گفت‌و‌گو با پدر شهید صادق کریمی نمدی از شهدای فراجا که در سیستان و بلوچستان به شهادت رسید

شهادت پسرم برای ایل قشقایی افتخارآفرید

چهارشنبه, 10 خرداد 1402 16:01 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

حال و هوای جبهه را به خوبی می‌توان از میان صحبت‌هایش فهمید. از میان واگویه‌های پدری که اگر خودش نتوانست به جرگه رفقای شهیدش برسد، اما امروز به عنوان پدر شهید با ما هم کلام شد.

به گزارش خط هشت، تیمور کریمی نمدی از حال و هوای رزم در جبهه‌های دوران دفاع مقدس برایمان گفت تا رسید به زندگی فرزندانش. او برای ما از صادق گفت که بعد از اتمام دوران سربازی به اصرار خودش وارد نیروی انتظامی شد تا این بار در لباس مدافع امنیت به کشور و مردمش خدمت کند.
این پدر شهید می‌گوید: «من بعد از شهادت صادق معنای شهید را به خوبی درک کردم حالا می‌دانم چه کسانی به این عاقبت بخیری دست پیدا می‌کنند! کاش روزی هم خدا عاشقمان شود و عاقبت بخیری، چون شهادت نصیب ما شود. در میان جبهه و در روز‌های دفاع مقدس شهدای زیادی را دیدم؛ مردانی که خدا خریدشان و خونبهایشان را که شهادت بود به آن‌ها عطا کرد.
مَن طَلَبَنی، وَجَدَنی و مَن وَجَدَنی، عَرَفَنی و مَن عَرَفَنی، أحَبَّنی و مَن أحَبَّنی، عَشِقَنی و مَن عَشِقَنی، عَشِقتُهُ؛ و مَن عَشِقتُهُ، قَتَلتُهُ و مَن قَتَلتُهُ، فَعَلَی دیتُهُ و مَن عَلَی دیتُهُ، فأنا دیتُهُ.
آن کس که مرا طلب کند می‌یابد، آن کس که مرا یافت می‌شناسد، آن کس که دوستم داشت به من عشق می‌ورزد، آن کس که به من عشق ورزید من نیز به او عشق می‌ورزم، آن کس که به او عشق ورزیدم کشته‌ام می‌شود و آن کس که کشته‌ام شود خونبهایش بر من واجب است و آن کس که خونبهایش بر من واجب است پس من خودم خونبهایش هستم.»
شهید صادق کریمی نمدی متولد ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۸ بود که در ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ در سیستان و بلوچستان به شهادت رسید. روایت تیمور کریمی نمدی را از دردانه شهیدش پیش‌رو دارید.»

 

کارت‌های عروسی صادق
زاده شیراز بود، به تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۸. عقد کرده بود و خانواده در تکاپوی تدارک مراسم ازدواجش بود. کارت‌های دعوت از مهمانان عروسی هم نوشته شده بود. همه چیز مهیای جشن ازدواجش بود، اما خبر شهادتش در سیستان وبلوچستان همه را شوکه کرد. تیمورکریمی نمدی پدر شهید می‌گوید: «تن‌ها ۱۵ روز مانده به مراسم ازدواجش به ما خبر دادند که صادق به شهادت رسیده است، باورش برای ما سخت بود. منتظر بودیم که به مرخصی بیاید. اما او در آخرین مأموریتش در نیک‌شهر سیستان وبلوچستان در درگیری با اشرار مسلح به شهات رسید.
دوستانش از نحوه شهادت صادق اینگونه برایم روایت کرده‌اند که صادق به همراه دوستانش به گشت و بازرسی می‌روند. در حین عملیات به یک پژو مشکوک می‌شوند که زن و فرزند همراهش بوده، به او ایست می‌دهند، اما او اهمیتی نمی‌دهد و فرار می‌کند. صادق و همکارش به تعقیب فرد مورد نظر می‌پردازند. هر چه به او اخطار می‌دهند توجه نمی‌کند، از آنجایی که خانواده همراهش بوده به او شلیک نمی‌کنند و به تعقیب ادامه می‌دهند. با ایجاد مانع بر سر راه خودرو لاستیک ماشین پنچر می‌شود، اما او همچنان به راهش ادامه می‌دهد. در این لحظه فرد شرور به سمت بچه‌ها تیراندازی می‌کند، بر اثر این اتفاق صادق شهید و راننده‌اش مجروح می‌شود. نهایتاً آن شرور دست زن و بچه‌اش را می‌گیرد و به سمت کوه فرار می‌کند. نیرو‌های کمکی که می‌رسند باز هم زن و فرزند را سپر خودش می‌کند و بعد از محاصره، تک تیرانداز به او شلیک می‌کند و او به هلاکت می‌رسد.»

