به گزارش خط هشت، در این گفتگو قصد داریم بیشتر به سبک زندگی شهید فصیحی بپردازیم. ایشان چه ویژگیهای بارز اخلاقی داشتند؟
ما وقتی به سیره زندگی شهدا نگاه میکنیم به شاخصهایی میرسیم که بین همه شهدا مشترک است. اینکه از کودکی مسیرشان را همانگونه که در نماز آمده «اهدناالصراط المستقیم» انتخاب کردهاند، حقیقتی است که در مورد شهدا وجود دارد. برادرم حسین در واقع یکی از همان شهداست و زمانی که من، خانوادهام و بستگانم به آن ویژگیها فکر میکنیم چیزی جز همان سیره شهدا نمیبینیم. اینکه حسین از کودکی و قبل از اینکه مکلف شود، نماز میخواند، همان حرکت در مسیر مستقیم است. همه شهدای ما به نماز تأکید دارند، همه آنها در سفارشها و وصیتنامههایشان به امامحسین (ع) اشاره دارند. اینها نشانههایی است که شهید فصیحی در زندگی کوتاهی که داشت از آنها پیروی کرد. او هم مثل همه شهدای دیگر، مسیر شهادتش را از راه عمل به توصیههایی پیدا کرد که امام حسین (ع) همه ما را به آن دعوت کرده است. این را هم بگویم خصلتهایی که حسین داشت در وجود ما نبود. او آنقدر تحت تأثیر مسیری که در پیش گرفته بود قرار داشت که همه به او علاقهمند بودند. با وجود اینکه سالهای زیادی از شهادت حسین گذشته است وقتی به گذشته نگاه میکنیم همان سیره زندگی که بزرگان دین به ما سفارش کرده بودند را در وجود شهیدمان میبینیم و به آن افتخار میکنیم.
برادرتان موضوعاتی که به آن اشاره کردید را بیشتر از چه کسانی تأثیر میگرفت؟
پدر و مادرم همیشه ما را به عمل به توصیههایی که به آن اشاره کردم، سفارش میکردند. من پسر بزرگ خانواده بودم و حسین فرزند دوم. سه برادر و یک خواهر دیگرم از ما خیلی کوچکتر بودند، با این حال حسین راهش را از مسیری که خداوند برایش مقدر کرده بود، پیدا کرد. او از دوستانش هم تأثیر میگرفت. جالب است بدانید که خیلی از دوستانش مثل شهید عباس فصیحی، شهید محمدهاشمپور، شهید محمد حیدری و شهید حسین فصیحی به شهادت رسیدند، برای همین کمال همنشینی با دوستانی که خیلی از آنها به شهادت رسیدند، نشان میدهد که همگی از هم تأثیر میگرفتند.
شهدای دفاعمقدس خودشان را سرباز امام معرفی میکردند. شهید فصیحی چه نظری در مورد حضرت امام داشت؟
برادرم علاقه ویژهای به حضرت امام داشت. همانطور که شما هم اشاره کردید، این علاقه از همان ویژگیهای مشترک شهدای ماست که همیشه گوش به فرمان امام بودند در وصیتنامهاش هم ما و همه کسانی که آن را میخوانند به تبعیت از امام سفارش میکنند. یادم است برادرم یک تلویزیون خریده بود. آن زمان مثل الان نبود که امکانات فراهم و در هر خانه یک یا چند تلویزیون وجود داشته باشد. کمتر خانهای پیدا میشد که تلویزیون داشته باشد. حسین با پس اندازی که کرده بود یک تلویزیون خرید و همیشه منتظر سخنرانیها و پیامهای امامخمینی بود، به طوری که وقتی تصویر امام روی صفحه تلویزیون ظاهر میشد، بلند صلوات میفرستاد. ما آن تلویزیون را هنوز به یادگار نگه داشتهایم کتابهای شهید مطهری را هم مطالعه میکرد و به هدیه دادن کتاب هم علاقه زیادی داشت و بخشی از درآمدش را صرف خرید و هدیهدادن کتابهای استاد مطهری میکرد. وقتی در خانواده یا دوستان حرف از حسین میشود، خیلیها میگویند هنوز کتابهایی که از حسین هدیه گرفتهاند را دارند.
تحصیلاتشان چقدر بود و وضعیت تحصیلیشان چگونه بود؟
برادرم تا کلاس پنجم درس خواند. با اینکه وضعیت تحصیلی خیلی خوبی هم داشت، به خاطر کمک به پدرم مجبور شد درس را رها کند و به دنبال کار برود. خودم هم به خاطر همین موضوع درس را رها کردم و با حسین که آن زمان ۱۲ یا ۱۳ ساله بود به دنبال کار در روستایی نزدیک اصفهان به نام دستچا رفتیم. مدتی هم برای کار به ورامین، شهریار و تهران رفتیم.
چه شد که راهی جبهه شدند؟
وقتی بسیج تشکیل شد او و دوستانش عضو بسیج شدند. وقتی در دستجرد بود در بسیج دستجرد فعال بود و زمانی هم که در روستای دستچا کار میکردیم به بسیج همانجا میرفت. حقوقی را که میگرفت برای مسجد و بسیج هزینه میکرد. موضوع رفتنش به جبهه را هم بیشتر با مادر مرحومم در میان میگذاشت. با فعالیتهایی که در بسیج داشت راه رفتنش به جبهه را هموار کرده بود. وقتی که به شهادت رسید ۱۷ ساله بود. در دومین اعزامش در ۲۵ تیر ۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسید.
