خانوادگی دوستت داریم شهیدجمهور!

سه شنبه, 01 خرداد 1403 15:31 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

«آیت‌الله رئیسی» آن موقع که شهید نشده بود و باید به پروتکل‌های امنیتی و حفاظتی تن می‌داد هم هوای دختربچه‌ها و دل‌های نازک‌شان را داشت. حالا که شده «شهید رئیسی» و از این باید و نبایدها رهیده...

به گزارش خط هشت، پراید سفیدی که چند قدم قبل از من خانمی را سوار کرده، حالا جلوی پایم نگه می‌دارد. راننده پسر جوانی است که نوحه گذاشته. انگار محرم باشد. مداح روضهٔ امام حسین علیه‌السلام می‌خواند. پشت چراغ قرمز که متوقف می‌شویم، از ماشین دیگری هم صدای مداحی می‌آید. کجا هستیم؟ نزدیک یکی از دانشگاه‌ها که چند ماه پیش تصاویر ناجوری از اعتراضاتشان در رسانه‌ها منتشر شده بود. با مترو می‌روم تا ایستگاه «تئاتر شهر». این ایستگاه را هیچ‌وقت خلوت نمی‌بینید. هر کس در حال خودش و به مسیر خودش. امروز اما بعضی‌ها همان‌طور که در خودشان فرو رفته‌اند، ناخودآگاه هم‌قدم می‌شوند به سمت خروجی «ولی‌عصر شمال». حتی کسانی که همراه و آشنایند، به ندرت با هم حرف می‌زنند. انگار هیچ‌کس نمی‌خواهد باور کند و درباره‌اش حرف بزند.من هم در این بهت و ناباوری غرقم که می‌رسم به دانشکدهٔ هنر. مسیرم را از بین جوان‌های جویای نام پی می‌گیرم. از جایی که باز هم نفهمیدم، راه ماشین‌ها را بسته‌اند و جز موتور سیکلت‌ها که همه جا هستند، فقط پیاده‌ها به سمت میدان ولی‌عصر (عج) جاری‌اند. پیاده‌هایی غم‌زده در سوگ عزیزانی عزیز...

 

ایران، حرم امام زمان (عج) است

بعد از چند ماشین پلیس و آتشنشان، به تجمع مردم می‌رسم. جمعیت پراکنده‌ای دورتر از جمعیت متراکم، مثل صاحبان عزا با گردنی کج ایستاده‌اند به گریه. چند نفری روی جدول کنار خیابان نشسته‌اند به مالیدن زانو و کوفتن به سر. تو گویی عزیزی نزدیک و صمیمی را از دست داده‌اند.کمی جلوتر صدای هق‌هق گریه‌ای در میان صدای مداح بلند است. دختر جوانی همان طور که ایستاده، چادر بر صورت کشیده و انگار بغضی را که از ساعت ۸ صبح با خودش این‌طرف و آن‌طرف برده، رها می‌کند. حواسم جمع نمی‌شود ببینم با کدام روضه این‌طور بغضش سر باز کرده. زن سن‌وسال‌داری او را در آغوش می‌گیرد. بلند بلند دلداری‌اش می‌دهد «بمیرم برای دلت. عزیزم؛ گریه کن. چقدر خودت رو نگه داشتی که الان بغضت ترکیده؟»دختر جوان که حلقهٔ تر و تازه‌ای بر انگشت ظریفش می‌درخشد، صدایش را پایین می‌آورد و با غصه می‌نالد. انگار تازه فهمیده صدایش بلند بوده. زن سن‌وسال‌دار دوباره می‌گوید «جوونا! تو رو خدا قدر خودتون رو بدونید. ایران حرمه. حرم امام زمانه. تو رو خدا قدر انقلاب‌مون رو بدونید. ببینید چه عزیزانی براش دادیم. ببینید چه دسته‌گل‌هایی پرپر شدن...»

خانوادگی دوستت داریم آقای رئیس «شهید»

می‌روم کمی جلوتر. جمعیت متراکم‌تر شده. یکی با مانتوی فرم اداری؛ دیگری با شال رنگی؛ آن یکی کلاه کاسکت زیر بغل زده و از مکالمه‌اش معلوم است پیک موتوری است و باید برود برای تحویل گرفتن یک بسته. عدهٔ زیادی با همسر و بچه‌هایشان آمده‌اند. انگار حضور تک‌تک اعضای خانواده‌شان را تکلیف اخلاقی خود بدانند برای قدردانی از مردانی که جان خود را برای ما و ایران ما فدا کردند. «جان‌فدا»هایی که هر کدام به شکلی نسبتی با حاج‌قاسم داشتند.دختر نوجوانی همراه مادرش از جلویم رد می‌شود. صورت گردی دارد با مژه‌ها و گونه‌هایی که از اشک چشمش شوره زده. دخترک غمگین و فرورفته در سکوتی عمیق به هیچ‌کس نگاه نمی‌کند. فقط مادرش را دنبال می‌کند.