عاشق خدمت در نیروی انتظامی
پدر شهید در ادامه از روز‌های تحصیل و عشق صادق به خدمت در نظام می‌گوید: «من خودم فرهنگی بازنشسته هستم. من معلم روستای خودمان بودم و صادق تا کلاس چهارم در کنار خودم درس می‌خواند. سال پنجم را در کلاس معلمی دیگر گذراند و بعد از آن هم همراه با خانواده به شیراز نقل مکان کردیم.
پسرم صادق مقطع راهنمایی و دبیرستان را در شیراز به اتمام رساند و بعد از کسب دیپلم به خدمت سربازی رفت.
بعد از اتمام دوران خدمتش، یک روز به من گفت بابا دوست دارم بروم نیروی انتظامی! گفتم هر طور دوست داری، صادق رفت و ۱۱ سال در خدمت نیروی انتظامی بود. پنج سال در منطقه لار، بعد هم شهرستان کوار و شیراز. دو سالی می‌شد که به سیستان وبلوچستان منتقل شده بود که همانجا هم به شهادت رسید.»

گوهری دردانه
حقیقت این است که من بعد از شهادت پسرم فهمیدم که چه کسانی شهید می‌شوند؟! عنوان «شهید» خیلی بزرگ است، شهید شدن و داشتن این عنوان لیاقت می‌خواهد. این را من حس کردم و با جان و دل درک کرده‌ام.
زمانی که صادق دوران ابتدایی می‌خواند ما در شهرستان کوار بودیم. آنجا مسجدی نزدیک خانه ما بود، صادق ظهر و مغرب همراه پیرمرد‌ها که به نماز جماعت می‌رفتند، به مسجد می‌رفت. کنار آن‌ها می‌ایستاد و آن‌ها چقدر از او خوش‌شان می‌آمد. از همان دوران اهل نماز و عبادت بود. یاد ندارم نمازش قضا شده باشد. اهل دروغ، ریا و رفیق بازی نبود. خیلی خوش اخلاق و خوش برخورد بود. من بعضی وقت‌ها شوخی می‌کردم حتی به او تلخ می‌شدم. اما او می‌خندید می‌گفت بابا تو اختیار داری بزنی توی صورتم! نشد اخمی به من کند. واقعاً لایق شهادت بود. حالا که به او می‌اندیشم، می‌بینم که من چه گوهر و دردانه‌ای داشتم و قدرش را نمی‌دانستم. زمانی که شهید شد اکثراً همه دوستانش از شهرستان لار و کوار آمدند و واقعاً برایش گریه می‌کردند و می‌گفتند ما یک برادر از دست دادیم. خیلی با همه خوش رفتار بود. اهل ورزش کشتی بود. قوی هیکل بود. علاقه بسیار عجیبی به کشتی داشت. از زمان دبیرستان در بسیج محله بود. در پایگاه مقاومت بسیج منطقه ۱۰ پیاله، یک بسیجی فعال بود. خیلی با دوستانش صمیمی بود. با فامیل رفت و آمد می‌کرد و اهل صله رحم بود.
خدا می‌داند احترامی که به پدر و مادرش می‌گذاشت، هیچ زمان از یادم نمی‌رود. هر وقت که به خانه می‌آمد، باید مادرش را می‌بوسید. هنوز هم مادرش از روحیات و خلقیات صادق می‌گوید و حسرت می‌خورد. احترام ما را خیلی داشت. نشد کاری بکند که ما از دستش ناراحت بشویم. ایام محرم که می‌شد از همان کودکی زنجیر به دستش می‌گرفت و در هیئت شرکت می‌کرد. امام حسینی (ع) بود. اگر جلسات دعایی برگزار می‌شد، می‌رفت. به ما می‌گفت بابا امشب فلان جا دعا هست! اگر کاری نداری امشب بیایید با هم برویم. تقوای الهی داشت. من از او درس می‌آموختم، با اینکه جوان بود، ولی خیلی معتقد بود. اهل کمک به دیگران بود. ما وضع مالی خیلی خوبی نداریم. اما صادق ما را سفارش می‌کرد که به نیازمندان کمک کنیم. می‌گفت هر زمان گوسفند قربانی کردید، گوشت آن را به فقرا بدهید. اهل رعایت حریم محرم و نامحرم بود. خیلی به ناموس تعصب داشت. در رفتار با همسرش هم خیلی حجب و حیا داشت.

