در ابتدا مختصر از تولد و ورود شهید موحددوست به دفاع مقدس بگویید.
به گزارش خط هشت، شهید علی موحددوست بچه منطقه خوراسگان اصفهان بود و در سال ۱۳۳۷ به دنیا آمد. شغل بنایی داشت و به اوستا علی معروف بود. دوران جوانیاش با شروع نهضت انقلاب اسلامی همزمان شد و پس از پیروزی انقلاب ایشان برای برقراری امنیت به سیستانوبلوچستان رفت. پس از پیروزی انقلاب ابتدا در سیستانوبلوچستان درگیری داشتیم و بعد در مناطق دیگر مثل آمل و کردستان و غرب ناامنی به وجود آمد. حماسه و مجاهدتهای شهید موحد در درگیری با ضدانقلاب چهرهای پررنگ از خودش در ذهن فرماندهان به جا گذاشت.
پس فرماندهان قبل از جنگ به خوبی ایشان را میشناختند؟
اول انقلاب من هنوز سنم به جنگ نمیخورد ولی فرماندهانی که از درگیریهای سیستانوبلوچستان و کردستان صحبت میکردند، از شجاعت و حماسه و کارهای شهید موحد میگفتند. در کلام فرماندهان این بحث بود که کسی به نام علی موحد هست که چنین حماسههای بزرگی را ثبت کرده است. آن زمان افراد شاخص خیلی کم بودند و شخصیتهایی مثل شهید علی موحد زود به چشم میآمدند.
اولین دیدار شما با شهید موحددوست چه زمانی اتفاق افتاد؟
وقتی جنگ شروع شد ایشان همراه شهید خرازی در کردستان حضور یافت. کمی بعد گروهشان به جبهه دارخوین میرود و شهید موحددوست فعالیتهایش در جبهه را از پایینترین رده شروع کرد و در نهایت به فرماندهی تیپ در لشکر امام حسین (ع) رسید. در همان اولین روزهای جنگ به همراه عدهای از دلیرمردان گردان ضربت به جبهههای جنوب در منطقه دارخوین آمد. علی برای تأمین آب مصرفی رزمندگان، بیل و کلنگ دست میگرفت و چاه حفر میکرد و به کمک نیروهای تخریب میرفت و در خنثی کردن مین کمک میکرد و به همین سبب بر اثر انفجار یکی از مینها، از ناحیه چشم مجروح شد. هنگامی که چشمش را پانسمان کردند، به مرخصی نرفت و با کمک دیگران سنگر میساخت و مهمات جابهجا میکرد. علی در عملیات فرمانده کل قوا در تاریخ ۱۳ فروردین ۱۳۶۰ شرکت داشت و در حفظ و نگهداری خط مقدم به همراه شهیدان رضا بالایی و محمود شالباف حماسه آفرید. شهید در چند عملیات مسئولیتهای بزرگی بر عهده داشت. در عملیات فتحالمبین فرمانده گردان خطشکن بود و، چون از قبل تجربه جنگیدن داشت، ابتکار، شجاعت و مدیریتش خیلی به کمک عملیات آمد. در عملیات بیتالمقدس فرماندهی محور را به ایشان واگذار میکنند و در کنارش فرمانده واحد آموزش نظامی لشکر که در عملیات خیلی هم مهم و کارساز بود، میشود. چون تجربیات زیادی از درگیریهای سیستانوبلوچستان، کردستان و جبهههای جنوب داشت، این تجربیات را به رزمندگان منتقل میکرد، حتی برای فرماندهان لشکر هم کلاس آموزشی میگذاشت. شهید موحددوست تمام همت خود را برای آموزش نیروهای بسیجی به کار میگرفت و بر آموزشهای گوناگون و توانمندسازی رزمندگان از هیچ کوششی دریغ نمیکرد. ایشان معتقد بود که باید در جنگ ترس و دلهره رزمندگان فرو بریزد و ابهت دشمن بعثی برای آنان شکسته شود، به همین منظور در رزم شبانه نیروهای پیاده گردانها را با دشمن فرضی درگیر میکرد. ایشان با صلابت به آموزش رزمندگان میپرداخت. خودم از تجربیات شهید موحد در شکستن خط و نحوه پیشروی پاتکهای دشمن نکات زیادی یاد گرفتم.
