به گزارش خط هشت ، شهید چمران جملهای دارد به این مضمون که «غرور جوانان ایرانی به قضیه خرمشهر گره خورده است.» به این معنا که تا خرمشهر آزاد نشود، هیچ فتحی در جبههها نمیتواند پاسخگوی لکهدار شدن غرور جوان ایرانی باشد. شهید یوسف رزاقی از جمله همین جوانها بود که به عشق آزادسازی خونین شهر در عملیات الیبیتالمقدس حضور یافت و تنها یک روز قبل از آزادسازی شهر، در دوم خردادماه ۱۳۶۱ به شهادت رسید. در گفتوگویی که با اسماعیل رزاقی، برادر شهید داشتیم، یادکرد یکی از جوانان کشورمان را تازه کردیم که با فدا کردن جان خود اجازه نداد تاریخ ننگین سلسلههای بیکفایت قاجار و پهلوی در به تاراج رفتن خاک ایران عزیزمان تکرار شود.
یوسف چگونه برادری برای شما بود و چطور شد به جبهه رفت؟
ما در خانواده پنج برادر و دو خواهر بودیم. یوسف متولد سال ۱۳۴۳ و چهار سال از من کوچکتر بود. بچه خوب و سربهراهی بود. هرچند وقتی خیلی کوچکتر بود به اقتضای سنش شیطنت و بازیگوشی میکرد. هنگام انقلاب ۱۴ سال داشت و درک و بصیرتش آنقدر بود که بتواند راه درست و نادرست را تشخیص دهد. وارد جریان انقلاب شد و بعد از انقلاب اول عضو بسیج شد و با شروع جنگ به جبهه رفت. البته جو خانواده ما طوری بود که غیر از یوسف، من و دیگر برادرانم هم به جبهه رفتیم. برادر بزرگترمان جانباز شد و یکی دیگر از برادرانم حدود هفت سال سابقه جبهه دارد.
برادرتان هنگام شهادت ۱۸ سال داشت. به نظر شما چه چیزی باعث میشد یک نوجوان مسیری را انتخاب کند که احتمال شهادت و جانبازی در آن بود؟
این بچهها ذات پاکی داشتند و با تربیت مذهبی رشد کرده بودند. انقلاب اسلامی این باورها را تقویت کرد. اینطور نبود که از سر هیجان و جوزدگی باشد. کوران حوادث آن دوران باعث شده بود نوجوانها و جوانها زودتر از سنشان به بلوغ فکری برسند. یادم است وقتی پدر و مادرم به دلیل سن کم یوسف با جبهه رفتنش مخالفت کردند، برادرم گفت که نمیخواهد امر امام روی زمین بماند و اگر او و امثالش نروند، خرمشهر تا ابد در دست عراقیها باقی میماند. آنها رفتند تا حتی یک وجب از خاک کشورمان در دست متجاوزان نماند.
یوسف به آنچه گفته بود عمل کرد و در آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید؟
بله، آن زمان آزادسازی خرمشهر برای مردم ایران نمادی از آزادی کل کشور بود. خرمشهر باید آزاد میشد تا به دنیا نشان دهیم ملت ما تجاوز و اشغالگری هیچ قدرتی را نمیپذیرد و هر کس فکر تجاوز به ایران را داشته باشد با شکست روبهرو میشود. جالب است که یوسف لحظاتی قبل از آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید. در واقع خون برادرم و امثال او جاده فتح خرمشهر شد. هرچند یوسف آزادی شهر را ندید، اما همه ما اثرات زحمات او و دیگر رزمندهها را در حلاوت آزادسازی شهر دیدیم. وقتی سوم خردادماه ۱۳۶۱ خبر رسید خرمشهر آزاد شده است، همه مردم ایران میدانستند که این پیروزی به برکت چه خونهایی حاصل شده است.
اگر کمی به عقبتر برگردیم، چه خاطراتی از یوسف در دوران کودکیاش برای شما که برادر بزرگ او بودید ماندگار شده است؟
یوسف بچه زحمتکشی بود. هم درس میخواند و هم تابستانها کار میکرد تا خرج تحصیلش را دربیاورد. روحیه جوانمردی هم داشت و اگر پیرمرد یا پیرزنی را میدید کمکش میکرد. بارشان را به مقصد میرساند یا هر کاری از دستش برمیآمد برای ضعیفترها انجام میداد. به پدر و مادرمان هم خیلی احترام میگذاشت و کمک حالشان میشد. یادم است مادرمان همیشه میگفت یوسف در میان بچههایم برای من یک چیز دیگر است.
