به گزارش خط هشت، شهید حسین (ناصر) ترحمی دانشجوی رشته پزشکی بود که با آغاز جنگ درس و کلاس را رها کرد و راهی جبهه شد. حسین یک فعال انقلابی و جهادی بود که ابتدای ورود به جبهه با گروه جنگهای نامنظم شهید چمران همراه و بعدها شهادت در عملیات بدر نصیبش شد. او تمنای شهادت داشت و در وصیتنامهاش به فرازهای دعای کمیل اشاره میکند که بارها و بارها زمزمهاش کرده بود: «یا رب ارحم ضعف بدنی و رقه جلدی».
ناصر - حسین
شهید حسین ترحمی سومین فرزند خانواده بود که در بیستوهفتم شهریور سال ۱۳۴۱ به دنیا آمد. شعور و شعف خاصی در خانه جاری بود. نرگس ترحمی خواهر شهید از زبان پدر آن لحظات را اینگونه روایت میکند: «برای سومین بار بابا میشدم؛ آن هم پسری که همسرم خوابش را دیده بود. در خواب آقا امامحسین به او فرموده بود «اسم پسرت رو حسین بذار!» امروز از زمان آن رؤیا سه ماه میگذرد. حسین به دنیا آمد. پدربزرگش اسمش را ناصر گذاشت. بر این انتخاب هم اصرار داشت. خواستیم مخالفت کنیم، اما مخالفت را نوعی بیادبی میدانستیم. سکوت کردیم. ناصر در سه سالگی بیمار شد. پزشکان از معالجه او ناامید و ما هم خسته شده بودیم. چارهای جز تحمل نبود. در آن لحظات دعا به درگاه خدا آراممان میکرد. شبی مادرش موضوع را با خانواده در میان گذاشت. آهی کشید و گفت: یا امامحسین! اگه بچهم خوب بشه، اسمش رو همون میذاریم که تو فرمودی. از آن تاریخ به بعد حال حسین رو به بهبودی رفت. دیگر نامش حسین شد و خودش هم فدایی حسین (ع).»
نیروی جهادگر و انقلابی
حسین یک انقلابی پای کار و فعال جهادی بود. خواهر شهید از روزهای فعالیت برادرش در امور انقلابی و جهادی میگوید: «حسین قبل از انقلاب هم در مجالس و محافل مذهبی شرکت میکرد. با جمع دوستان جهادیاش به اردو میرفت و در ساختن خانه برای مستمندان شرکت داشت. همراه و همگام مردم در تظاهرات شرکت میکرد. خاطرات زیادی از آن روزها و تعقیب و گریزهایی که داشت در ذهن دارم. برای او مسجد هم عبادتگاه بود و هم میدان رزم. بسیاری از کارهایش را از آنجا آغاز میکرد.»
دانشجوی رشته پزشکی و سنگر خاکی
این خواهر در ادامه میگوید: گروهکهای منحرف روزهای اول پیروزی انقلاب تلاش زیادی کردند که حسین را به سمت خط و مسیر خود بکشانند، اما هیچ کدام از آنها موفق نشدند. حسین همچنان در خط امام خمینی (ره) و ولایت ماند. برادرم درسخوان بود. همه سالهای تحصیلی را با نمرات بالا و موفق پشت سر گذاشت. هنوز جنگ شروع نشده بود که در آزمون اعزام به خارج شرکت کرد. رتبه خوبی هم آورد و در رشته پزشکی قبول شد. اما چند روزی بعد زمزمههای جنگ تحمیلی به گوشش رسید. با اینکه عاشق درس و تحصیل بود، اما این بار عشق به اسلام و وطن باعث شد تا کلاسها را رها کند و راهی میدان جنگ و سنگرهای خاکی جبهه شود.
همان ابتدا با نیروهای گروه جنگهای نامنظم شهید دکتر چمران همراه شد. او جنگ را با جانشینی گروهان در جبهههای جنوب و عملیات طریقالقدس ادامه داد. با تشکیل لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب بهعنوان جانشین گردان منصوب شد. مجاهدتهای زیادی از خود نشان داد و نهایتاً در عملیات بدر در روز ۲۱ اسفند ۱۳۶۳ به شهادت رسید.
او فارغالتحصیل دانشگاهی شد که دانش آموختگانش در مکتب حسین (ع) تلمذ میکردند.
نماز شب خواندنهای پر سر و صدا
یکی از همرزمانش به نام مهدی مهدوینژاد از نماز شبهای پر سر و صدای حسین برایمان روایت میکرد که در جبهه رسم بر این بود بچههایی که نیمههای شب برای نماز شب بیدار میشدند، بیسر و صدا بدون اینکه دیگر رزمندهها متوجه شوند، این کار را میکردند. اما نماز شب خواندنهای حسین اینگونه نبود.
پر سر و صداترین نماز شبها را میخواند. وقتی میرفت وضو بگیرد کارهایی میکرد که دیگران هم بلند شوند. مثلاً یک مرتبه بلند میگفت «یا الله!» یا اینکه دست و پای بچهها را که خواب بودند، لگد میکرد. هر وقت از او میپرسیدم، فقط خنده تحویلم میداد. یک روز اصرار کردم و از او خواستم از چرایی این کارهایش برایم بگوید. حسین گفت شاید با این کارم، تعدادی از بچهها هم بیدار شوند و از نماز شب محروم نمانند. این بود ماجرای آن نماز شب خواندنهای با سر و صدای حسین.
برادرم آرزو داشت اسلام در تمام دنیا فراگیر شود و میگفت تا رفع فتنه باید بجنگیم و راه شهیدان را ادامه دهیم تا اسلام در تمام دنیا فراگیر شود.