مفقود شده بود.
موقعی که دوستان علی آقا از سوریه برگشتند پدرم به دیدن همرزمان و فرمانده همسرم رفته بود. طبق کلیپی که از منطقه عملیاتی نشان داده بودند، عنوان شده بود که علی به شهادت رسیده است، اما گفته بودند به دلیل شرایط خاص آنجا، فعلاً نمیتوانند پیکر شهید را به عقب برگردانند. اگر هم داعشیها بفهمند ایشان پاسدار است ممکن است دیگر نتوانیم به پیکر دسترسی داشته باشیم برای همین نتوانستند با جسد داعشیها مبادلهاش کنند.
این چهار سال چشمانتظاری چطور گذشت؟
خیلی سخت و طولانی بود. پدرم، چون نظامی بود سعی میکرد قضیه پیکر علی را پیگیری کند، اما خب چهار سال طول کشید تا برگردد. این مدت برای من یک عمر گذشت. من نوعروس بودم. تازه چند ماه از ازدواجم میگذشت که خبر رسید همسرم به شهادت رسیده و حتی پیکرش هم مفقود است. قرار بود سه روز بعد از عروسی، ماه عسل به مشهد برویم. علی آقا رفته بود تا کارهای اسکان هتل را درست کند که به خاطر اسکان خانواده شهدا و جانبازان به ایشان گفتند فعلاً جای خالی اسکان نداریم. باز هم آذر ۹۴ علی آقا من و پدر و مادرش را برای مشهد ثبت نام کرد. سه روز به رفتنمان مانده بود که علی برای گذراندن دوره جنگ درونشهری به تهران رفت و سفر مشهد کنسل شد. برای همین دیگر قسمت نشد با همدیگر به پابوس امام رضا (ع) برویم. علی قول داد هر وقت از مأموریت برگشت با هم برویم که به شهادت رسید. چون دوست نداشتم قولش روی زمین بماند وقتی پیکرش برگشت، به مشهد منتقل شد. آنجا هر دو با هم همراه پدر و خواهر همسرم و پدر خودم به زیارت حرم امام رضا (ع) مشرف شدیم. بعد از اینکه پیکر شهید را دور حرم طواف کردند، در دفتر مراسم حرم امام رضا (ع) گذاشتند. آنجا به همسرم گفتم: «علی بالاخره منو آوردی ماه عسل حرم امام رضا (ع)... زیارتت قبول.»
در اینجا جا دارد از سردار جلیل بابازاده، فرمانده سپاه حضرت عباس (ع) استان اردبیل و جانشین محترم سردار فرهنگ مستعد در خصوص موافقت با درخواست بنده و انتقال پیکر به مشهدالرضا (ع) تشکر کنم. تلاش و زحمات این عزیزان باعث شد تا قول شهید برای زیارت امام رضا (ع) انجام شود.
پیکرشهید در کجا به خاک سپرده شد؟
پیکر شهید از سوریه مستقیم به تهران و بعد به مشهد آورده شد. ششم تیرماه پیکرعلی آقا از معراج تهران با ۱۵۰ پیکر شهدای دفاع مقدس در تهران تشییع و سپس به اردبیل منتقل شد. بعد از مراسم وداع، روز دوشنبه ۱۰ تیرماه بعد از تشییع در آرامگاه غریبان در محل یادمان شهید که قبلاً در سال ۹۵ رونمایی شده بود و دارای سنگ قبر است، به خاک سپرده شد.
علی آقا وصیتنامهای هم داشت؟
وقتی وسایل شخصی علی آقا را بعد از شهادتش از سوریه آوردند برگهای در جیب لباس نظامیاش بود که قبل از عملیات نوشته بود. در آن برگه آدرس وصیتنامه را داده و نوشته بود: «وصیتنامه بنده زیر تلویزیون داخل دفتر سیاه رنگ است.» در بخشی از وصیتنامهاش نوشته بود: «خدایا تو شاهدی که من با علاقه و عشق خاص برای دیدارت و دفاع از حرم اهل بیت شتافتم؛ خدایا قبولم کن...» آخر وصیتنامهاش را اینطور به پایان رسانده بود: «همسر مهربانم دعا کن به عنوان کوچکترین رزمنده شهید قبولمان کنند، مطمئن باش شفاعتت میکنم. البته اگر خداوند مرا پاکیزه بپذیرد. همیشه به این جمله غبطه میخورم که شهید مهدی باکری گفته خدایا مرا پاکیزه بپذیر.»
