جانبازی و شهادت مستمر
به باران می ماند، باران شهادت. جانبازی را می گویم. همان که "شهادتِ مستمر" اش می خوانند.
به گزارش خط هشت : شهادت مگر چیست جز زیستن بر مدار عشق، پرواز در آستان بندگی و شکوفا شدن در ساحت مانایی؟ شهید، نام آن کسی است که سرخ می پوشد و می رود، جانباز اما گلگون پیکری است که می ماند و با زخم هایش به حراست از شهادت می پردازد. زخم هایش هرگز کهنه نمی شود که تازگی اش، شکوه ابیات غزل را دارد. غزلی که غزالان نگاه را به مقصد حقیقت می رساند. من هر وقت قرار است از شهید و جانباز بنویسم، اختیار را به قلم می سپارم و کلماتی که از جانش خواهد تراوید. مختارند این کلمات و باور دارم، نه من که عشق، آنان را "مصطفی" می کند و برمی گزیند تا شارح شیدایی مردانی باشند که از "خود" بر "خویش" حتی نام را هم روا نمی دارند و هویت خویش را در شکوه شهید و جانباز تعریف می کنند. عناوینی که در جهان بینی توحید، نسبت آنان را با حضرت احد واحد، تبیین می کند. در همین سپهر فکری است که ستاره می شوند وقتی از آن " خودِ خویش" یک دوگام بیرون می نهند و از گردون فرازتر می شود گام ها شان. این ها نه شعر است و نه افسانه بلکه حقیقت های تجلی یافته در مجاهدانی است که نه زخم، که قطع دست و پا هم آنان را از معرکه نتوانست بیرون ببرد. شهید خرازی را حتما می شناسید، او قبل از آن که در کربلای 5 به بهشت برود، دستش به شهادت رسیده بود تا علمداری را در میدان ببینیم که با یک دست، خدا را می خواند و راهش را به یارانش نشان می دهد. ما تصاویر متعددی داریم از مجاهدانی که با یک پا، به آوردگاه می رفتند و یکی شان، سردار شهید مجید افقهی بود که در بیت المقدس 2، از همان بلندای کوه، فاصله تا آسمان را کم کرد. در همین مشهد خودمان، حسن آقای آسوده را داریم و محمود آقای جمع آور را که صدایشان شهید شده است و امروز، در سکوت، مبلغ راه شهیدان هستند. بسیارند زخم خوردگان وادی عشق که بدون پا، پای کار انقلاب، می ایستند و دست ها شان به کار گره گشایی از مردم است. حتی قطع نخاع از گردن هم باعث نمی شود که بر بستر خویش بیارامند که اینان از قبیله ای هستند که باور خود را از همان روز اول چنین تعریف کردند که؛
نظر دادن
از پر شدن تمامی موارد الزامی ستارهدار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.