راست است که میگویند خدا گلچین است و گل سرسبد خانواده ما یعنی یوسف را چید و با خود برد. برادرم هنگام شهادت ۱۸ سال داشت، اما خواست خدا بود که این عمر کوتاه پربرکت باشد و در راهی درست به پایان زمینیاش برسد. حالا سالهاست که از یوسف یک نام روی خیابان محله قبلیمان وجود دارد و یک سنگ مزار که در قطعه ۲۳ بهشت زهراست، اما در واقع یادش همیشه در ذهن ما وجود دارد و نامش به عنوان یکی از شهدای این مملکت در تاریخ ماندگار است.
یوسف چگونه برادری برای شما بود و چطور شد به جبهه رفت؟
ما در خانواده پنج برادر و دو خواهر بودیم. یوسف متولد سال ۱۳۴۳ و چهار سال از من کوچکتر بود. بچه خوب و سربهراهی بود. هرچند وقتی خیلی کوچکتر بود به اقتضای سنش شیطنت و بازیگوشی میکرد. هنگام انقلاب ۱۴ سال داشت و درک و بصیرتش آنقدر بود که بتواند راه درست و نادرست را تشخیص دهد. وارد جریان انقلاب شد و بعد از انقلاب اول عضو بسیج شد و با شروع جنگ به جبهه رفت. البته جو خانواده ما طوری بود که غیر از یوسف، من و دیگر برادرانم هم به جبهه رفتیم. برادر بزرگترمان جانباز شد و یکی دیگر از برادرانم حدود هفت سال سابقه جبهه دارد.
برادرتان هنگام شهادت ۱۸ سال داشت. به نظر شما چه چیزی باعث میشد یک نوجوان مسیری را انتخاب کند که احتمال شهادت و جانبازی در آن بود؟
این بچهها ذات پاکی داشتند و با تربیت مذهبی رشد کرده بودند. انقلاب اسلامی این باورها را تقویت کرد. اینطور نبود که از سر هیجان و جوزدگی باشد. کوران حوادث آن دوران باعث شده بود نوجوانها و جوانها زودتر از سنشان به بلوغ فکری برسند. یادم است وقتی پدر و مادرم به دلیل سن کم یوسف با جبهه رفتنش مخالفت کردند، برادرم گفت که نمیخواهد امر امام روی زمین بماند و اگر او و امثالش نروند، خرمشهر تا ابد در دست عراقیها باقی میماند. آنها رفتند تا حتی یک وجب از خاک کشورمان در دست متجاوزان نماند.
یوسف به آنچه گفته بود عمل کرد و در آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید؟
بله، آن زمان آزادسازی خرمشهر برای مردم ایران نمادی از آزادی کل کشور بود. خرمشهر باید آزاد میشد تا به دنیا نشان دهیم ملت ما تجاوز و اشغالگری هیچ قدرتی را نمیپذیرد و هر کس فکر تجاوز به ایران را داشته باشد با شکست روبهرو میشود. جالب است که یوسف لحظاتی قبل از آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید. در واقع خون برادرم و امثال او جاده فتح خرمشهر شد. هرچند یوسف آزادی شهر را ندید، اما همه ما اثرات زحمات او و دیگر رزمندهها را در حلاوت آزادسازی شهر دیدیم. وقتی سوم خردادماه ۱۳۶۱ خبر رسید خرمشهر آزاد شده است، همه مردم ایران میدانستند که این پیروزی به برکت چه خونهایی حاصل شده است.
اگر کمی به عقبتر برگردیم، چه خاطراتی از یوسف در دوران کودکیاش برای شما که برادر بزرگ او بودید ماندگار شده است؟
یوسف بچه زحمتکشی بود. هم درس میخواند و هم تابستانها کار میکرد تا خرج تحصیلش را دربیاورد. روحیه جوانمردی هم داشت و اگر پیرمرد یا پیرزنی را میدید کمکش میکرد. بارشان را به مقصد میرساند یا هر کاری از دستش برمیآمد برای ضعیفترها انجام میداد. به پدر و مادرمان هم خیلی احترام میگذاشت و کمک حالشان میشد. یادم است مادرمان همیشه میگفت یوسف در میان بچههایم برای من یک چیز دیگر است.
راست است که میگویند خدا گلچین است و گل سرسبد خانواده ما یعنی یوسف را چید و با خود برد. برادرم هنگام شهادت ۱۸ سال داشت، اما خواست خدا بود که این عمر کوتاه پربرکت باشد و در راهی درست به پایان زمینیاش برسد. حالا سالهاست که از یوسف یک نام روی خیابان محله قبلیمان وجود دارد و یک سنگ مزار که در قطعه ۲۳ بهشت زهراست، اما در واقع یادش همیشه در ذهن ما وجود دارد و نامش به عنوان یکی از شهدای این مملکت در تاریخ ماندگار است.