گفت‌وگو با همسر شهید محمد حیدری دستجردی که پیکرش سال‌ها مفقود بود

۱۵ سال شعر انتظار را زمزمه کردم

چهارشنبه, 23 بهمن 1398 22:37 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

تا ۱۵ سال چشم‌انتظار بازگشتش بودیم که خبر دادند گروه تفحص پیکرش را کشف کرده‌اند. وقتی برگشت، تشییع باشکوهی برگزار شد و در گلزار شهدای روستای‌مان که بهشت محمد نام دارد، در جوار همرزمانش به خاک سپرده شد

 

به گزارش خط هشت، شهید محمد حیدری دستجردی وقتی در عملیات رمضان شرکت کرد که هنوز جراحت‌هایش از عملیات فتح خرمشهر کاملاً خوب نشده بود. او که پدر فرزندی خردسال بود، اعتقاد داشت تا جنگ هست باید در جبهه‌ها حضور داشته باشیم. محمد حیدری بعد از چند ماه حضور در مناطق عملیاتی، روز ۱۵ مهر ۱۳۶۱ در مناطق عملیاتی رمضان به شهادت رسید و پیکرش پس از ۱۵ سال توسط گروه تفحص کشف و در گلزار شهدای زادگاهش روستای دستجرد اصفهان به خاک سپرده شد. از شهید حیدری یک فرزند پسر به نام علی به یادگار مانده است. او رزمنده‌ای بود که در بین دوستانش به شهید چمران شهرت داشت. گفت‌وگوی ما با سکینه خدامی، همسر شهید را پیش رو دارید.

آشنایی‌تان با شهید دستجردی از کجا شکل گرفت؟
من و محمد نسبت فامیلی داشتیم. محمد پسرعمه من بود و رابطه خیلی صمیمی بین دو خانواده وجود داشت. آن طور که به یاد دارم عمه‌ام من را برای وصلت به محمد پیشنهاد داده بود و او هم قبول کرده بود. ما سال ۵۳ نامزد شدیم. دوران نامزدی‌مان هم چهار سال ادامه داشت تا این که سال ۱۳۵۷ به صورت رسمی به عقد هم درآمدیم. یک سال بعد از آن با هم ازدواج کردیم و زندگی مشترکمان شروع شد.

بعد از این همه مدت که به نامزدی و دوران عقد گذشت، کلاً چند سال با هم زندگی مشترک داشتید؟
ما حدود دو سال و نیم کنار هم زندگی کردیم و ثمر ازدواج‌مان هم دو پسر بود. فرزند اول‌مان همان کودکی و قبل از شهادت محمد به دلیل بیماری فوت شد. فرزند دوم‌مان علی نام دارد که الان ازدواج کرده و دو فرزند هم دارد.

همسرتان چه روحیاتی داشت که مسیر جهاد را در پیش گرفت؟
محمد به دنیای مادی اصلاً دلبستگی نداشت. با وجود علاقه شدیدش به فرزندمان جهاد در راه حق را ترجیح داد و بیستم اسفند ۶۰ برای اعزام به جبهه ثبت نام کرد. در پادگان الغدیر اصفهان دوره‌های آموزشی را سپری کرد و بعد از اتمام دوره‌های آموزشی به خانه برگشت و تعطیلات عید را کنار هم بودیم. ۱۵ فروردین ۶۱ راهی مناطق عملیاتی جنوب کشور شد.

در چه عملیاتی شرکت داشتند؟
همسرم در عملیات الی بیت‌المقدس که به آزادی خرمشهر منجر شد شرکت داشت. در آن عملیات از ناحیه سینه مجروح شد. در بیمارستان شهید بهشتی شیراز بستری بود و پس از ۲۰ روز از بیمارستان مرخص شد و به خانه برگشت، اما قبل از بهبودی کامل دوباره راهی شد و این بار به شهادت رسید.

