به گزارش خط هشت ، مجید محمدزمانی پژوهشگر مرکز رشد دانشگاه امام صادق(ع) در یادداشتی نوشت: دیر شده بود چون معطل برخی از همراهان شده بودیم. حوالی ساعت پنج و نیم چهارشنبه اول خرداد بود که پس از بُدو بُدویِ بسیار، خودم را رساندم به درب حسینیه امام خمینی. دوباره رنگ آبی همان زیلوهای تکراری و قدیمی، چشمم را گرفتار کرد. آخر تا چند سالِ دیگه میخواهند از این زبانبستهها کار بکشند! از وقتی یاد دارم، اینجا همین جوری است!
حسینیه امام، مثل خود امام از شدت سادگی خیلی تو ذوق میزند، ولی با همه اینها یک آرامش خاصی دارد، چون شرف المکان بالمکین...
از انتهای حسینیه، آقا را دیدم که تازه از راه رسیده بود و بر همان صندلی همیشگیاش نشسته و عصایش را به خودش تکیه داده. بیخ تا بیخ جمعیتی بود که مدام شعار میداد: حسین حسین شعار ماست/شهادت افتخار ماست. آقا هم آرام به سینه میزد.
مجری خوشآمد گویی کرد. به منتها الیه سمت چپ حسینیه رفتم، چون هم خلوت و آرام بود، هم خوبتر میتوانستم بهصورت آقا چهارچشمی زُل بزنم، به همان صورت همیشه خندان و آرام، با همان عبای ساده مشکی و قبای متمایل به زرد. آدمهای بین من و آقا هم، تکتک سرک میکشیدند تا بهتر این جبل الصبر را ببینند!
غلام قامت آن لعبت قبا پوشم/که در محبت رویش هزار جامه قباست
فاصله من تا آقا خیلی هم کم نبود، سر و صدای سخنرانان و کفزدنها، مدام زیادتر میشد، ولی «میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست»! کمکم گوشم سنگین شد و چشمم تنگ. دوست داشتم یکبار هم شده تنهایی با آقا حرف بزنم. انگاری من و او تنها بودیم و هزار نفر تماشاگر!
به سودای تو مشغولم ز غوغای جهان فارغ/ ز هجر دائمی ایمن ز وصل جاودان فارغ
نیمخیز بلند شدم و با صدای بلند گفتم: حرف زیاد دارم، ناراحت و دلخور نمیشید بگم!؟
نگاهم کرد و گفت: عیبی نداره، من که با گفتن نگرانیها و مشکلات مخالفتی ندارم اصلاً کاملاً موافقم.
این را که گفت زبانم باز شد و گفتم: لحنم خیلی تنده چون دل پُری دارم از بعضیا!
گفت: این روحیه نشاط و طلبکاری خیلی خوبه، ولی در تعبیرهایی که بکار میبری، از افراطوتفریط دوریکن، چون خدا جای حق نشسته!
گفتم: آخه این درسته! تا یکم بهشون گیر میدیم و گلایه میکنیم، میرند از ما شکایت میکنند، تازه ما محکوم میشیم!
گفت: عین فرزندم دوستتون دارم، اما سعی کنید نقطهضعف بهطرف نشان ندید. جوری حرف نزنید که در مراجع قضایی محکوم شوید. لحن انتقاد را خیلی تند نکنید. اصلا کارتون رو انجام بدید!
گفتم: چه کار آخه میشه انجام داد تو این وضعیت! ساختارهای اداره کشور به بنبست رسیده! برای همین روزبهروز باندهای قدرت و ثروت بزرگتر میشن و ژنهای خوب جایگزین ارزشها. احزاب و گروهها هم کارکرد انتخاباتی چندروزه پیدا کردن. نمیدونیم یقه کی رو بگیریم؟ ساختارهای موجود رو بههم بزنیم یا گیر بدیم به مسئول و کارگزار؟ اصلاً باید قانون اساسی رو عوض کنیم.
با همان آرامش همیشگی نگاهی کرد و گفت: پسرم! ساختار قانون اساسی اشکالی نداره. البته همه ساختارها باید در طول زمان رفع نقص و تکمیل بشوند که این کار شماست، اما واقعاً ما با کارگزاران نظام مشکل داریم. بعضیشون کوتاهی میکنند، سلایق مختلف دارند، ناتوانی دارند، کمبود دارند، برای همین اشتباه پیش میآید.
گفتم: اشتباه! واقعاً اشتباهشون مثل اشتباه یه نفرِ عادیه؟
لحظهای صبر کرد. خوف و رجا از چشمانش میبارید؛ زیر لب گفت: قطعاً اشتباه ما کارگزارها مثل اشخاص عادی نیست، یک اشتباه ما، چنان شکاف بزرگی در جامعه ایجاد میکند...