چه خاطرات شیرینی از شهید در ذهنتان به یادگار دارید؟
موقع خواستگاری که مادر شهید از پدرم اجازه گرفت برویم در اتاق حرفهایمان را با یکدیگر بزنیم، دیدم علی آقا یک نوشته طولانی از انواع سؤالها را از جیبش درآورد که از من بپرسد. من یکهو گفتم: «یا ابوالفضل» که علی آقا خندید و به من گفت: «از پرسش سؤالها ترسیدی؟» این یکی از اولین حرفهایی بود که بین ما رد و بدل شد. آخرین حرف ما هم به صورت پیامکی بود. شهید در پیامکش به من گفت: عاشقانه، عارفانه، بیبهانه دوستت دارم...
یک عکس از شهید آقایی دیدیم که زیر تابوت شهید مرادی را گرفته است.
بله، مهدی مرادی دوست صمیمی علی آقا بود. یک بار در محل کارشان آتشسوزی میشود و علی در راه نجات دوستش خودش دچار سوختگی میشود. به خاطر سوختگی، او را به مأمورت شمال غرب اعزام نمیکنند و جای علی، دوستش مهدی مرادی میرود و به فیض شهادت نائل میشود. علی همیشه فکر میکرد مقصر شهادت دوستش اوست و میگفت: اگر من آن روز حالم خوب شده بود و به مأموریتم میرفتم به جای مهدی مرادی شهید میشدم. برای همین از پدر مهدی مرادی حلالیت گرفته بود.
شکرالله عبدی پدرخانم شهید
علی آقایی چطور دامادی برای شما بود؟
علیآقا سیرت زیبا و جذبه خاصی داشت. چون در سپاه مشغول بود، بعد از تحقیقات از محل کارش مورد تأیید خانواده ما قرار گرفت. نجیب بودن ایشان و اکرام به پدر و مادرش بسیار مورد پسند ما بود. فکر نمیکردم یک روزی با بدن متلاشی شده او روبهرو شوم. با شناختی که از پاکی و نجابت و ایمان او سراغ داشتم، همیشه میگفتم پیکر علی سالم برمیگردد.
از لحظات دوری شهید در این مدت چهار سال در خانواده بگویید.
هرچه بگویم نمیتوانم لحظات سخت فراق شهید را توصیف کنم. ماه مبارک رمضان سال ۹۸ وقتی سریال حضرت یوسف (ع) پخش مجدد میشد، موقع پخش آن سکانس از فیلم که یوسف به یعقوب میرسد، دیدم تمام اهالی خانه دارند گریه میکنند. چند روز بعد یکی از دوستانم پیامکی برایم فرستاد که در آن پیامک نوشته بود: یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور. بعد گفت قرار است خبر خوشی از علی بیاید. فعلاً به کسی نگو تا خبر نهایی آن مشخص شود. تا اینکه دو هفته پیش در خرداد ماه به ما اطلاع دادند که هویت پیکر علی آقا مشخص شده است.
از نحوه شهادت علیآقا اطلاع دارید؟
اواخر سال ۹۴ در عملیات پیچیدهای که در شمال حلب سوریه و در روستای شیخ عقیل انجام میگرفت، علی آقا هم شرکت کرده بود. روز هفتم اسفند ماه این عملیات از شب تا صبح به طول میانجامد. بچههای جهادی در محاصره قرار میگیرند و علی آقا که از بچههای تکتیرانداز عملیات بود با بچههای لشکر فاطمیون عملیات تأخیری را به عهده میگیرند. بچهها عقبنشینی میکنند و دو نفر از فاطمیون و علی آقا میمانند که همانجا به شهادت میرسند. خود علیآقا به تنهایی توانسته بود تعداد قابل توجهی از نیروهای داعشی را در این عملیات به هلاکت برساند. به ما عدد ۸۰ نفر را گفتهاند. اینطور که دوستان علی آقا تعریف کردند، قبل عملیات غسل شهادت کرده بود. حتی خواب شهادتش را برای دوستانش تعریف کرده بود. به همین خاطر همرزمانش میخواهند در این عملیات شرکت نداشته باشد که قبول نمیکند. میرود و به شهادت میرسد.