شهید موحد چه مواردی را یاد شما دادند؟
مدت زیادی که نیروی فرماندهی به عنوان پیک بودم، هر فرمانده محوری که میخواست به مناطق برود، من را با خودش میبرد، به همین خاطر مدتی را با شهید موحد رفتم. من آن زمان رانندگی ماشین بلد نبودم. یک شب همراه شهید در حال رفتن از خط پاسگاه زید بودیم. در میانه راه آقای موحد ماشین را نگه داشت و به من گفت خوابم گرفته و از من خواست تا پشت فرمان بنشینم. گفتم من رانندگی بلد نیستم، آن هم در شب! گفتم فقط بلدم ماشین را خاموش و روشن کنم و کمی به جلو برانم، تازه آن را هم در جاده جنگی، در شب و با چراغ خاموش بلد نیستم. گفت خب با چراغ خاموش نرو. بعد به من گفت باید بنشینی پشت ماشین تا یاد بگیری. من نشستم پشت فرمان و ایشان همان لحظه تا سرش را به صندلی چسباند خوابش برد. گفتم خدایا چه کار کنم. ماشین را در دنده یک گذاشتم و آرام آرام حرکت کردم. وقتی میخواستم دنده عوض کنم فقط به دنده نگاه میکردم تا اشتباه نکنم یا حواسم به کلاچ گرفتنم بود تا مشکلی پیش نیاید. در جاده چپ و راست میرفتم و چراغها را روشن گذاشته بودم. از دنده سه بیشتر نمیرفتم. من همینطوری از شهید موحد رانندگی را یاد گرفتم.
شهید رضا عسکری با شهید موحد رفاقت زیادی داشت و یک روز که از سه راهی خرمشهر رد میشدیم، من به حاج علی موحد گفتم که رضا عسکری اینجا شهید شد. شهید موحد از من پرسید آن روز کجا بودی؟ گفتم در تیپ نجف بودم. گفت گردان ما هم همین جا عمل کرد و بعد از عملیات گفت. برایم تعریف کرد وقتی به پشت جاده خرمشهر میآید، هنوز عراقیها پشت جاده هستند و هنوز کسی به آنها نزده است. شهید موحد از عملیات طریقالقدس تجربیات گرانبهایی داشت و این تجربهها را در عملیات بیتالمقدس نیز به کار برد. گردان ایشان در عملیات بیتالمقدس جزو گردانهایی بودند که خیلی خوب عمل کرد و اهدافش را گرفت. این گوشهای از کارنامه شهید موحددوست است.
