روستای رامه
به گزارش خط هشت، اصالت آبا و اجدادیشان به فیروزکوه باز میگردد، اما احمد متولد هشتم خرداد ۱۳۳۹ روستای رامه گرمسار است. فرزند هفتم خانواده بود و چهار خواهر و سه برادر دیگر هم داشت. پدر از راه کشاورزی و دامداری امرار معاش میکرد و بچهها هم کمک دست پدر بودند تا بتوانند هزینههای خانه را تأمین کنند.
اوس احمد بنا!
حسن رامه میگوید: «احمد تا ششم ابتدایی درس خواند. وضعیت مالی خوبی نداشتیم. من کار بنایی میکردم و در تهران زندگی میکردم. احمد در کنار کمک به پدر برای کار بنایی پیش من میآمد و همراه من کار میکرد. کارگرهای زیادی زیر دست من بودند و احمد از من میخواست که کمک حالشان باشم. خیلی پرهیزگار بود. در آن سن مراقبت زیادی بر اخلاق و رفتارش داشت. خیلی هوای کارگرها را داشت و به من میگفت داداش فلانی نیاز دارد و حواست به او باشد. فلان کارگر از لحاظ مالی ضعیف است، بیشتر مراعاتش را کن! من هم این را انجام میدادم.»
نذر شبهای قدر
حسن رامه در ادامه میگوید: «پدرمان همیشه رزق حلال به خانه میآورد و به ما میگفت حواستان به فرزندانتان باشد و به آنها یاد بدهید که به دنبال روزی حلال باشند که عاقبت بخیری دارد. ابتدا که دامداری داشتیم خودمان لبنیات تولید میکردیم. مادرم زنی مؤمن و متعهد بود. هر بار که دوغ یا ماست درست میکرد، وضو میگرفت. خوب به یاد دارم شبهای قدر نذر میکرد و ماست، پنیر، دوغ آماده و آنها را پخش میکرد.»
انقلابی سرسخت
احمد در دوران انقلاب فعالیتهای زیادی داشت. خوب به یاد دارم وقتی هم که همراه من بود دست از کارهای انقلابیاش بر نمیداشت. من یک کار عمرانی در خیابان اتابک گرفته بودم، احمد آنجا در میان کار بنایی با مجاهدین که قصد بلوا را داشتند، درگیر شد. زمانی هم که در گرمسار بود هم همینطور. یک خاطره از آن روزها دارم. یک روز بابا داد میزد و پشت سر هم میپرسید چرا دعوا کردی؟ به احمد اشاره کردم که حرفی بزند، گفت بابا! انقلاب شده، مگر شما نمیدانید؟ بابا نگاهی کرد و گفت منظورت چیست؟ احمد گفت به امام توهین کردن، آن هم در مسجد. چند نفر بودند که میخواستند مراسم را به هم بزنند، من هم جلویشان ایستادم. بابا بلند شد و به طرف احمد رفت. نفسم بند آمده بود، او را بغل کرد و بوسید.
فتحالمبین
برادر شهید میگوید: «احمد برای خدمت سربازی وارد ارتش شد لشکر ۲۱. یکسال و ۱۰ روز هم خدمت کرد. من و برادر دیگرم محمدرضا هم در جبهه حضور داشتیم. من از مالک اشتر تهران به جبهه اعزام شده بودم و محمدرضا از لشکر قائم سمنان. احمد اول فروردین ۱۳۶۱ در منطقه رقابیه، ارتفاعات دشت عباس (تپه چشمه) با برخورد ترکش به سر به شدت مجروح میشود و فرماندهاش او را همراه دیگر مجروحان به بیمارستان شماره ۲ تهران منتقل میکند.
روزهای اول سال ۱۳۶۱ بود که مشغول پذیرایی از مهمانها بودم، زنگ خانه به صدا درآمد. در را که بازکردم، چشمم به فرمانده احمد افتاد، پیراهنش خونی بود. گفت احمد مجروح شده و او را به بیمارستان آوردهایم، اما من خواب شهادت احمد را دیده بودم. چند شب پیش خواب دیده بودم که تیر به سر احمد اصابت کرده و مغز سرش بیرون ریخته است. همین را برای فرماندهاش تعریف کردم و گفتم احمد شهید شده! گفت بیایید برویم بیمارستان. همراه او راهی بیمارستان شدم. احمد را در وضعیتی دیدم که در خواب مشاهده کرده بودم، همان شرایط را داشت. یکی دو روزی گذشت باید والدینم را باخبر میکردم که بیایند و احمد را ببینند. به آنها گفتم به بیمارستان بیایید. مادرم بالای سر احمد آمد، او بیهوش بود و از راه گلو نفس میکشید. دست به دعا برداشت، هیچگاه یادم نمیرود، مادرم گفت خدایا این قربانی را از من بپذیر. ۷ فروردین ۶۱ بود که احمد به شهادت رسید.»
تیربارچی شهید
برادر شهید نحوه شهادت برادر را اینگونه روایت میکند: «فرماندهاش میگفت. احمد تیربارچی بود. در حین عملیات بسیاری از بعثیها را قلع و قمع کردیم. احمد رفت بالای یک بلندی و همانجا تک تیراندازشان یک تیر به پیشانی احمد زد. پیکر برادرم را بعد از تشییع در روستای رامه شهرستان گرمسار دفن کردیم. خانواده رامه ۱۰ شهید تقدیم انقلاب و دفاعمقدس کرده است و از میان این شهدا سه شهید در روستای رامه دفن شده است.»
گفتوگو با برادر شهید احمد رامه از شهدای عملیات فتحالمبین
بهار سال ۶۱ شهادت احمد را برایمان به ارمغان آوردبا حسن رامه برادر شهید عملیات فتحالمبین احمد رامه همراه شدم تا از برادرش برایمان روایت کند که در اولین روز از سال ۱۳۶۱ در عملیات فتحالمبین به شدت مجروح و نهایتاً شش روز بعد، یعنی در هفتم فروردین ۱۳۶۱ به شهادت که آرزوی دیرینهاش بود، رسید. برای حسن رامه روایت از همرزمی که قبل از شنیدن خبر مجروحیت برادرش خواب شهادتش را دیده بود، سخت بود. اما گذر سالها آن لحظات سخت و غمناک را از یاد و ذهن او بیرون نبرده و راوی روزهای مجاهدت برادر شد، با هم بخوانیم.
نظر دادن
از پر شدن تمامی موارد الزامی ستارهدار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.