به گزارش خط هشت، نیروی انتظامی در طول سالها خدمت و مجاهدت خود شهدای زیادی را تقدیم کرده است. شهدایی که باصلابت پای تعهدشان که حفظ امنیت کشور و حفاظت از جان و مال و ناموس مردم است ایستادند و با اهدای جانشان این هدف متعالی را تضمین کردند. شهید ایوب اسلامینیا یکی از اولین شهدای ناجا در سال ۹۷ بود. شهیدی که در پاسخ نگرانیهای مادر و پدرش در خطرات احتمالی رویارویی با قاچاقچیان گفته بود: «من روزی که نظام را برای خدمت انتخاب کردم، به خود گفتم که یک روز شهید میشوم.» شهید ایوب اسلامینیا خادمالحسین (ع) بود و در ایام عزاداری ابا عبداللهالحسین (ع) برای آنکه مراسم عزاداری محرم با شکوه هرچه تمامتر برگزار شود، خودش همیشه پیشقدم میشد و کارهای هیئت را به دوش میگرفت. ستوان یکم شهید ایوب اسلامینیا، مسئول دایره مبارزه با قاچاق کالای پلیس آگاهی شهرستان قصرشیرین بود که عصر روز پنجشنبه ۱۶ فروردین ۹۷ در درگیری با قاچاقچیان سوخت به شهادت رسید. متن زیر ماحصل همکلامی ما با مادر این شهید است.
خادم امام حسین (ع)
پسرم ایوب متولد اول مهرماه سال ۶۷ روستای باسکله گیلانغرب بود که ۱۶ فروردینماه ۱۳۹۷ به آرزوی همیشگیاش رسید و شهادت نصیبش شد. ایوب برای کار خیر همیشه پیشقدم بود. مخصوصاً اگر پای امام حسین (ع) وسط میآمد. عاشق هیئت و شرکت در مراسمهای عزاداری بود. هر سال دو، سه روز قبل از شروع محرم دیگر خانه پیدایش نمیشد. برای آنکه مراسم عزاداری محرم باشکوه برگزار شود، خودش پیشقدم بود و قبل از اینکه مردم به مسجد و حسینیهها بروند، او آنجا بود و کارهای مراسم را انجام میداد. خادم امام حسین (ع) راه خدمت به مردم را در پیش گرفته بود.
افسر ۳۰ ساله
عادت نداشت موفقیتهایش را به رخ دیگران بکشد. درسش خیلی خوب بود. کارشناسی ریاضی فیزیکش را در دانشگاه سرپل ذهاب گرفته بود. در همان زمان یکی از استادانش به او گفته بود: «تو با این فکر و ذهن قوی که داری برای استاد دانشگاه شدن اقدام کن!» اینها را همان استاد بعد از شهادتش برایمان تعریف کرد. میگفت ایوب متواضعانه لبخند زد و گفت: «من به خدمت کردن برای نظام بیشتر علاقه دارم!» همان هم شد. هنوز ۳۰ سالش تمام نشده بود که به درجه افسری رسید.
رضایت والدین
هروقت از سرکار به خانه میآمد اولین کاری که میکرد این بود که بیاید پیش من و پدرش. خم میشد و اول پای من را میبوسید و بعد دست پدرش را. قبل از آنکه لباسهایش را عوض کند، مینشست کنار من و میگفت: «اول کنار شما خستگیام در برود بعد لباسهایم را عوض کنم.» این کار همیشگیاش بود. حتی وقتهایی که سر کار بود، اگر به او تلفن میکردم و میگفتم حالم خوب نیست، سریع مرخصی میگرفت و میآمد خانه. من را به درمانگاه میبرد و بعد از اینکه خیالش راحت میشد، دوباره سر کار برمیگشت. به رضایت والدین خیلی حساس بود.
قسم شهادت
یک روز نشسته بودیم دور هم و تلویزیون نگاه میکردیم. برنامه مستندی با موضوع شهادت بود. ناگهان در دلم شور افتاد. رو کردم و به ایوب گفتم: «ایوب، مادر، من همیشه ترس در دلم دارم. تو را به خدا مواظب خودت باش. اگر با قاچاقچیها درگیر شدید مراقب باش، خطرناک است.» پدرش که کنارمان نشسته بود پی حرف من را گرفت و گفت: «باید خیلی احتیاط کنی!» ایوب به حرفهایمان گوش داد، بعد لبخند زد و انگار مدتها به جواب این حرفها فکر کرده باشد، گفت: «مامان، بابا! من آن زمانی که قسم خوردم یک نظامی باشم و استخدام شدم، به خودم گفتم که من یک روز شهید میشوم و با خودم عهد کردم جانم را برای این وطن و خاک و مردمش فدا کنم و اگر این فداکاری نباشد، شما و مردم هیچ وقت آسایش و راحتی ندارید. من هیچوقت هم زیر قسم خود نمیزنم. من وقتی از وطنم دفاع میکنم، گویی از خانواده خودم دفاع میکنم!» یک ماه بعد قسم ایوب محقق شد و ایشان در یکی از درگیریهای مرزی به شهادت رسید.
