به گزارش خط هشت، بعد از حمله داعش به سوریه، مسلمانان بسیاری از اقصی نقاط جهان برای دفاع از حریم اهل بیت و حمایت از مسلمانان تحت ستم سوریه و مبارزه با فتنه داعش و گروه های تکفیری راهی سوریه شدند. بخشی از این مبارزان را مجاهدان پاکستانی تشکیل میدادند. شیعیان پاکستان با تشکیل گروه زینبیون در مبارزه با داعش نقش آفرینی اثرگذاری داشتند. این گروه بعدا با استقبال بسیاری از پاکستانی ها بزرگتر شد و به لشکر زینبیون تبدیل شد.
لشکر زینبیون در عملیات آزادسازی حَلَب، نُبُل و الزَهرا، تدمُر و حَما و نیز تثبیت این مناطق بعد از آزادسازی نقش بسزایی ایفا کرده است. همچنین در عملیات بوکمال به فرماندهی سردار شهید قاسم سلیمانی که منجر به شکست داعش در این منطقه شد، خطشکن بودند. روایت هایی کوتاه از چند تن از شهدای والامقام زینبیون، شهیدان علی جعفر، سید عدیل حسینی، سید انتظار حسین و محمد حسین رضوی در ادامه میآید:
شهید علی جعفر از زینبیون تا حزب الله
شهید مدافع حرم علی جعفر یکی از مجاهدان شجاع پاکستانی زینبیون بود که در راه دفاع از حرم در سوریه به شهادت رسید. یکی از فرماندهان زینبیون از این شهید بزرگوار چنین روایت می کند: یکی از بارز ترین خصوصیات شهید بزرگوار علی جعفر خوش اخلاقی و گشاده رویی بود. فردی بسیار صبور و متین بود. از همان کودکی عاشق اهل بیت(علیهم السلام) بود و در راه دفاع از حریم اهل بیت و عصمت طهارت(ع) هیچ چیز حتی عزیزانش او را از ادامه مسیر غافل نکردند.
آخرین بار شهید علی جعفر با ما در بیطریه بود. وقتی رفت دیگر با یگان ما نبود و جذب حزب الله شده بود. گذشت تا اینکه در منطقه T2 دیدمش. به همراه حاج سالم رفته بودیم سرکشی ساتر ها. داشت با گونی سنگر میساخت و روزه هم بود. دیگر جزو رزمندگان حزب الله شده بود. وقتی همدیگر را آنجا دیدیم خیلی خوشحال شدیم. رفت و برای ما یک بطری شربت درست کرد. خودش روزه بود. آن هم در آن گرمای شدید. خلاصه نیم ساعتی نشستیم و گپ زدیم . خیلی نورانی شده بود. معلوم بود رفتنی شده. در بیطریه که بودیم اولین نفری بود که برای نماز وارد نمازخانه می شد. خیلی مخلصانه و گمنام آمد و رفت. خوشا بحالش که روزیش به شهادت ختم شد.
صبری که حضرت زینب(س) داد
شهید سید انتظار حسین از مدافعان حرم پاکستانی عضو لشکر زینبیون بود. مادر شهید درباره فرزندش می گوید: قبل از این که بخواهم پیکر شهدا را ببینم می ترسیدم! با خودم گفتم اگر من پیکر فرزندم را ببینم چه حالتی دارم. می ترسم آنجا از خود بی خود بشم. جلوی مردان غریبه خجالت زده بشوم. همان جا از حضرت زینب(سلام الله علیها) خواستم موقع مشاهده پیکر فرزندم یک صبری به من بدهد. وقتی هم دیدمش خودمم باورم نمی شد. انگار یکی یک تسلایی از قبل به من داده بود. حتی دستمال هایی که آورده بودم برای تبرک را با آرامش روی پیکر فرزندم کشیدم.
