به گزارش خط هشت از استان قم، به مناسبت ایام پیروزی انقلاب نوید شاهد قم سراغ برادر دو شهید از شهدای انقلاب و شهدای جنگ تحمیلی رفته است تا گفتگویی را برای علاقهمندان ایثار و شهادت داشته باشد.
شهیدان سید مصطفی و سید اصغر حسینی در خانوادهای مذهبی و متدین در فردو قم دیده به جهان گشودند.
شهید سید مصطفی متولد نهم شهریورماه 1334 که فرزند بزرگتر بود، در جریانات اوایل انقلاب توسط رژیم منحوس پهلوی در تاریخ 17 شهریور 1357 به شهادت میرسد.
شهید سید اصغر متولد یکم فروردینماه 1348 که سالها بعد در جنگ هشت ساله دفاع مقدس در تاریخ 21 اسفند ماه 1363 به درجه رفیع شهادت نائل میآید.
سید محمود حسینی برادر شهیدان سید مصطفی حسینی و سید اصغر حسینی است که در سال 1342 در محله دروازه ری از محلههای قدیمی شهر قم و در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود. پدرش مغازه خوار و بار فروشی داشت و مادرش خانهدار بود و با 4 خواهر و 4 برارش در خانه کوچک اما گرم از محبت پدر و مادر، دوران کودکی خود را سپری کرد.
دوران نوجوانیاش با شرایط ملتهب انقلابی در قم مصادف شد و به جهت همراهی خانواده با جریان انقلاب، او نیز با شور و شوق نوجوانی در حد توان خود در فعالیتهای انقلابی که در آن زمان در شهر قم به اوج خود رسیده بود شرکت داشت.
در ادامه گفتگویی را با سید محمود حسینی، در رابطه با برادران شهیدش میخوانید.
پرورش در هیئت
سید محمود حسینی از دوران کودکی خود و شهدای این گفتگو گفت: خانواده ما یک خانواده مذهبی و علاقمند به امام حسین (ع) بود و به طور پیوسته مراسم عزاداری آقا اباعبدالله در خانه ما برگزار میشد. خاطرم هست از وقتی که خردسال بودم مراسمهای مذهبی که امروزه با عنوان هیئت برگزار میشود، آن زمان با عنوان سیاره «در گردش بودن» در خانه ما و اقوام و همسایههایمان برگزار میشد و ما در این جو پرورش یافتیم.
مقالهای بر علیه امام خمینی (ره)
وی از ماجرای اعلامیهای که بر علیه امام خمینی (ره) به چاپ و نشر رسید که با اعتراضات گسترده مردم قم همراه شد، افزود: یاد دارم از 17 دیماه سال 1356 بود که روزنامه اطلاعات مقالهای را از رشیدیمطلق بر علیه امام به چاپ رساند و پس از انتشار آن بلافاصله تظاهرات و اعتراضات در شهر قم وارد فاز جدیدی شد و سبب رقم خوردن واقعه 19 دی و به خاک و خون کشیده شدن مردم قم، در میدان آستانه و بهدنبال پیروزی انقلاب در بهمن 1357 شد.
در آن زمان من نوجوانی 14 و برادر شهیدم سید مصطفی 16 سال داشت و با شور و شوق نوجوانی بیشتر، زمان و انرژی خود را صرف حضور در تظاهرات و راهپیمایی و پخش اعلامیه و شعار نویسی میکردیم و خانواده نیز در این راه مشوق و همراهمان بود.
شهادت شهید سید مصطفی حسینی
سید محمود حسینی از نحوه شهادت سید مصطفی به بیان خاطراتی پرداخت و عنوان کرد: خاطرم هست عید فطر سال 1357 بود و من و به همراه خانواده، نماز عید فطر را به امامت آقای روحانی در بیابانهای ریسباف، پشت ورزشگاه فعلی شهید حیدریان برگزار کردیم و پس از نماز در حالیکه همراه نمازگزاران شعار میدادیم به چهارراه بیمارستان رسیدیم که ماموران گاز اشکآور زدند و کشمکش بین مردم و ماموران شروع شد...
به دنبال درگیری میان ماموران و مردم بود که تظاهرکنندگان یکی از ماشینهای ارتش را آتش زدند و همین سبب شدیدتر شدن برخورد ماموران با مردم و تیراندازی به سمت تظاهرکنندگان شد. در همین زمان، مردم از چهار راه بیمارستان به جهات مختلف پراکنده شدند و من و همران تظاهرکنندگان به سمت کوچههای چهارمردان فرار کردیم.
یادم هست اولین شهید آن روز شهید اوسطی روحانی جوانی بود که جلوی چشم ما مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید و شهادت او در مقابل چشمان تظاهرکنندگان شعلههای خشم مردم را شعلهور کرد و مردم با حمله به بانکها و آتش زدن آنها و درگیری مستقیم با ماموران تظاهرات را وارد فاز جدیدی کردند و در این زمان بود که حکومت برای ترساندن مردم تانکها را وارد خیابانها کرد. زد و خورد در طول خیابان چهارمردان بین تظاهرکنندگان و ماموران تا ساعتها ادامه داشت و از همین زمان بود که این خیابان به نام انقلاب شهرت یافت.