ستوانیکم شهید ایوب اسلامینیا مسئول دایره مبارزه با قاچاق کالای پلیس آگاهی شهرستان قصرشیرین بود که درنهایت ۱۶ فروردینماه ۱۳۹۷ حین توقیف خودروهای قاچاق سوخت و در درگیری با قاچاقچیان از طرف راننده یکی از خودروها مورد اصابت گلوله قرارگرفت و در قصرشیرین کرمانشاه شهید شد. پیکر مطهر پسرم با حضور مردم و مسئولان در شهر سرمست از توابع شهرستان گیلانغرب تشییع و در زادگاهش روستای باسکله به خاک سپرده شد.
خادم امام حسین (ع)
پسرم ایوب متولد اول مهرماه سال ۶۷ روستای باسکله گیلانغرب بود که ۱۶ فروردینماه ۱۳۹۷ به آرزوی همیشگیاش رسید و شهادت نصیبش شد. ایوب برای کار خیر همیشه پیشقدم بود. مخصوصاً اگر پای امام حسین (ع) وسط میآمد. عاشق هیئت و شرکت در مراسمهای عزاداری بود. هر سال دو، سه روز قبل از شروع محرم دیگر خانه پیدایش نمیشد. برای آنکه مراسم عزاداری محرم باشکوه برگزار شود، خودش پیشقدم بود و قبل از اینکه مردم به مسجد و حسینیهها بروند، او آنجا بود و کارهای مراسم را انجام میداد. خادم امام حسین (ع) راه خدمت به مردم را در پیش گرفته بود.
افسر ۳۰ ساله
عادت نداشت موفقیتهایش را به رخ دیگران بکشد. درسش خیلی خوب بود. کارشناسی ریاضی فیزیکش را در دانشگاه سرپل ذهاب گرفته بود. در همان زمان یکی از استادانش به او گفته بود: «تو با این فکر و ذهن قوی که داری برای استاد دانشگاه شدن اقدام کن!» اینها را همان استاد بعد از شهادتش برایمان تعریف کرد. میگفت ایوب متواضعانه لبخند زد و گفت: «من به خدمت کردن برای نظام بیشتر علاقه دارم!» همان هم شد. هنوز ۳۰ سالش تمام نشده بود که به درجه افسری رسید.
رضایت والدین
هروقت از سرکار به خانه میآمد اولین کاری که میکرد این بود که بیاید پیش من و پدرش. خم میشد و اول پای من را میبوسید و بعد دست پدرش را. قبل از آنکه لباسهایش را عوض کند، مینشست کنار من و میگفت: «اول کنار شما خستگیام در برود بعد لباسهایم را عوض کنم.» این کار همیشگیاش بود. حتی وقتهایی که سر کار بود، اگر به او تلفن میکردم و میگفتم حالم خوب نیست، سریع مرخصی میگرفت و میآمد خانه. من را به درمانگاه میبرد و بعد از اینکه خیالش راحت میشد، دوباره سر کار برمیگشت. به رضایت والدین خیلی حساس بود.
قسم شهادت
یک روز نشسته بودیم دور هم و تلویزیون نگاه میکردیم. برنامه مستندی با موضوع شهادت بود. ناگهان در دلم شور افتاد. رو کردم و به ایوب گفتم: «ایوب، مادر، من همیشه ترس در دلم دارم. تو را به خدا مواظب خودت باش. اگر با قاچاقچیها درگیر شدید مراقب باش، خطرناک است.» پدرش که کنارمان نشسته بود پی حرف من را گرفت و گفت: «باید خیلی احتیاط کنی!» ایوب به حرفهایمان گوش داد، بعد لبخند زد و انگار مدتها به جواب این حرفها فکر کرده باشد، گفت: «مامان، بابا! من آن زمانی که قسم خوردم یک نظامی باشم و استخدام شدم، به خودم گفتم که من یک روز شهید میشوم و با خودم عهد کردم جانم را برای این وطن و خاک و مردمش فدا کنم و اگر این فداکاری نباشد، شما و مردم هیچ وقت آسایش و راحتی ندارید. من هیچوقت هم زیر قسم خود نمیزنم. من وقتی از وطنم دفاع میکنم، گویی از خانواده خودم دفاع میکنم!» یک ماه بعد قسم ایوب محقق شد و ایشان در یکی از درگیریهای مرزی به شهادت رسید.
ستوانیکم شهید ایوب اسلامینیا مسئول دایره مبارزه با قاچاق کالای پلیس آگاهی شهرستان قصرشیرین بود که درنهایت ۱۶ فروردینماه ۱۳۹۷ حین توقیف خودروهای قاچاق سوخت و در درگیری با قاچاقچیان از طرف راننده یکی از خودروها مورد اصابت گلوله قرارگرفت و در قصرشیرین کرمانشاه شهید شد. پیکر مطهر پسرم با حضور مردم و مسئولان در شهر سرمست از توابع شهرستان گیلانغرب تشییع و در زادگاهش روستای باسکله به خاک سپرده شد.