ماجرای اسم جهادی عدیل
شهید سید محمد خوشبو علی با نام جهادی سید عدیل حسینی یکی از رزمندگان پاکستانی مدافع حرم است که از لشکر زینبیون به سوریه اعزام و در حلب به شهادت رسید. قبل از این که راهی بشود، به خواهرش می گوید: «می خواهم اسمم را عوض کنم.» خواهر تعجب کرد و گفت «اسم خودت که خیلی قشنگ است. چرا میخواهی عوضش کنی؟!» گفت: «اسمم را عدیل می گذارم. عدیل هم قشنگ است. صفت مبالغه عدلِ حضرت علی(علیه السلام). یعنی عدالت خواه» البته این نام جهادی او بود و همه با همین نام او را شناختند.
خواهر از واکنش پدر و مادر شهید نسبت به اتفاق شهادت فرزندش می گوید: وقتی برادرم خبر شهادت عدیل را داد، پدرم خندید و گفت: «این برای ما افتخار است و گریه لازم نیست.» پدر با ابهت و صلابت گفت: «این افتخار خیلی بزرگی است.ما لایق این افتخار نبودیم که نصیبمان شده است. نمیدانم چطوری از خدا تشکر کنم. من لیاقت این افتخار را نداشتم که پسرم برود و در این امر مقدس و دفاع از حریم آلالله به شهادت برسد. این یعنی اینکه ما در خانوادهمان یک شهید داریم یک شهید مدافع حرم.» پدرم پیش ما حتی یک قطره اشک هم نریخت.
خاطره دیدار پدر و مادرم با پیکر عدیل را هیچگاه از یاد نمیبرم. وقتی پیکر عدیل را زیارت کردیم، پدرم بلند شد و به مادر گفت: «به پسرت تبریک بگو» مادر بلند شد و دست روی سینه عدیل گذاشت. پدر چیزی را زمزمه میکرد و خنده بر لب داشت. همان لحظه دو قطره اشک از چشمان برادرم عدیل سرازیر شد.
فکر نکن زنده برمیگردم
طلبه شهید محمدحسین رضوی یکی از مجاهدان پاکستانی لشکر زینبیون بود که برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) راهی سوریه شد و آنجا به شهادت رسید.مادر محمد حسین می گوید:محمدحسین از من میخواست دعا کنم سرباز امام زمان (عج) شود. به اخبار مربوط به اهلبیت (ع) حساس بود. به ویژه وقتی خبر تخریب مقبره اصحاب معصومین (ع) را شنید، ناراحت شد و نگران حرم اهلبیت بود. طوری اصرار بر رفتن داشت که یقین میدانستم اگر برود شهید میشود. محمدحسین میگفت: «فکر نکن زنده برمیگردم! وقتی شهید شدم گریه نکن تا دشمن خوشحال نشود. من برای دفاع از دین میروم. اگر دلتنگ من شدید حضرت زینب(س) و مصیبتهای روز عاشورا را به یاد بیاورید.»
یک شب همزمان با حضور محمدحسین در کربلا خواب دیدم که سرهای جدا از تن شهیدان را در یک سالن قرار دادهاند. چند نفری داخل سالن شدند، اما بانویی آنجا بود که به من اذن دخول نداد. بعد هم با نشان دادن آنها به من گفت: «همه اینها مادر داشتند. همه اینها عزیز خانوادههایشان بودند تو چرا به فرزندت اجازه جهاد نمیدهی؟» از خواب که بیدار شدم دیگر نتوانستم با رفتن محمدحسین مخالفت کنم.
محمدحسین خیلی خوب به زبان عربی و انگلیسی تسلط داشت. برای همین وقتی در سوریه بود، مسئولان حزبالله لبنان به او پیشنهاد دادند که با آنها همکاری کند و گفتند امکانات لازم را در اختیارش قرار میدهند، اما چون کار پیشنهادی آنها در پشت جبهه بود نه در میدان نبرد، نپذیرفت و گفت: «من آمدهام تا با تروریستها جهاد نظامی کنم نه اینکه در پشت جبهه باشم.»
منبع: تسنیم