شهید درباره عملکردشان در عملیاتها و فتحهایی که انجام میدادند، صحبت میکردند؟
شهید موحد تا آخرین روزهای حیاتش این روحیه افتادگی و خضوع را حفظ کرده بود. هیچ وقت ژست فرماندهی به خودش نگرفت و برو بیا راه نینداخت. درِ سنگر و اتاقش به روی همه بچهها باز بود و همیشه صدای خنده و شوخی از سنگرها بیرون میآمد. شهید موحد در کنار اینکه مدیر سختگیری بود، شوخطبعیهای مخصوص به خودش را هم داشت. زمان کار خیلی سختگیر و جدی بود و همیشه میگفت من نوکر نیروهای بسیجی و پاسدار هستم و اینها دست ما امانت هستند. علی موحددوست دقیقاً همانطوری که شهید حسین خرازی میخواست عمل میکرد. وقتی شهید خرازی دستوری به شهید موحد میداد یا حرفی میزد، با جان و دل قبول میکرد. این نشان میدهد ایشان چقدر مطیع امر فرماندهاش بود. علی موحددوست نماد حضور مؤثر و تعیینکننده نیروهای مردمی در دفاع مقدس است. چنین فرماندهانی آموختههای نظامیشان را پشت میز یاد نگرفته بلکه مدیریت و فرماندهی را در جبهههای جنگ به صورت عملی تکمیل کرده بودند. مدیریت، شجاعت و ایمان شهید حرف اول را میزد و ایشان در عملیاتها برای لشکر امام حسین (ع) یلی میشود. گردان خطشکن شهید هر جا میرفت، خط دشمن را میشکست. شهید موحددوست هنگام عملیات چنان دقیق و با تدبیر بود که مواظب بود همیشه سمت راست و چپ یگان او خالی نباشد. شهید برای آگاهی کامل از عوارض منطقه و آرایش دشمن شخصاً به شناسایی میرفت و مواضع دشمن را پیش از عملیات به دقت بررسی میکرد. در خاموش کردن تیربارها و شکستن خط مقدم دشمن مهارت خاصی داشت. همیشه سر ستون حرکت میکرد و هنگامی که فرمانده محور بود، در آرایش رزمندگان، آمادگی و استحکام سنگرهای آنان شخصاً رسیدگی میکرد، به گونهای که در عملیات خیبر زیر آتش گلولهباران دشمن بعثی از این سنگر به آن سنگر میدوید و به رزمندگان روحیه میداد و به مجروحان و انتقال آنان به پشت خط رسیدگی میکرد.
با وجود مجروحیتهای متعدد همیشه در جبهه حضور داشتند؟
شهید موحد آنقدر در عملیاتهای مختلف تیر و ترکش خورده و مجروح شده بود که همه به ایشان مرد آهنین میگفتند. این لقب را شهید خرازی به حاج علی داده بود. در جریان آزادی خرمشهر شهید موحد واقعاً گل کاشت. در مرحله سوم عملیات دشمن در محور شهید موحددوست انواع انفجار گلولههای سنگین را در نخلستان شلیک کرد. ایشان زیر همین آتش رفت و پل نو را گرفت و خودش را به اروند چسباند و راه عراقیها را به سمت گمرک خرمشهر بست. در عملیات بیتالمقدس سه گردان که یکی از گردانها شهید موحد بود به بهترین شکل عمل کردند. به واقع اگر بخواهیم نامی از فاتحان خرمشهر ببریم، یکی از آنها شهید موحددوست است ولی او هیچ وقت حاضر نشد کسی جلویش چنین حرفی را بزند، چون به شهید خرازی نگاه میکرد، چون شهید خرازی و شهید کاظمی هم حاضر نبودند هیچ وقت چنین حرفهایی را بزنند و بگویند ما فاتحان خرمشهر یا فاو هستیم. اگر این فرماندهان زنده بودند هیچ وقت نمیخواستند این حرفها را به زبان بیاورند. پس از آزادی خرمشهر یک روز خانوادهای که چند فرزندش شهید شده را به لشکر آوردند و به من گفتند به عنوان بلدچی همراهشان برو تا زیر آتش دشمن قرار نگیرند. من هم این خانواده را به آبادان و خرمشهر و مسجد جامع بردم و برگشتم. پس از بدرقه خانواده شهید، شهید خرازی از من پرسید، به کدام مناطق رفتید و چه کار کردید؟ من هم شروع به صحبت کردم و ناخودآگاه گفتم که لشکر شما با احمد کاظمی خرمشهر را آزاد کرد. ناگهان دیدم شهید خرازی یک گوله آتش شد و به تندی به من گفت نباید چنین حرفی را بگویی. شهید موحد هم همینطور بود. یادم است در عملیات خیبر ایشان فرماندهمحور بود. با کمترین شهید، محور حاج علی موحد خط دشمن را در پاسگاه زید شکاند. این هنر آموزش و جنگاوری میخواهد که این بزرگان داشتند. دشمن گفته بود چه کار کنم تا شب را از رزمندگان ایرانی بگیرم. آمده بود کانال کنده و مین گذاشته و موانع ایجاد کرده بود. شهید موحد به نیروهایش آموزش داده بود چطور از این کانالها عبور کنند. کلاسهای شهید موحد باعث شکستن خط پاسگاه زید شد.
