به گزارش خط هشت ، برخی رزمندگان علیرغم برخورداری از مواهب ظاهری دنیا، همه امتیازات و لذات مادی خود را وانهادند و سختی جهاد دراه خدا را به جان خریدند تا بهای رضایت باری تعالی را پرداخته باشند.
از همین رو خبرنگار دفاع پرس با «لیلا زینعلیان» همسر شهید «سید سعید پورجندقی»، یکی از این رزمندگانی که توصیفشان رفت، گفتوگویی انجام داده است، که در ادامه میخوانید:
سعید متولد سال 1342 و پسر خالهام بود،خانواده خاله ام در رفسنجان زندگی میکردند ولی ما در تهران بودیم و با هم رفت و آمد داشتیم.
خوش اخلاق و با صداقت بود
سعید بسیار خوش اخلاق و با صداقت بود، با این که در خانوادهای متمول و ثروتمند زندگی میکرد، در زندگی از حداقلها بهره میبرد، کم مصرف کردن را سر لوحه زندگی خود قرار داده بود. سادگی را دوست داشت و به جای این که سوار ماشین مدل بالای پدرش شود (بی ام و) با موتور تردد می کرد و کارهایش را انجام میداد.
در جلسه خواستگاری مطرح کرد که جبهه رفتن را هرگز ترک نمیکند
زمانی که سعید به خواستگاری من آمده بود به دلیل این که به صورت مستمر در جبهه حضور داشت، خیلی اصرار به عقد کردن نداشت، پدر و عمویم میخواستند سعید را پایبند به ماندن در کنار همسر و خانواده کنند که همان ابتدا سعید گفت: من جبهه را هرگز ترک نمیکنم؛ ادعایی که با حضور ممتد خود در جبهه و رسیدن به آرزوی خود، آن را اثبات کرد.
مهریه و مراسم عقد
مهریهام 200 هزار تومان پول تعیین شد، قرآن، آینه و شمعدان و حلقهای تهیه شد. مراسم ساده ای در منزل پدرم برگزار کردیم و چون سال آخر دبيرستان بودم، بدون کمترین آرایش و پیراستگی مراسمی گرفتیم و قرار شد جشن مراسم ازدواجمان را در رفسنجان که همه فامیل حضور داشتند، برگزار کنیم.
تحصیلات دانشگاهی را قرار شد با هم ادامه دهیم
من سال چهارم بودم و باید دانشگاه شرکت میکردم، اما سعید از من خواست در دانشگاه آن سال شرکت نکنم، تا سال آینده با هم درس بخوانیم و در یک دانشگاه با هم ادامه تحصیل دهیم.
11 اسفند سال 61 عقد کردیم که در مدت این شش ماهی که عقد بودیم فقط 33 روز به صورت پراکنده با یکدیگر بودیم و به مسافرت و دیدار اقوام میرفتیم. تنها خاطراتی که از آن دوران به یاد دارم همان به اصطلاح مهمانی و پاگشاهایی است که رسم است زوج های جوان را دعوت میکنند، زیرا سعید بیشتر اوقات در جبهه بود و فرصتی نداشت تا به این امور بپردازد.
زمانی فکر میکردم اگر همسر سعید شوم، حرف های بسیاری برای گفتن و شنیدن با یکدیگر داریم که بزنیم؛ افسوس وقتی محرم شدیم فرصتی پیش نیامد. ولی سعید عاشق شده بود، سعید عاشق خدا و خدا هم عاشق او... پس خون بهايش خود خدا شد. عشقی ابدی و ازلی که محبت انسان زمینی نمیتوانست وی را پایبند کند و سرانجام هم به مقصود رسید.
رفتن به بهشت زهرا با سعید و خواستهای که مطرح کرد
من و سعید با هم به بهشت زهرا رفته بودیم، وقتی آیینه و شمعدان های کنار عکس شهدا را دید گفت برای من هم همین کار را بکنید. من سعی کردم به روی خود نیاورم که چه میگوید خطاب به من کرد و گفت دارم وصیت میکنم که بعد از شهادتم این کارها را انجام دهی.
سعید عاشق واقعی جبهه و خدا بود، با این که نسبت به من محبت و توجه داشت ولی کانون توجه وی جبهه بود و هدفش را در زندگی مشخص کرده بود. از حرف ها و خواسته هایی که مطرح میکرد می توان فهمید که بیشتر به شهادت میاندیشید تا زندگی در دنیا.
