به گزارش خط هشت، برادرتان هنگام شهادت چند سال داشتند و چطور شد در آن سن کم به جبهه رفت؟
۱۲ سال و پنج ماه سن داشت که سال ۱۳۶۰ به شهادت رسید. ما یک خانواده مذهبی داشتیم. پدرم مکتبدار و معلم قرآن اطراف منطقه جم بود، البته کشاورزی هم میکرد. پدر بزرگم هم مکتبدار و عالم منطقه بود. دو نفر از پسرعموهایم که روحانی و شاگرد آیتالله شهید دستغیب بودند آنها هم شهید شدند. زمانی که حسین به جبهه رفت، سنش کم بود از پدرم پرسیدم چرا او را به جبهه فرستادید؟ پدرم در جواب گفت زمانی که اسلام در خطر بود حضرت علی فرمودند: کسانی که میتوانند کاری برای اسلام انجام بدهند و نمیکنند، ملعون هستند. من هم داراییام که فرزند بزرگم بود به جبهه فرستادم. بعد از شهادت حسین برادرم حسن که ۱۱ ساله بود برای رفتن به جبهه اقدام کرد.
پدر و مادرتان در قید حیات هستند؟
بله مادرم. متولد سال ۱۳۲۷ است. مادر دلسوخته شهیدی که چفیه حضرت آقا به دستش رسیده است و هر روز روی آن مهر میگذارد و نماز میخواند. آرزوی مادرم این است که با حضرت آقا دیدار کند. بعد از شهادت حسین، مادرم در همه صحنهها حضور دارد و مورد احترام مردم است. مثلاً در بحث بیحجابی از مسئولان خواستند جلوی بیحجابی را بگیرند. سواد آنچنانی ندارد، اما با مسائل روز آشناست.
حسین آقا چند بار به جبهه اعزام شدند؟
حسین دو بار به جبهه اعزام شد. در عملیات حصر آبادان شرکت کرد و بازگشت. بار دوم که به جبهه رفت در تنگه چزابه شهید شد. کتاب قاصدک و درهبان در مورد حسین چاپ شده است. در روستای ما برادرم و دو پسرعمویم به شهادت رسیدهاند.
خانواده چگونه از شهادتش باخبر شدند؟
از جبهه چهار نفر از همرزمان برادرم برگشتند. آنها از شهادتش خبر داشتند، ولی به مادرم چیزی نگفتند! به دل پدر و مادرم افتاد سرباز روحالله شهید شده است. کمکم هم محلیها به گوششان رسید و خانواده از شهادت حسین باخبر شدند.
آخرین وداع با پدر و مادر چگونه بود؟
در آخرین وداع، حسین از مادرم اجازه گرفت. وقتی میخواست مادرم را راضی کند که به جبهه برود گفت ناموسمان در خطر است. اگر من نروم چه کسی برود. مادرم قانع شد و حسین گفت، سه راه برایم در نظر بگیر، اسیری، جانبازی یا شهادت! مادرم شهادت را برای حسین انتخاب کرد و حسین لبخند زد. حتی موقع رفتن از خوشحالی بند کفشش را نبست!
مادرم میگوید آخرین لحظه که حسین به جبهه رفت، مثل حضرت قاسم که روز عاشورا عازم میدان نبرد با یزیدیان بود، از شوق شهادت بند کفشش را نبست. آخر که سوار ماشین شد تا برود، احساس کردم پسرم روی تابوت پرید!
۹ روز بعد از شهادت حسین برادر دیگرم متولد شد که اسمش را حسین گذاشتند. چهار پسر بعد از شهادتش خدا به پدرم داد تا مرهم هجر حسین شهیدش شوند. معاملهکردن با خدا خیلی قشنگ است. چرا رزمندگان به جبهه میرفتند؟ یا چرا مردم هر ساله به پیادهروی اربعین میروند؟ این نور حق است که دلها را میکشاند.
کسانی که خالص بودند در جبههها به خدا وصل شدند. حسین خیلی شجاع بود. یکی از خاطراتی که تعریف میکرد، برای پاکسازی رفته بودند و تعدادی از عراقیها را دستگیر میکنند، اسلحه حسین خالی بود، اما بعثیها این را نمیدانستند. حسین با اسلحه خالی آنها را به خط خودی میآورد.
گفتوگو با برادر شهید حسین صافی از شهدای بوشهر
حسین ۱۲ ساله با اسلحه خالی اسیر میآوردشهید حسین صافی خردسالترین شهید استان بوشهر است که سال ۱۳۴۸ در خانوادهای مذهبی و فاضل در روستای درهبان از توابع بخش ریز در شهرستان جم بوشهر متولد شد. جدش مرحوم حاج شیخ محمد حسین صافی از علما و فضلای بوشهر و پدرش از اساتید قرآن بود. در چنین خانواده مذهبی، حسین رشد کرد و خود را تا مقام شهادت رساند. آنچه میخوانید همکلامی ما با «زینالعابدین صافی» برادر شهید «حسین صافی» است.
نظر دادن
از پر شدن تمامی موارد الزامی ستارهدار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.