چطور با شهید آقایی آشنا شدید؟
من و علی آقا همشهری بودیم؛ اهل اردبیل. ایشان متولد سال ۶۶ بود و من متولد سال ۶۹ هستم. رشته تحصیلی من روانشناسی بالینی است. سال ۹۳ در ترم هفت مشغول به تحصیل در دانشگاه بودم که یک روز سر مزار شهدای گمنام در دانشگاه آزاد اسلامی واحد اردبیل حاضر شدم. آشنایی ما از همانجا آغاز شد. رشته تحصیلی علی مهندسی عمران بود و آن روز برای کپی جزوه به دانشگاه ما آمده بود که اتفاقی من را سر مزار میبیند. همان لحظه مشخصات من را به خواهرش میدهد با این عنوان که دختر مورد علاقهام را پیدا کردهام. خواهر شهید هم به دانشگاه ما آمد و شماره تماس منزل را از من گرفت که برای امر خیر به منزل ما حضوری بیایند. بعد از خواستگاری و مراسمی از این دست، ۲۹ فروردین ۹۴ عقد کردیم و سوم شهریور ۹۴ مصادف با ولادت امام رضا (ع) هم جشن ازدواجمان برگزار شد.
از زمان عقدتان حدود ۹ ماه با شهید آقایی همسر و همراه بودید، در همین مدت کوتاه ایشان را چطور شناختید؟
علی آقا احترام زیادی برای پدر و مادرش و در کل بزرگترها قائل بود. گذشت زیادی داشت و نمازش را اول وقت میخواند. یک نکته خاص در نماز خواندنش سجده طولانی بود که همیشه در عبادتهایش این را میدیدم.
علی آقا چه زمانی عازم سوریه شد؟
۲۴ بهمن ۹۴ به سوریه اعزام شد و هفتم اسفند ۹۴ به شهادت رسید.
شهریورماه ازدواج کردید و ایشان بهمن ماه به سوریه رفت. یعنی تقریبا پنج ماه بعد از ازدواج تان راهی جبهه شد، با تصمیمش مخالفت نکردید؟
علی آقا همیشه در قنوتهایش برای خودش طلب شهادت میکرد و یک قسمتی از زیارت عاشورا را که میگوید: «اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد» را قرائت میکرد. چون پدرم پاسدار بود اطلاع داشتم که دوتا از دوستان علی آقا به نامهای مهدی مرادی و حسین آخربین در شمال غرب به شهادت رسیدهاند. روز خواستگاری که علی آقا با من صحبت میکرد خواست نظرم را در مورد خودش بداند. من به ایشان گفتم اخلاق و رفتار شما را پسندیدهام ولی میترسم شما هم مثل دوستانتان به منطقه بروید و شهید بشوید. علی آقا گفت: «اولاً عمر هرکسی دست خداست. دوماً خوش به حال کسانی که با شهادت از این دنیا بروند.»
علی آقا در دوران نامزدی مرا بیشتر بر سر مزار این دو شهید بزرگوار میبرد. یکجورهایی مرا برای مقوله شهادت آماده میکرد. از همان ابتدا با نشان دادن فیلمها و کلیپها از شهدا، زمینه شهادتش را در ذهنم فراهم میکرد. الان هم مزار همسرم با شهیدی که بعد از گذشت ۲۵ روز از عروسیاش به شهادت رسیده است به اندازه سه قبر فاصله دارد و قبر علی آقا نفر چهارم در ردیف دوستانش قرار دارد.
پس شما از اول زندگیتان با شهید احتمال میدادید که ایشان مدافع حرم شود؟
بله، علی آقا سال ۸۵ به استخدام رسمی سپاه درآمده بود و به عنوان نیروی تکاور خدمت میکرد. حتی در سال ۸۹ در دوره تکاوری به عنوان نفر اول در ایران معرفی شد و به عنوان پاسدار نمونه اخلاق هم در محل کارش انتخاب شده بود. موقعی که با هم ازدواج کردیم ایشان هنوز پاسدار تکاور بود. دی ماه سال ۹۴ عنوان شغلیاش را عوض کرد. میتوانست دیگر به مأموریتهای سخت و جنگی نرود یا به عنوان مدافع حرم به سوریه اعزام نشود ولی خودش داوطلبانه برای اعزام به سوریه اقدام کرد. من هم با رفتن شهید به مأموریت و اعزام به سوریه مخالفتی نداشتم، چون شهید دوست داشت جهاد را ادامه دهد.