کلمه «ما» را جوری گفت که خجالت کشیدم ادامه بدم؛ ولی جسارتم باز شروع به داد و بیداد کرد. گفتم: آقا! همین ساختار خصوصیسازی رو نگاه کنید که چه بلایی سر اقتصاد آوُرده، شده محل بدهبستونای حزبی. الانم داریم با استاد تمامای فرصتسوزی زندگی میکنیم. آقا! ایکاش جنگ بود! با 20 سالهها جنگ رو بردیم و امروز با 60 سالهها اقتصاد رو باختیم. ارز و پول ملی رو به تاراج دادند و در اِزاش غذای سگ وارد کردن. این چه بلاییه که سر اقتصادمون داره میاد، آقاجان! تا از این بدتر نشده میگید متوفقش کنند؟
حرفهایم را متوجه شد، سری با طمأنینه تمام تکان داد و گفت: اصل خصوصیسازی نیاز مبرم اقتصاد ماست که صاحبنظران هم تأییدش کردند؛ اما مشکل اصلی پیش اومده، بخاطر کارهای همون کارگزارانیه که گفتم. الآن وظیفه اینه که جلوی لغزشهای اونها را بگیریم.
اصلاً نگذاشتم جمله آقا تمام شود، گفتم: خب آقاجان! چرا نمیگذارین ما جلوی خطاهاشون رو بگیریم؟
با همان لبخند همیشگیاش گفت: من هیچوقت مقابل جوان انقلابی را نگرفتم و همیشه تأییدش کرده و بازهم میکنم!
صِدام یه خورده رفت بالا، گفتم: آقا! پس چرا به خاطر بعضی کارها مواخذه شدیم؟
با لبخندش دستی به سرم کشید و گفت: تأیید به معنی این نیست که وقتی جوان انقلابی خطایی میکنه، آن خطا را هم تائید کنم. من آن خطا را تائید نکردم، اما همیشه خود جوان انقلابی را تائید کردم؛ هر چی هم خلاف این بهتون گفتهشده، باور نکنید.
دل پُری داشتم و حالا گوش شنوایی پیدا کرده بودم، فرد دیگری هم مثل او گیر نیاوُرده بودم. گفتم: شما که خطا نمیکنین، چرا سر برجام اینقدر راحت تأیید کردین؟ هر کس از راه رسیده نظر شخصیش رو به اسم تصمیم نظام و اسم شما به خورد ملت میده شما هم که هیچی نمیگین؟
چند لحظهای صبر کرد، خیلی از حرفهایش را فروخورد و با افسوس گفت: شما هم چشم دارید و هم هوش! شکر خدا همهچیز را هم میفهمید. یادتون میآید، شرایطی که در نامه برای تصویب برجام نوشتم!
درست میگفت، یادمان بود و از یادمان برده بودند! میخواستم کمکش کنم، گفتم: آقاجان! الان پس دیگه نمیشه جلوی این وضعیت روگرفت؟
گفت: برجام را آنطوری که اجرا شد، قبول ندارم، به همه مسئولین هم گفتم ولی وظیفه رهبری تو این شرایط این نیست که بیاید جلوی کار اجرایی را بگیره، مگر جاهایی که به حرکت کلی انقلاب ارتباط پیدا کنه. در ضمن به قول امیرالمؤمنین: لارأی لمن لایطاع (نظرفردی که اطاعت نشود چه ارزشی دارد)
نگاهش را به زمین دوخت و عصایش را به زمین کشید. انگار خیلی حرفهای ناگفته داشت. گفتم: فدای غربتت! با این وضعِ نیروهای خودی، موندم خارجیا چه نقشهای الآن توسرشون هست؟
نگاهی به صورتم کرد و گفت: نقشه فلج کردن همین شما نسل جوان! تا سرگرمتون کنند به شهوات، به کارهای بیهوده، به بازیها، به موادّ مخدّر ... اما نترس! قاطعانه میگم اون طرف داره خودش نابود میشه. نفسهای آخرشه. لب گودال سقوط به جهنماند. فقط کمی صبر داشته باشید!
خیلی محکم صحبت میکرد، دلش بدجوری قرص بود. زیر لب با حالت حسرتی گفتم: اون از داخلیا که گل به خودی میزنن و اون هم از خارجیا که هرروز یه نقشه جدید برامون دارند. تو این وضعیت فقط باید منتظر یه معجزه باشیم. معجزه!
دستش را روی شانهام گذاشت و با امیدواری تمام به جمعیت نگاه کرد و گفت: دنبال معجزه بزرگتری از انقلاب اسلامی این ملت میگردی؟! عصای روحالله، این ملت را از نیل پرتلاطم شرق و غرب عبور داد. الانم 40 سال است که مقابل قلدری ابرقدرتها سینه سپر کرده. به ظرفیتهای این ملت ایمان بیاور.
گفتم: یعنی اینقدر امید دارین که اوضاع بهتر بشه؟
درحالیکه از چشمانش امید میبارید، گفت: بله! به شرطی که یک حرکت عمومی به سمت چشماندازها به راه بیفتد. یک حرکت سریع، منضبط و محسوس!
