خردهروایتهای اشک از داغ لالهِ روز جمعه!
بخوانید از جمعهای که آسمان رنگ باخت و قصه عراق و اربااربا بار دیگر رقم خورد؛ جمعهای که ازدحام گریه صف و خردهروایتهای اشک برای داغ لاله به راه شد؛ خردهروایتهای اشک را از انتهاییترین کوچه دلتنگی به وقت بامداد ماندگار ایران بخوانید و یاد و خاطره جمعه شهادت را تازه کنید.
عروسی با یاد و خاطره و اشک برای سردار برایش ماندگار شد و از آن روز به بعد آرامش را سر مزار شهدا پیدا کرد؛ حاج قاسم شهید شد و او مثل همه ایرانیها احساس یتیمی کرد.»
حال و هوای بیمارستان، حال و هوای شهادت بود و هُرم نفسها بوی ایستادگی میداد به یاد سردار ایستاده در تمام این سالها، ایران و عراق و این سو و آن سو هم نداشت جمعیتی فارغ از مرزهای جغرافیایی به سوگ نشستند.»
جمله بعدی که از ذهنش گذشت و به زبانش جاری شد: «چطور انتقام خون سردار گرفته میشه؟» همسرش فکری شد و بشقاب دستش را به کاسه سرش گرفت و فاطمه دوباره گفت: «اون روزی که هم مسلمونا توی مسجدالاقصی پشت سر آقا نماز میخونند انتقام خون حاج قاسمم گرفته میشه».
امتحان رضوان اما به حال خود رها شد و صبح روز شنبه که شباهتی با شنبههای دیگر نداشت به مزار شهدای گمنام دانشگاه پیوند خورد، انگار قرار داشت دلی سبک کند و یک دل سیر گریه بسازد. کمکم جمع دانشجویان بر مزار شهدای گمنام جمع شد و آهنگ یتیمی برای جوانانی که پدر داشتند نواخته شد.»
قصه نیما بعد از شهادت سردار، قصه سردار شد و به گمانم حاج قاسم حتی بعد از آسمانی شدن هم هوای شیربچههای ایرانزمین را داشت و دارد تا جاییکه نیما عکس «مالک اشتر زمان» را به آیینه ماشین امروزیاش چسبانده بود و واگویههای دلش را با حاج قاسم در میان میگذاشت.»
نظر دادن
از پر شدن تمامی موارد الزامی ستارهدار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.