رفیق شهید
تیمور کریمی برایمان از وعده شهادتی که پیش از این‌ها باید نصیب صادق می‌شد، می‌گوید: «یک مرتبه قبل از شهادتش به مرخصی آمد. به مادرش تعریف کرده بود که مدتی پیش قرار بود به شیفت شب بروم. اما حال جسمی خوبی نداشتم و یکی از دوستانم گفت که به جای من به شیفت می‌رود. تشکر کردم و گفتم شما به جای من امشب برو، من یک شب دیگر به جای شما می‌روم. همان شب، دوستم که به جای من شیفت رفته بود، شهید شد؛ و من بابت این تغییر شیفت وجدانم خیلی ناراحت بود که اگر نرفته بود، شهید نمی‌شد. خیلی از این موضوع ناراحت بود.»

موضوع انشا «شهادت»
سه، چهار روز قبل از شهادتش نامزدش با ایشان تماس گرفته و از او خواسته بود در مورد موضوع برای انشاء کمکش کند. صادق از همان نیک شهر یک انشاء با موضوع «شهادت» برای نامزدش فرستاده بود. هنوز هم صوت صادق را داریم که خیلی آگاهانه در مورد شهادت صحبت کرده بود. آن را گوش می‌کنم و با هر جمله‌اش آرامش می‌گیرم. اصلاً گویی قرار بر این بوده که ما این صوت را از صادق به یادگار داشته باشیم که شنیدنش تسلی خاطرمان شود.
قبل از شهادتش یک آهنگ غمگین برای مادرش فرستاده بود که مادرش وقتی این آهنگ را گوش کرد گریه‌اش گرفت. می‌گفت صادق جان چرا این آهنگ را می‌فرستی؟ ما می‌خواهیم چند روز دیگر برایت عروسی بگیریم! به مارش گفته بود؛ مادر جان آدمی امروز و فردایش را نمی‌داند. من نمی‌دانم تا ۱۰روز دیگر هستم که برای عروسی بیایم یا نه.

او حاضر است
او در ادامه به آیه ۱۶۹ سوره آل عمران اشاره می‌کند و می‌گوید: اینکه می‌گویند شهدا زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی می‌خورند، به حق است. یک شب پای مادر صادق بسیار درد می‌کرد. ناراحت بود و با پا درد خوابید. خیلی هم به فکر صادق بود. از ناراحتی گریه کرد. همان شب خانم همسایه‌مان شهید را درخواب دیده بود. صادق یک دارویی در دستش بود. به خانم همسایه‌مان گفته بود ببخشید این دارو را برای مادرم ببرید، پایش درد می‌کند. دارو را بگذارید روی زانویش تا خوب بشود. فردای آن روز خانم همسایه به خانه ما آمد و خوابش را تعریف کرد. همسرم گفت بله دیشب از درد پا خیلی اذیت شدم و به صادق متوسل شدم و خیلی گریه کردم، گفتم صادق جان کجایی مادرت این‌قدر پا درد دارد. این از برکات شهید است.

آخرین تماس
او می‌گوید: «قبل از عروسی، قرار بود صادق و همسرش یک کلیپی را برای فیلم عروسی‌شان آماده کنند. برای این کار خانواده ما و خانواده عروس و بستگان باید به سمت کوهی در منطقه سرخی شیراز می‌رفتیم.
عجله داشت، می‌گفت حتماً این مرتبه که بخواهم بروم، کلیپم پر شده باشد. ما دیدیم که خیلی اسرار می‌کند گفتیم اشکال ندارد. فردای آن روز خانواده عروس و خانواده خودمان و خانواده برادرم رفتیم طرف‌های سرخی نزدیک شیراز. عصر هم برگشتیم. فردای آن روز می‌خواست برود، مرخصی‌اش تمام شده بود. من هم می‌خواستم بروم فیروزآباد. صادق خوابیده بود. به او گفتم بابا جان من می‌خواهم بروم کاری نداری؟ گفت من هم بعدازظهر می‌روم بلیت دارم. شما بروید به سلامت.
شب قبل از شهادتش از طریق فضای مجازی با صادق تماس تصویری گرفتم. متوجه شدم که بی‌سیم در دست دارد گفتم ساعت ۱۲ شب است نخوابیدی؟! کجایی؟ گفت بابا من امشب در جاده هستم. متوجه شدم مأموریت دارد. هیچ وقت به او توصیه نمی‌کردم که حواست باشد مواظب خودت باش! اما آن شب خیلی به او تأکید کردم و گفتم حواست باشد. احتیاط کن. صادق هم گفت خیالت راحت. خبری نیست. اما یک ساعت بعد از صحبت‌های من و مادرش گویا درگیری پیش می‌آید و شهید می‌شود.»