شب احیا برات شهادت خود را گرفت
پدرم پیشنماز مسجد علی بن موسی الرضا (ع) در منطقه مهرآباد جنوبی تهران بود. یادم می آید ماه مبارک رمضان مصادف با شب های قدر بود. سعید به همراه پدرم برای اقامه نماز و خواندن دعای کمیل به مسجد رفتند، زمانی که سعید بعد از خواندن دعای کمیل و انجام اعمال شب های قدر به خانه آمد، خطاب به من کرد و گفت: تاییدیه خدا را برای اعمالم میخواستم که گرفتم، برات شهادت خود را سعید در شب احیا گرفت، بسیار چهرهاش بشاش بود و گویی در دنیای دیگری به سر میبرد و طولی نکشید از همدان با وی تماس گرفتند و وی را برای شرکت در عملیات فراخواندند.
من و سعید منزل عموی سعید بودیم که از همان جا وی به جبهه اعزام شد و بعد من به تهران برگشتم، گفت با من تماس گرفته اند و باید بروم.
معاون تداکارت جنگ در لشکر 41 ثارالله بود
زمانی که به سعید میگفتم چه کاری در جبهه انجام میدهید،سعید در جواب من میگفت: پتو میشویم و کفش واکس میزنم. از گفتن کارهای خود طفره میرفت. خیلی فروتن و خاضع بود، نمیخواست حرفی بزند.
حلقه هایی که بعد از شهادت سعید طبق وصیتش تقدیم جبهه کردم
بعد از این که عقد کردیم؛ سعید گفت: چه قدر حلقههای ما مناسب است خرج جنگ شود و بعد از شهادتش حلقهها را تقدیم جبهه ها کردم، حلقه های ما بسیار زیبا و سنگین بودند.
بعداز شهادت سعید معلم شدم
من علاقه زیادی به تحصیل داشتم. همه نمره های دبیرستانم 20 بود و صدردصد دانشگاه شرکت میکردم قبول میشدم اما چون سعید از من خواست، کنکور شرکت نکردم، اما همیشه این گونه فکر میکنم که عنایت و دعای وی همراهم بود چرا که بعد از وی خیلی سریع در حالی که جوانی 18 ساله بودم و تازه همسرم به شهادت رسیده بود توانستم معلم شوم؛ خیلی علاقهمند به معلمی بودم، شرایط سختی بعد از شهادت سعید بر من گذشت؛ زیرا سعید قبل از این که همسرم شود پسرخالهام بود و از قبل وی را به خوبی میشناختم به همین خاطر از دست دادن وی برای من خیلی سخت بود. باید با حضور در اجتماع و انجام کار و تلاش، روحیه و سلامت خود را حفظ می کردم. همه را عنایت شهید بعد از شهادتش در زندگی خود میدانم و خدا را شاکرم.
بعد از شهادت سعید با دیپلم شروع به تدریس در مدرسه ای ابتدایی در منطقه 18 تهران کردم. قریب 18 سال با مدرک دیپلم در مقطع ابتدایی درس دادم و بعد تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم؛ لیسانس گرفتم و بعد از 25 سال خدمت در آموزش و پرورش در حالی که خود را بازنشسته پیش از موعد کردم در سال 94 موفق به اخذ مدرک کارشتاسی ارشد جمعیت شناسی شدم.
هنوز هم هر وقت از اداره آموزش و پرورش تماس بگیرند و کارهای پژوهشی داشته باشند به اداره رفته و کار انجام میدهم. در زمینه های مختلف فلسفه و نهج البلاغه کلاس میروم و درس میخوانم. «ز گهواره تا گور دانش بجوی» از شش سالگی تاکنون لحظه ای از امر فراگیری دانش غفلت نورزیدهام.
سعید راه خود را انتخاب کرده بود و مانعی برای رسیدن به هدف خود احساس نمی کرد برای این که یاد گرفته بود در اوج دارایی و مکنت مادی زندگی به خدا فکر کرد و در اوج جوانی لیاقت شهادت را یافت. من همواره در تمامی این سالها با خود میاندیشم جوانانی همچون وی بسیار بودند در دوران دفاع مقدس که برای هدف عالی از همه هستی خود گذشتند؛ داشتن هدف و تا پای جان مبارزه کردن آنچه در طول زندگی برای علم آموزی و یادگیری انجام دادم درسی بود که از وی آموختم. انسان باید همواره برای هدف خود تلاش کند.
همسرم در مرداد ماه سال 1362 در عملیات آزادسازی مهران به شهادت رسید.
منبع: دفاع پرس