پدر و مادر مرحومتان مخالفتی با رفتن حسین به جبهه نداشتند؟
برادرم با دلایلی که میآورد آنها را قانع میکرد. حسین میگفت اگر او و امثال آنها به جبهه نروند، چه کسی میخواهد از کشور دفاع کند. حرفهایی که از کلام امام دریافت کرده بود را روایت میکرد. اینکه امریکا و همه کشورهای غرب در کنار رژیم عراق قرار گرفته بودند و ما باید از دین و کشورمان دفاع میکردیم را میگفت و باعث میشد که دل پدر و مادرم هم به رفتنش راضی شوند. خلاصه حسین رفت و مدتی بعد به خانه برگشت. یادم است روز بازگشت حسین، برادر کوچکم اکبر به چاهی که در حیاط خانه داشتیم سقوط کرده بود. در حیات مشغول بازی بود که هنگام بازیگوشی به چاه آب سقوط کرد و همه دستپاچه در حیاط دور چاه حلقه زده بودیم و نمیدانستیم چه کنیم که ناگهان حسین در حالی که ساک به دوش داشت وارد خانه شد. نمیدانستیم شوق دیدار برادرمان را داشته باشیم یا نگران برادر کوچکترمان. ماجرا را به او گفتیم. حسین ساکش را زمین گذاشت و خودش را به داخل چاه انداخت و اکبر را نجات داد. شوق دیدارش با کاری که کرده بود اشک همهمان را درآورد. گویی از جبهه آمده بود تا جان برادرش را نجات دهد.
گفتید که برادرتان در دومین اعزامش به شهادت رسید، درباره آخرین دیدارتان بگویید.
برادرم حسین بعد از اولین اعزامش به مدت ۴۰ روز به مرخصی آمد و بیشتر کنار پدر و مادرم در دستجرد بود. بعد از ۴۰ روز دو نفر از همرزمانش به خانه ما آمدند و خبر دادند که میخواهند با حسین به جبهه بروند. من آن زمان ازدواج کرده بودم و در اصفهان زندگی میکردم. یکی از آنها شهید محمد حیدری بود. سؤال کردم چرا حسین همراهتان نیست؟ گفتند نگران بوده که شاید من مانع رفتنش به جبهه شوم برای همین همراهشان نیامده بود. من همراه دوستان حسین به میدان طوقچی اصفهان رفتیم. آنجا برای آخرین بار بود که حسین را دیدم و با هم خداحافظی کردیم. میدانستم برای رفتن به راهی که انتخاب کرده مصمم است، برای همین او را به خدا سپردم.
مگر میخواستید مانع رفتنش شوید؟
نمیخواست در راهی که انتخاب کرده بود، مانعی وجود داشته باشد حتی اگر آن مانع من باشم.
خبر شهادت حسین چگونه به شما رسید؟
آن زمان مثل الان وسایل ارتباطی گسترده نبود. راههای ارتباطی یا از طریق نامه بود یا کسانی که پیغام را میرساندند. تلفن هم اصلاً فراگیری نداشت که بشود خبری را اعلام کرد. یادم است آن روز در اصفهان به تشییع شهدا رفته بودم. در خیابان هاتف شهید محمد هاشمپور را دیدم. او خبر داشت که برادرم حسین شهید شده، اما به من چیزی نگفت. به من گفت یکی از رزمندههای دستجردی به نام شهید حسین فصیحی به شهادت رسیده است. البته منظورش برادرم نبود. در دستجرد چند رزمنده به نام حسین فصیحی به شهادت رسیدهاند، به هر حال بعد از شنیدن خبر سوار موتور شدم و به سمت دستجرد حرکت کردم. وقتی به گلزار شهدای دستجرد رسیدم، دیدم که جمعیت زیادی حضور دارند و مراسم خاکسپاری تمام شده است. وقتی کنار آخرین قبر رسیدم، دیدم که عکس برادرم حسین روی قبر نصب شده است. آنجا بود که فهمیدم برادرم شهید شده است. شهید هاشمپور هم که خبر را به من داد و از دوستان و همرزمان برادرم بود در اعزام بعدیاش به برادر شهیدم ملحق شد.
شهادت حسین چطور اتفاق افتاد؟
آنگونه که در روایتها گفته شده با اصابت ترکش خمپاره به ناحیه شکم در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسیده است.
شهادت او برای خانواده و خصوصاً پدر و مادر مرحومتان چطور سپری شد؟
برای ما باعث افتخار است در خانهای باشیم که پرچم شهیدمان بر سر در آن نصب شده باشد. ما باورمان این است که خداوند شهدا را گلچین کرده و هر کدام از آنها پیامرسانهایی بودند که به رسالتی که به دوش داشتند، عمل کردند. برای مادرم شهادت حسین دشوار بود، چون او وابستگی زیادی به برادرم داشت. یادم است یکبار بعد از شهادت حسین مادرم در بیمارستان الزاهرا (س) اصفهان بستری بود. من همراه خواهر و برادرانم کنار تخت مادرم نشسته بودیم که ناگهان مادرم به در خیره ماند و حسین را صدا زد. من دیدم که او آغوشش را باز کرده، گویا که حسین را در آغوش گرفته است.
بخشی از وصیتنامه شهید
من راهی را انتخاب میکنم که حسین (ع) انتخاب کرد و سفارشم به شما امت حزبالله این است اگر میخواهید دشمن را به یأس و ناامیدی بکشانید و اگر میخواهید امام زمان و فاطمه زهرا را خوشحال کنید، امام زمان خود را تنها نگذارید. فرامین و دستورات او را موبه مو به اجرا کنید.