همرزمان شهید میگویند این هنر و نبوغ شهید در عملیات بدر کاربرد زیادی داشته است. شما در جریان فعالیتهای شهید برای این عملیات بودید؟
در عملیات بدر اولین عملیات آبی- خاکی ما در عمق ۴۵ کیلومتری هورالعظیم انجام میشد. مردم باید شهید موحد را اینجا بشناسند. در منطقه سخت هورالعظیم شهید موحد طبق دستور شهید خرازی پلهای نفررو را در عمق ۱۳ کیلومتری هورالعظیم گرفت و چهار پاسگاه وسط نیزارها زد. هورالعظیم تحت پوشش دشمن قرار داشت و شهید موحد شبها راه میافتاد، پلها را بین نیزارها میبرد و به همدیگر وصل میکرد. در هر پاسگاه ۵۰ نیرو مستقر شدند، بعضی مناطق که تعداد نیها کم بود، نیها را از جاهای دیگر میکندند تا پاسگاههای هور در استتار بمانند. یک شب دشمن یکی از پاسگاهها را به آتش بست و تعدادی از بچهها مجروح شدند. شهید موحددوست گفت نمیشود بچهها، جانپناه نداشته باشند. پلها را دوبله کرد و روی پلها سنگرهای بتنی درست کرد. دیگر روی هور که میرفتیم سنگر بتنی داشتیم و اگر انفجاری رخ میداد ترکش به نیروها نمیخورد. برای عملیات دو پاسگاه را که فاصله سه کیلومتری باهم داشتند به هم وصل کرد تا نیروها با قایق نخواهند بروند و تردد نیروها دشمن را حساس کند. همچنین هور سلاح منحصربه فرد خودش را میخواست. یکسری ادوات و سازههای منحصربهفرد ساختند تا روی قایقها استفاده کنند. روی قایق ۱۰۶ سوار کردند که با جک بالا میآمد و کمین دشمن را میزد. همین ابتکارات باعث شد مقداری از آتش جبهه را پشتیبانی کنیم. در عملیات بدر این سازهها خیلی کارساز بود. در فاو میخواستیم از آب عبور کنیم و شهید خرازی شهید موحد را فرمانده تیپ سوم گذاشت. تیپ اول غواصان و گردانهای اول بودند که شب اول عملیات پشت جاده آسفالته البهار به بصره میخواستند عمل کنند. تیپ دوم شهید قوچانی بود که باید گردانهای خطشکن را آماده میکرد تا مرحله دوم را انجام بدهند و با گارد ریاست جمهوری درگیر شوند.
تیپ سوم به چند دلیل شهید موحد بود. یکی اینکه شب اول و دوم که تیپ اول و دوم میخواستند بروند، باید یک نفر این امکانات را از اروند عبور میداد. هیچکس مثل موحددوست نمیتوانست امکانات را عبور بدهد و مجروحان را از اروند برگرداند. شهید موحد با شهید شوکتپور این کار را انجام داد. نقل و انتقال شبهای اول و دوم و سوم عملیات والفجر ۸ برای ما مهم بود. ساختوساز و انتقال با همفکری شهید موحددوست انجام شد. برای مرحله سوم که خط پدافندی را گرفتیم، شهید موحددوست فرمانده خط شد و من پیک او شدم. جالب این است ایشان پایش در عملیات ترکش خورد و عصا دستش بود. با عصا کنار جیپ مینشست و من رانندهاش بودم و باهم به خط میرفتیم. سنگر فرماندهی ۵۰۰ متر از خط عقبتر بود و ایشان در خط مقدم، جایی که هیچ نیرویی حضور نداشت، سنگرسازی کرد.
باید گفت همین نبوغ و خلاقیت عامل مهمی در رشد ایشان در جبهه به شمار میرود.