کیک حضرتی برای دختر بابایی

چند قدم جلوتر چشمم به شانه‌های پهن مردانه‌ای می‌افتد که دختر نوپایی را در بر گرفته. شانه‌ها لرزانند از گریه. چشمان دخترک اما برق می‌زند از عیدی خاصی که خادم «چایخانهٔ حضرتی» به دستش داده: یک کیک کوچولو با طعم توت‌فرنگی.«آیت‌الله رئیسی» آن موقع که شهید نشده بود و باید به پروتکل‌های حفاظتی تن می‌داد هم هوای دختربچه‌ها و دل‌های نازک‌شان را داشت. حالا که شده «شهید رئیسی» و از این باید و نبایدها رهیده و دستش به هزار جای دیگر هم می‌رسد، نمی‌گذارد حواس دخترک به اشک‌ها و شانه‌های لرزان پدرش جمع شود. کیکی برایش می‌فرستد تا سر دختر را گرم کند و بغض پدرش را رها...

اگر داغ شرط است، ما برده‌ایم...

پیامی برایم می‌رسد با این مضمون که صندلی ریاست‌جمهوری ایران بار دیگر یک «شهید» به خودش دید... می‌نویسم «چقدر دیگر باید درد بکشیم و داغ ببینیم؟» سریع پاسخ می‌دهد «سال ۶۱ هر دو ماه یک خبر این‌جوری داشتیم.»ناخودآگاه شعری از «قیصر امین‌پور» در ذهنم مرور می‌شود؛«اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم * اگر خون دل بود، ما خورده‌ایماگر دل دلیل است، آورده‌ایم * اگر داغ شرط است، ما برده‌ایمگواهی بخواهید، اینک گواه * همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم»مرور می‌کنم هر بار در حوزه‌ای داغی بر دل‌مان نشست، انگار خون شهید، مانعِ آن حوزه را از سر راه برداشت و سرعت پیشرفت را بیشتر کرد. حالا که رهبر عزیزمان هم توصیه فرموده‌اند «ملت ایران نگران و دلواپس نباشند، هیچ اختلالی در کار کشور به وجود نمی‌آید.»چشم آقا جان؛ نگران کار کشور نیستیم. ولی با این داغ‌های بر دل نشسته چه کنیم؟

ما هم شریک، آقای شهیدجمهور!

هوا رو به تاریکی می‌رود. پروژکتورها یکی یکی روشن می‌شوند. صدای دمام‌زنی به گوش می‌رسد.با خودم می‌گویم ما برای بازندگی و جاماندگی خودمان دل می‌سوزانیم. آنها که بار خود را بستند و با کوله‌باری از خدمت، به ارباب شهیدشان پیوستند.سعی می‌کنم نقشی و سهمی برای خودم پیدا کنم. سهم من همان برگ رأیم، تحفهٔ درویش، که به «رئیس‌جمهور» دادم و او را «شهیدجمهور» کرد.

 

 

 

 

منبع: 

خواندن 55 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/f714239526d247f01ba72774895414aa.jpg
کتاب « ب مثل بابا ع مثل عشق» به نویسندگی «فرانک ...
cache/resized/c0eb470bcee87c9607e9d980bedac252.jpg
کتاب «نارگول» مجموعه داستان‌های ترکی آذربایجانی ...
cache/resized/30ce90b265575319c4e20807f73088c9.jpg
مجموعه شعر دفاع مقدس با عنوان «سطری از رگ‌های ...
cache/resized/9b78be751016054d15384e51dce46f66.jpg
کتاب «پرواز با خورشید» سرگذشت پژوهی شهدای دهه اول ...
cache/resized/1d6bdd68195fd28182a7b5375c42b3a5.jpg
کتاب «پیام افق» مجموعه اشعار «میر داود خراسانی» ...
cache/resized/648e03a74b645c23d652f178eba18670.jpg
اکبری که نگارش «آخرین فرصت» را فرصت ناب زندگی‌اش ...
cache/resized/93f4eb7bff33a45e387b33707ce87cdd.jpg
امروز به مناسبت چهل و چهارمین هفته دفاع مقدس از ...
cache/resized/faf58c1d54b1975680b9c3141b6179d7.jpg
کتاب «بر مدار مد» بررسی تاثیر عوامل برترساز توان ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family