در این زمان برادرم سید مصطفی حسینی تهران بود و در روز 17 شهریور هم در جریان میدان ژاله تهران حضور داشت و بشدت از کشتار حکومت در آن روز عصبانی بود. روز 18 شهریور به قم و نزد خانواده آمد و ضمن رساندن اخبار مربوط به روز 17 شهریور میدان ژاله تهران اعلامیههای امام را هم همراه خود آورده بود.
یاد دارم ساعت 9 شب 18 شهریور 1357 بود که جلوی خانه ما در خیابان چهار مردان تیراندازی شد و یک تیر به صورت برادرم سید مصطفی اصابت کرد و مقابل چشمان مادرم و من و برادر کوچکم در جا شهید شد. از ترس این که جنازه سید مصطفی را با خود ببرند، در همان زمان که غرق در خون بود من و مادرم او را وارد حیاط خانه کردیم و در را بستیم.
همسایهها که متوجه شهادت سید مصطفی شده بودند از روی پشت بامها شعار میدادند و برخی از آنها از طریق پشت بامها خودشان را به خانه ما رساندند. پدرم در آن زمان بیرن از خانه بود و وقتی حدود ساعت 10 شب به خانه آمد دیگر خانه ما از جمعیت پر شده بود.
پدرم بسیار شجاع و جسور و در عین حال بسیار مهربان بود... خاطرم هست که خیلی آرام اما بسیار جگرسوز گریه میکرد.
انتقال مخفیانه پیکر سید مصطفی
وی در ادامه خاطرات پس از شهادت سید مصطفی را اینگونه گفت: ساعت حدود 12 شب بود که ماموران درب خانه را زدند و من که مراقب ورود و خروج افراد و جلوی درب خانه بودم، به پدر خبر دادم که ماموران جلوی درب هستند. پدرم در همان هنگام دستانش را جلوی در حائل کرده بود، در را باز کرد و با ماموران شروع به گفتگو کرد.
نهایتا ماموران با دیدن جنازه سید مصطفی که در حیاط خانه بود و پتویی هم روی آن کشیده شده بود رفتند. ساعت حدود 2 نیمه شب بود که دوباره گروه دیگری از ماموران به درب خانه ما آمدند و پس از آن بود که پدرم گفت: با این روالی که اینها در پیش گرفتهاند تا صبح جنازه را بزور هم که شده از ما خواهند گرفت. باید جنازه را از خانه خودمان به جای امنی منتقل کنیم. نهایتا همزمان با اذان صبح بود که با یک پیکانبار جنازه را از طریق بیابانها به فردو که روستای پدری ما بود منتقل کردند. خانواده هم با فاصله یکی دو ساعته به سمت فردو حرکت کردیم.
شهید سید مصطفی حسینی که تنها 21 سال داشت، نخستین شهید روستای فردو بود و تشیع جنازهاش یکی از بیاد ماندنیترین و پرشکوهترین مراسمهایی بود که روستای فردو تا به امروز به خود دیدیده است.
برادر شهیدم سید مصطفی حسینی با وجود اینکه تنها چهار کلاس درس خوانده بود و فقط 21 سال داشت و به شغل ساده بنایی اشتغال داشت اما به خاطر مطالعه کتابها و نشریات و اعلامیههای آن زمان از نظر سیاسی بسیار آگاه بود و دقیقا مانند پدرم بسیار شجاع و جسور پرورش یافته بود.
شهادت سید اصغر
سید محمود حسینی برادر شهیدان مصطفی و اصغر حسینی در خصوص اعزام و شهادت برادر کوچکش اصغر گفت: شهید سید اصغر حسینی برادر کوچک ما در سال 1344 متولد شد. او نیز از همان کودکی در تکایا و حسینیهها حضور داشت و خمیره وجودش با عشق به اهل بیت و بویژه آقا اباعبدالله شکل گرفت.
با آغاز جنگ تحمیلی او هم بههمراه دیگر برادران در جبهه حاضر شد تا اسفند ماه سال 1363 و عملیات بدر، به شهادت رسید.
اولین بار سال 1359، برای این که سنش کم بود، با دست بردن در شناسنامهاش به جبهه رفت و این حضور در جبهه تا سال 1363 و عملیات بدر ادامه داشت. در عملیات بدر به عنوان آرپی چی زن حاضر بود که مورد اصابت گلوله قرار گرفت و در همان موقع که زخمی بود با برخورد گلوله خمپاره به شهادت رسید.
من در شهادت برادرم سید اصغر، مفهوم اینکه میگویند غم برادر کمرشکن است را بهواقع درک کردم. در زمان شهادت سید مصطفی، من کم سن و سال بودم و درک درستی از شرایط نداشتم اما در شهادت سید اصغر با همه وجودم این را حس کردم و هنوز هم وقتی صحنه وداع پدر و مادرم با سید اصغر را به خاطر میآورم همه وجودم آتش میگیرد.
غم مرگ برادر را برادر مرده میداند...
آخرین کلام
وی در این گفتگو آخرین کلامش را با حسرت شهادت به پایان رساند و افزود: اما رنج بزرگ امروز من این است، هر صبح که چشم باز میکنم با خود میگویم چرا شهید نشدم...
دعای هر لحظه من فرج آقا امام زمان (ع) و شهادت در رکاب ایشان است و این امر با پیروی از ولی فقیه زمان امام خامنهای و حرکت پشت سر ایشان محقق میشود تا انشالله پرچم جمهوری اسلامی را به دست صاحب اصلی آن که حضرت حجت (عج) هستند برسانیم.
منبع: نوید شاهد