مجروحیت‌شان شدید بود؟ چطور شد که با وجود مجروحیت دوباره به جبهه برگشت؟
محمد نسبت به ایران و انقلاب احساس دین می‌کرد و نمی‌توانست در خصوص اتفاق‌های جبهه بی‌تفاوت باشد. بعد از فتح خرمشهر، زمزمه‌های عملیات دیگری به گوش می‌رسید و همسرم هم می‌خواست در آن شرکت کند. به همین خاطر روز ۱۵ تیر همان سال ۶۱ دوباره راهی جبهه شد. پس از یک ماه یعنی ۱۵ مرداد در عملیات رمضان که در منطقه شرق بصره جریان داشت، در سن ۲۷ سالگی به شهادت رسید و پیکر پاکش مفقودالاثر شد. در مورد مجروحیتش این‌طور شنیدیم که در جریان عملیات گلوله‌ای به شانه راستش اصابت می‌کند و وارد قفسه سینه‌اش می‌شود. محمد می‌دانست آب برای جراحت خوب نیست، ولی از تشنگی زیاد قمقمه آبی که همراه داشته را برمی‌دارد و یک نفس می‌خورد. به همین خاطر زخمش خونریزی می‌کند و بیهوش می‌شود. نیرو‌های امداد او را نیمه‌جان پیدا می‌کنند و به بیمارستانی در اهواز انتقال می‌دهند. آنجا تحت عمل جراحی قرار می‌گیرد و به علت اینکه بیهوش بوده دیگر او را بیهوش نمی‌کنند. لحظه‌ای که پزشکان می‌خواستند گلوله را از سینه‌اش خارج کنند محمد متوجه می‌شود و با صدای زمین خوردن گلوله به هوش می‌آید و به دکتر می‌گوید: تیر بود یا ترکش؟ دکتر می‌گوید به مچ دستت می‌بندم ببین چه بوده است. ما تصورمان این بود که او بعد از پایان دوران نقاهت دیگر به جبهه برنمی‌گردد، اما عقیده‌اش این بود تا زمانی که جنگ هست باید برویم و از حق دفاع کنیم. آن زمان یکی از همشهری‌ها بر اثر برق‌گرفتگی فوت کرد، وقتی شب محمد آمد و برایش گفتم که فلانی فوت کرده گفت اگر قرار باشد برای آدم اتفاقی بیفتد همین جا هم می‌افتد، پس تا جنگ هست من به جبهه می‌روم.

تا چه مدت مفقود بودند؟
تا ۱۵ سال چشم‌انتظار بازگشتش بودیم که خبر دادند گروه تفحص پیکرش را کشف کرده‌اند. وقتی برگشت، تشییع باشکوهی برگزار شد و در گلزار شهدای روستای‌مان که بهشت محمد نام دارد، در جوار همرزمانش به خاک سپرده شد.

شهید حیدری چه سبک زندگی و خصوصیات اخلاقی داشت؟
ایشان خیلی وظیفه‌شناس و بامحبت و خونگرم بود. به پدر و مادرش احترام زیادی می‌گذاشت و به صله ارحام خیلی مقید بود. خصوصیت دیگر اینکه فعال و اجتماعی بود و در مراسم مذهبی هم مدام حضور داشت. بسیار دلسوز پدر و مادرش بود و زمان‌هایی که در خانه بود به پدرش کمک می‌کرد. محمد در کار‌های خیر از هیچ تلاشی فروگذار نبود. دوست نداشت کسی از دستش برنجد. نمازش را هم همیشه اول وقت ادا می‌کرد. یاد دارم که آن سال‌ها جهاد سازندگی حضور پررنگی در مناطق روستایی داشت و محمد هم در کنار آن‌ها به مردم کمک می‌کرد. شهید حیدری به اسم علی خیلی علاقه داشت تا جایی که اسم هر دو بچه‌مان را علی گذاشت. وقتی اولی به رحمت خدا رفت اسم او را روی پسر دوم‌مان گذاشت. وقتی پدر شوهرم سؤال کرد چرا اسم فرزندِ فوت شده‌ات را روی این یکی گذاشتی محمد جواب داد اسم علی را بسیار دوست دارم و اگر خدا ۱۰ تا پسر به من بدهد نام همگی را علی می‌گذارم. اسم علی را که می‌شنوم عشق می‌کنم.

سال‌های چشم‌انتظاری چطور گذشت؟
در یک جمله خیلی سخت و شاید فقط برای کسی که این فراق را کشیده باشد قابل درک باشد. وقتی به گلزار شهدا می‌رفتم همه خانواده شهدا سر مزار عزیزان‌شان نشسته بودند، اما من جایی برای نشستن نداشتم که فاتحه‌ای بخوانم و با عزیزم درد دل کنم تا کمی آرامش پیدا کنم. سرگشته و حیران اطراف مزار شهدا قدم می‌زدم و با دلی شکسته و چشمی منتظر به خانه برمی‌گشتم. به امید آمدن نشانه‌ای از شهید مفقودالاثرم بودم تا این که به لطف خدا پس از ۱۵ سال پیکر پاکش به وطن برگشت. من در مدت ۱۵ سالی که محمد مفقودالاثر بود این شعر را مدام زمزمه می‌کردم که یادگار سال‌های انتظار است: از ابتدای حضورم در انتظار تو هستم/ غمت نشسته به دوشم که داغدار تو هستم/ کنار عکس تو ماندم/ تو سبز بودی و من در تدارک دیدارت کنار تو هستم/ مگر نه اینکه تو از من، من از تبار تو هستم/ مگر دعایت نکردم، سفر بدون خطر باد/ چه شد که بازنگشتی که بیقرار تو هستم/ به دوش می‌کشد این دل سکوت محض/ غزل را تو باشی و بسرایند که یادگار تو هستم/ هزار مرتبه گفتند که مرگ برده تو را نیز/ سیه بپوشم ازین پس که سوگوار تو هستم/ دلم به لرزه درآمد زمان، زمان عجیبی است/ هنوز هم به امیدی در انتظار تو هستم.