و شهادت
فردای آن روز من و همسرم، برادرم و دخترم برای تهیه وسایل عروسی صادق، به فیروز‌آباد رفتیم. شب منزل خواهرم خوابیدیم که صبح زود برای خرید برویم. ما اطلاعی از شهادت صادق نداشتیم. اما برادر زاده‌ام که ایشان هم در نیروی انتظامی مشغول به خدمت است متوجه شهادت صادق شده بود. صبح من خواب بودم، دامادمان صدایم کرد و گفت آقای کریمی بلند شو می‌گویند حال مادرت خوب نیست. باید برویم شیراز. راه افتادیم. می‌دانستم حال مادرم خوب است، برای همین شک کردم و گفتم نکند برای بچه‌ها اتفاقی افتاده، همان طور که در مسیر بودیم سریع با پسرم که در جاسک بود تماس گرفتم، حالش خوب بود. بعد با صادق تماس گرفتم. گوشی را برنمی‌داشت، فهمیدم که چی شده به شیراز که رسیدیم، متوجه شهادت صادق شدیم.

در حسرت دیدار حضرت آقا
پدر شهید با افتخار از تشییع شهید خانه‌اش می‌گوید: «پیکر صادق را از زاهدان به تهران و از آنجا به شیراز منتقل کردند. همه همکاران صادق آمده بودند فرودگاه. جنازه را با آمبولانس آوردیم. فردا صبح هم رفتیم شاهچراغ کل نیرو‌های نظامی، انتظامی و اطلاعاتی، حتی امام جمعه محترم شیراز آمده بودند، نمازش را خواندند و پیکر شهیدمان را تشییع کردند و پسرم را در گلزار شهدای شیراز به خاک سپردند.
تا چهلم صادق هم در خانه مراسم داشتیم. تا چهلمش اطرافیان ما را رها نکردند و بعد از آن سوختیم و ساختیم. پسرم ارادت زیادی به رهبری داشت. آن‌قدر دوست داشت که حضرت آقا را از نزدیک زیارت کند، اما قسمتش نشد. بی‌آنکه روی دلدار را ببیند به شهادت رسید.»

رفع دلتنگی با قرائت قرآن
هر زمان که دل تنگ شهید می‌شوم با قرائت قرآن آن دلتنگی را از سرم بیرون می‌کنم بچه‌ها هم برایش قرآن می‌خوانند و دعا می‌کنند. من و مادرش هر شب بعد از نماز دو رکعت نماز به نیت شهید می‌خوانیم. خودمان را با نماز، قرآن و دعا سرگرم می‌کنیم وگرنه داغ جوان سخت است.
ما می‌دانیم که راهی که ایشان رفت، مسیر درست و حقیقی بود. راه امام حسین (ع) بود. راه شهادت بود. همه به این مسیر افتخار می‌کنیم صادق برای همه فامیل، برای همه خانواده، برای کل طایفه و ایل قشقایی افتخار آفرید. همه به من می‌گویند، شما پسرت را از دست ندادی، بلکه نام ایشان برای همیشه ماندگار است.

 
 
 
خواندن 106 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/59473b7526a7b1245ba86423bd3b4912.jpg
عکس رزمندگان استان اردبیل در جبهه‌های حق علیه ...
cache/resized/c388db15b9aea6f541ad0fd1dc3e7f86.jpg
به مناسبت گرامی داشت روز شهدا آیین رونمایی از ...
cache/resized/cc13499ebc08016c8970234fdd9aa860.jpg
اولین کتاب کشور در رثای سپهبد شهید قاسم سلیمانی، ...
cache/resized/505cb221be92ac5c13de72cd306e1ce8.jpg
عکس رزمندگان استان اردبیل در جبهه‌های حق علیه ...
cache/resized/9f3ee00aea2f66d90cf98785cbebd844.jpg
کتاب «هوای سرد تیرماه» خاطرات شهید «صفرعلی یوسفی» ...
cache/resized/e6af305268b0763d7b4e18071bd7a0bf.jpg
کتاب «بلندای آسمان وطن» خاطرات خلبان آزاده جانباز ...
cache/resized/5c17989fdda46ad8b631c928992f7c9b.jpg
کتاب «پسر رنج» خاطرات و زندگی نامه آزاده سرافزار ...
cache/resized/1a30ce51315f59ae0c01a525fd63c5cc.jpg
«کتاب پرواز مازیار» خاطرات همسر شهید خلبان ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family