شهید موحددوست به صورت عملی و تجربی کار میکرد و در جبهه به دنبال کامل کردن اطلاعاتش بود. یک بار با شهید عرب به خانه شهید موحد رفتیم و ایشان در حال ساختن اتاقی برای برادرش بود. در حال کار با برادرش جمال بود که ایشان هم در عملیات کربلای ۴ شهید شد. اینجا میبینیم یک استاد بنایی که در حال خانهسازی است به جنگ میآید و مثل شهید قوچانی یکی از نابغهترین فرماندهان لشکر امام حسین (ع) میشود. این دو نفر بازوی چپ و راست شهید خرازی در عملیاتها بودند. از هر کدام بخواهیم حرف بزنیم کلی حرف داریم. حاج علی دو چهره نظامی داشت. گاهی برای آموزشها مدیریت خشک نظامی نیاز بود و ایشان موقع آموزش خیلی جدی کار میکرد. دیگر آنکه بعد از آموزشها یک پدر مهربان و دوست نزدیک برای رزمندگان میشد. سواد آنچنانی نداشت ولی جوری آموزش میداد که انگار عمرش را در یکی از کشورهای امریکایی گذرانده و دروس نظامی را خوانده است. از نظر نظامی هیچ چیزی کم نداشت. این به تقوا و شجاعتش برمیگشت. اگر کسی در جنگ تقوا و شجاعت داشته باشد، اگر سلاح هم نداشته باشد، پیروز خواهد شد. با وجود لیاقت و شجاعتشان در عملیاتها هیچ وقت نمیگفت من این کار را کردم. شهید خرازی طوری نیروهایش را تربیت کرده بود که هیچ منیتی در لشکر وجود نداشت. یک بار یکی از فرماندهان پیش شهید خرازی میگفت من این کار و آن کار را کردم و مشغول تعریف از خودش شده بود. شهید خرازی گفت مگر این کارها را برای من کردهای؟ برای چه کسی کردهای؟ گفت برای خدا. شهید خرازی گفت پس چرا ارج و قرب کارت را پایین میآوری و مدام پیش من میگویی من این کارها را کردم.
چطور متوجه شهادتشان شدید؟
من را برای مأموریت به کردستان فرستاده بودند و آقای موحد در خط حضور داشت. در سنگر مخابرات دیدم بچهها خیلی ناراحتند. پرسیدم چی شده، اول گفتند حاج علی زخمی شده. من گفتم که او در حالت عادی همیشه زخمی است و اتفاق عجیبی محسوب نمیشود. ناگهان دیدم بچهها به گریه افتادند و گریه بچهها را که دیدم، فهمیدم چه اتفاقی افتاده است. باور این اتفاق برای من خیلی سخت بود. شهادت علی موحد برایمان سخت نبود و زنده بودنش برایمان جای تعجب داشت. شهید قوچانی و خرازی هم همینطور بودند. ندیده بودم این افراد از گلوله بترسند. وقتی گلوله میآمد همه زمینگیر میشدند ولی ندیدم اینها روی زمین بخوابند. با شهادت شهید موحد دلم بیشتر برای حسین خرازی سوخت، چون میدانستم حسین یکی از بازوان پرتوانش را از دست داده است. بازوی دیگرش را که شهید قوچانی بود هم از دست داده و همچنین مهندس شوکتپور هم قطع نخاع شده بود. در عملیات والفجر ۸ شهید خرازی اول مالک اشترش، شهید قوچانی را از دست داد و بعد علی موحد که یل لشکرش بود در جریان تکمیلی عملیات والفجر ۸ به شهادت رسید. در همان جیپی که همیشه باهم بودیم، ترکشی به قلب شهید موحددوست خورد و باعث شهادتشان شد. برادر شهید، جمال موحد نیز بیسیمچی فرمانده تیپ بود که روی اروند به شهادت رسید. الان دو برادر کنار هم به خاک سپرده شدهاند و بچههای لشکر امام حسین (ع) هنوز دلتنگ این دو برادر هستند.