گویا دوستان شهید به ایشان لقب چمران داده بودند؟ دلیلش چه بود؟
محمد وقتی لباس نظامی می‌پوشید خیلی شبیه شهید چمران می‌شد. هم‌تیپ و هم‌قد و بالای شهید چمران بود. هر کس او را می‌دید شهید چمران را یاد می‌کرد. به همین علت به او لقب چمران داده بودند و گاهی او را با شهید چمران اشتباه می‌گرفتند.

چه خاطره‌ای از ایشان در ذهن‌تان ماندگار شده است؟
یک بار یکی از آشنا‌ها به شهید حیدری می‌گوید محمدآقا شما که رزمنده و جانباز هستید بروید کالا‌های خانگی را به قیمت مناسب از تعاونی بگیرید. محمد وقتی این حرف را می‌شنود خیلی ناراحت می‌شود و می‌گوید من برای رضای خدا و برای دفاع از اسلام به جبهه رفتم نه اینکه سهمی بگیرم. محمد دوست نداشت جهادش در راه خدا بی‌ارزش شود و تمام تلاشش این بود که خالصانه برای خدا قدم بردارد و الحمدلله که در این امتحان روسفید شد.
اغلب خوانندگان روزنامه ما قشر جوان هستند، اگر می‌شود از خاطرات زندگی مشترک‌تان برای خواننده‌های ما تعریف کنید.

آقامحمد خیلی باادب بود و همیشه من را حاج‌خانم صدا می‌کرد. یک روز مادرشوهرم به شوخی گفت کو تا همسرت حاجیه‌خانم شود! محمد در جواب گفت به زودی او را به سفر حج می‌فرستم. من در ۲۴ سالگی و در حالی که سه سال از شهادت محمد گذشته بود به زیارت خانه خدا رفتم و حاجیه‌خانم شدم. آنجا محمد را یاد می‌کردم و می‌گفتم این‌طور می‌خواستی من حاجیه شوم که خودت بروی پیش خدا و من را تنها بفرستی خانه خدا؟ تو اولیاءالله شوی و من زائر خانه خدا شوم؟ ولی مرد بودی و به قولت عمل کردی و بالاخره مرا فرستادی خانه خدا را زیارت کنم. یک خاطره دیگر هم مربوط است به دوران عقدمان و سفری که با هم به تهران داشتیم. قبل از رسیدن به تهران لطف خدا شامل حال‌مان شد و به پابوس حضرت فاطمه معصومه (س) رفتیم. در برگشت هم باز برای زیارت به قم رفتیم. یعنی دو بار قسمت شد که به زیارت برویم و خدا را شکر وقتی رفتیم قم روزی‌مان شد تا به دیدار حضرت امام هم برویم. من آنجا امام را از نزدیک زیارت کردم. جمعیت زیادی آمده بودند و مدت زیادی نبود که ایشان از تبعید برگشته بودند.

فرازی از وصیتنامه شهید
امیدوارم خدا این جان ناقابل را از من روسیاه قبول کند. مادر عزیز و پدر مهربانم من رفتم همان جایی که عاشقان شهادت رفتند. شما افتخار کنید که توانستید چنین فرزندی را تربیت کنید که در چنین راهی قدم نهاده؛ مبادا گریه کنید که آبروی مرا پیش امام حسین (ع) و فاطمه زهرا (س) و حضرت مهدی (عج) ببرید. جبهه‌ها احتیاج به نیرو دارد و ما باید برویم. اگر ما به جبهه نرویم وظیفه خود را انجام نداده‌ایم و خون دیگر شهیدان پایمال می‌شود. ما همه به نبرد و جهاد اصغر می‌رویم؛ با دشمن به جنگ می‌پردازیم و شما جهاد اکبر یعنی جهاد و مبارزه با نفس را پیشه کنید. من شما را به تقوا و ایمان به خدا سفارش می‌کنم.
 
 
 
 

منبع: روزنامه جوان

خواندن 1071 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/f714239526d247f01ba72774895414aa.jpg
کتاب « ب مثل بابا ع مثل عشق» به نویسندگی «فرانک ...
cache/resized/c0eb470bcee87c9607e9d980bedac252.jpg
کتاب «نارگول» مجموعه داستان‌های ترکی آذربایجانی ...
cache/resized/30ce90b265575319c4e20807f73088c9.jpg
مجموعه شعر دفاع مقدس با عنوان «سطری از رگ‌های ...
cache/resized/9b78be751016054d15384e51dce46f66.jpg
کتاب «پرواز با خورشید» سرگذشت پژوهی شهدای دهه اول ...
cache/resized/1d6bdd68195fd28182a7b5375c42b3a5.jpg
کتاب «پیام افق» مجموعه اشعار «میر داود خراسانی» ...
cache/resized/648e03a74b645c23d652f178eba18670.jpg
اکبری که نگارش «آخرین فرصت» را فرصت ناب زندگی‌اش ...
cache/resized/93f4eb7bff33a45e387b33707ce87cdd.jpg
امروز به مناسبت چهل و چهارمین هفته دفاع مقدس از ...
cache/resized/faf58c1d54b1975680b9c3141b6179d7.jpg
کتاب «بر مدار مد» بررسی تاثیر عوامل برترساز توان ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family