چطور از شهادتش با خبر شدید؟ خصوصاً اینکه پیکر ایشان اوایل شهادت مفقود شده بود.
موقعی که دوستان علی آقا از سوریه برگشتند پدرم به دیدن همرزمان و فرمانده همسرم رفته بود. طبق کلیپی که از منطقه عملیاتی نشان داده بودند، عنوان شده بود که علی به شهادت رسیده است، اما گفته بودند به دلیل شرایط خاص آنجا، فعلاً نمیتوانند پیکر شهید را به عقب برگردانند. اگر هم داعشیها بفهمند ایشان پاسدار است ممکن است دیگر نتوانیم به پیکر دسترسی داشته باشیم برای همین نتوانستند با جسد داعشیها مبادلهاش کنند.
این چهار سال چشمانتظاری چطور گذشت؟
خیلی سخت و طولانی بود. پدرم، چون نظامی بود سعی میکرد قضیه پیکر علی را پیگیری کند، اما خب چهار سال طول کشید تا برگردد. این مدت برای من یک عمر گذشت. من نوعروس بودم. تازه چند ماه از ازدواجم میگذشت که خبر رسید همسرم به شهادت رسیده و حتی پیکرش هم مفقود است. قرار بود سه روز بعد از عروسی، ماه عسل به مشهد برویم. علی آقا رفته بود تا کارهای اسکان هتل را درست کند که به خاطر اسکان خانواده شهدا و جانبازان به ایشان گفتند فعلاً جای خالی اسکان نداریم. باز هم آذر ۹۴ علی آقا من و پدر و مادرش را برای مشهد ثبت نام کرد. سه روز به رفتنمان مانده بود که علی برای گذراندن دوره جنگ درونشهری به تهران رفت و سفر مشهد کنسل شد. برای همین دیگر قسمت نشد با همدیگر به پابوس امام رضا (ع) برویم. علی قول داد هر وقت از مأموریت برگشت با هم برویم که به شهادت رسید. چون دوست نداشتم قولش روی زمین بماند وقتی پیکرش برگشت، به مشهد منتقل شد. آنجا هر دو با هم همراه پدر و خواهر همسرم و پدر خودم به زیارت حرم امام رضا (ع) مشرف شدیم. بعد از اینکه پیکر شهید را دور حرم طواف کردند، در دفتر مراسم حرم امام رضا (ع) گذاشتند. آنجا به همسرم گفتم: «علی بالاخره منو آوردی ماه عسل حرم امام رضا (ع)... زیارتت قبول.»
در اینجا جا دارد از سردار جلیل بابازاده، فرمانده سپاه حضرت عباس (ع) استان اردبیل و جانشین محترم سردار فرهنگ مستعد در خصوص موافقت با درخواست بنده و انتقال پیکر به مشهدالرضا (ع) تشکر کنم. تلاش و زحمات این عزیزان باعث شد تا قول شهید برای زیارت امام رضا (ع) انجام شود.
پیکرشهید در کجا به خاک سپرده شد؟
پیکر شهید از سوریه مستقیم به تهران و بعد به مشهد آورده شد. ششم تیرماه پیکرعلی آقا از معراج تهران با ۱۵۰ پیکر شهدای دفاع مقدس در تهران تشییع و سپس به اردبیل منتقل شد. بعد از مراسم وداع، روز دوشنبه ۱۰ تیرماه بعد از تشییع در آرامگاه غریبان در محل یادمان شهید که قبلاً در سال ۹۵ رونمایی شده بود و دارای سنگ قبر است، به خاک سپرده شد.
علی آقا وصیتنامهای هم داشت؟
وقتی وسایل شخصی علی آقا را بعد از شهادتش از سوریه آوردند برگهای در جیب لباس نظامیاش بود که قبل از عملیات نوشته بود. در آن برگه آدرس وصیتنامه را داده و نوشته بود: «وصیتنامه بنده زیر تلویزیون داخل دفتر سیاه رنگ است.» در بخشی از وصیتنامهاش نوشته بود: «خدایا تو شاهدی که من با علاقه و عشق خاص برای دیدارت و دفاع از حرم اهل بیت شتافتم؛ خدایا قبولم کن...» آخر وصیتنامهاش را اینطور به پایان رسانده بود: «همسر مهربانم دعا کن به عنوان کوچکترین رزمنده شهید قبولمان کنند، مطمئن باش شفاعتت میکنم. البته اگر خداوند مرا پاکیزه بپذیرد. همیشه به این جمله غبطه میخورم که شهید مهدی باکری گفته خدایا مرا پاکیزه بپذیر.»
چه خاطرات شیرینی از شهید در ذهنتان به یادگار دارید؟
موقع خواستگاری که مادر شهید از پدرم اجازه گرفت برویم در اتاق حرفهایمان را با یکدیگر بزنیم، دیدم علی آقا یک نوشته طولانی از انواع سؤالها را از جیبش درآورد که از من بپرسد. من یکهو گفتم: «یا ابوالفضل» که علی آقا خندید و به من گفت: «از پرسش سؤالها ترسیدی؟» این یکی از اولین حرفهایی بود که بین ما رد و بدل شد. آخرین حرف ما هم به صورت پیامکی بود. شهید در پیامکش به من گفت: عاشقانه، عارفانه، بیبهانه دوستت دارم...
یک عکس از شهید آقایی دیدیم که زیر تابوت شهید مرادی را گرفته است.
بله، مهدی مرادی دوست صمیمی علی آقا بود. یک بار در محل کارشان آتشسوزی میشود و علی در راه نجات دوستش خودش دچار سوختگی میشود. به خاطر سوختگی، او را به مأمورت شمال غرب اعزام نمیکنند و جای علی، دوستش مهدی مرادی میرود و به فیض شهادت نائل میشود. علی همیشه فکر میکرد مقصر شهادت دوستش اوست و میگفت: اگر من آن روز حالم خوب شده بود و به مأموریتم میرفتم به جای مهدی مرادی شهید میشدم. برای همین از پدر مهدی مرادی حلالیت گرفته بود.
شکرالله عبدی پدرخانم شهید
علی آقایی چطور دامادی برای شما بود؟
علیآقا سیرت زیبا و جذبه خاصی داشت. چون در سپاه مشغول بود، بعد از تحقیقات از محل کارش مورد تأیید خانواده ما قرار گرفت. نجیب بودن ایشان و اکرام به پدر و مادرش بسیار مورد پسند ما بود. فکر نمیکردم یک روزی با بدن متلاشی شده او روبهرو شوم. با شناختی که از پاکی و نجابت و ایمان او سراغ داشتم، همیشه میگفتم پیکر علی سالم برمیگردد.
از لحظات دوری شهید در این مدت چهار سال در خانواده بگویید.
هرچه بگویم نمیتوانم لحظات سخت فراق شهید را توصیف کنم. ماه مبارک رمضان سال ۹۸ وقتی سریال حضرت یوسف (ع) پخش مجدد میشد، موقع پخش آن سکانس از فیلم که یوسف به یعقوب میرسد، دیدم تمام اهالی خانه دارند گریه میکنند. چند روز بعد یکی از دوستانم پیامکی برایم فرستاد که در آن پیامک نوشته بود: یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور. بعد گفت قرار است خبر خوشی از علی بیاید. فعلاً به کسی نگو تا خبر نهایی آن مشخص شود. تا اینکه دو هفته پیش در خرداد ماه به ما اطلاع دادند که هویت پیکر علی آقا مشخص شده است.
از نحوه شهادت علیآقا اطلاع دارید؟
اواخر سال ۹۴ در عملیات پیچیدهای که در شمال حلب سوریه و در روستای شیخ عقیل انجام میگرفت، علی آقا هم شرکت کرده بود. روز هفتم اسفند ماه این عملیات از شب تا صبح به طول میانجامد. بچههای جهادی در محاصره قرار میگیرند و علی آقا که از بچههای تکتیرانداز عملیات بود با بچههای لشکر فاطمیون عملیات تأخیری را به عهده میگیرند. بچهها عقبنشینی میکنند و دو نفر از فاطمیون و علی آقا میمانند که همانجا به شهادت میرسند. خود علیآقا به تنهایی توانسته بود تعداد قابل توجهی از نیروهای داعشی را در این عملیات به هلاکت برساند. به ما عدد ۸۰ نفر را گفتهاند. اینطور که دوستان علی آقا تعریف کردند، قبل عملیات غسل شهادت کرده بود. حتی خواب شهادتش را برای دوستانش تعریف کرده بود. به همین خاطر همرزمانش میخواهند در این عملیات شرکت نداشته باشد که قبول نمیکند. میرود و به شهادت میرسد.