گفتم: کی باید جلو بیفته؟
چشمهایش را به چشمهایم انداخت و با انگشت اشاره کرد و گفت: همین شما جوان حزبالهی متعهد به انقلاب میتونید نظام مدیریت کشور رو عوض کنید، میتونید آن حرکت عمومی را به راه بیاندازید، تا بالاخره دولت جوان حزبالهی تشکیل بشه!
یه نگاهی به قدوبالای خودم کردم و گفتم: من؟ با این شرایط؟ با این نیروها؟ آقاجان! گفتید از جوان مؤمن حمایت بشه، حمایت که نشد هیچ، تخریب و پرپر هم شدیم. مگه 60 سالهها میگذارن؟ تازشم، الهی فداتون بشم! اینقدر گفتید «جوان جوان» که خود همین جوونا پُررو شدن و حرف شما رو وسیله گرفتن پست و مقام کردند.
سری به معنای تأسف تکان داد و گفت: این حرکت بدون بلبشو باید باشه، صحیح و منتظم و عقلایی باید باشه، این کارایی هم که به نتیجه نرسیده به خاطر این بوده که جهتگیریش معلوم نبوده. قرار بوده همه این کارها به سمت تشکیل جامعه اسلامی باشه!
تعجب کردم از این حرف، گفتم: تا الآن که برداشت همه از جوونگرایی این بود که داد میزدن و به مسئولین میگفتن: چرا به ما جوونا پست نمیدین؟! ولی انگار منظور شما یه چیزِ دیگس؟
گفت: برای ایجاد حرکت اجتماعی دنبال راهکار برای انجام فعالیت اجتماعی به همراه رفیقهای جوون مثل خودت باش، تا شماها محور اون حرکت اجتماع بشید. منتظر مسئولین و دستگاهها نباشید.
سرم را پایین انداختم، دست خالیام را نشان دادم و گفتم: کدوم رفیق حزبالهی! با این اوضاع بههمریخته که دانشگاهها هرروز انقلابزدایی میکنند و بیهویتتر میشن و با این وضعیت اخلاقی و معنوی استادا، مگه نیروی پا بهرکابی پیدا میشه؟
باز دوباره محکمتر جواب داد: باهم کارگروه فرهنگی ایجاد کنید تا روی بقیه دانشجوها و محیط زندگیتان تأثیرگذار باشید! نیروهای مورد نیازتون را اینجوری جمع و تربیت کنید. منتظر مسئولین دانشگاه هم نباشید!
گفتم: ما که از اول هم امیدمون به مسئولین نبوده! اونا فعلاً به فکر جنگ انتخاباتی خودشون هستن و اصلا دانشگاهها دیگه رنگ مسئولین رو هم به خود نمیبینه. دوگانه اصولگرا و اصلاحطلب هم دیگه منسوخ شده. بعضیشون هم فقط از داخل چراغ سبز نشون میدند به دشمن، برای فشار بیشتر. الانم چشم انتظار انتخابات 2020 آمریکا بست نشستند تا فرجی حاصل بشه. ما هم شدیم ابزار حزببازی سیاسیون وآقازادههاشون!
با لبخندی از روی تأیید گفت: من هم در حزببازی برکتی نمیبینم. اما گروههای سیاسی که بتونه به جامعه تحلیل از حوادث بده برای سرعت دادن به حرکت جامعه لازمه تشکیل بشه. خودتان با تشکیل گروههایی در مورد مسائل بینالملل کارسیاسی انجام بدید. در مورد مسائل جهان اسلام با گروههایمقاومت ارتباط بگیرید، از مسائل غزه گرفته تا مسلمانان اروپا. مسائل جهانی مثل حادثه پاریس رو رصد و تحلیل کنید. با تشکیل گروههای علمی و همکاری با شرکتهای اقتصادی، کاراقتصاد را هم خودتون جلو ببرید!
ترجیعبند کلامش حرکت مردم به مقصدی روشن بود و امیدش تنها به خدا، و برای ما جوانان، آیندهای روشن میدید. انگار مقصد و مسیر را قبلا یاد گرفته بود. هرچه پرسیدم، جوابی از غیب در آستین داشت. امیدش، خستگیام را ضربهفنی کرد. عقلم فهم کرده بود، ولی دلم هنوز مقاومت میکرد. گفتم: آقاجان! یه چیز بگید، دلمون گرم بشه!
نگاهی به آسمان انداخت، لحظهای مکث کرد و گفت: امیدتان به خدا باشه، قصد و نیّت را خالص کنید. خدا وعده داده که اگه دنبال تحقق دینش باشید، کمکتون میکنه.
پسرم! هیچوقت، ناامید نشو! چشمت به دنبال مژدهها باشد. توکل کن! وارد میدان عمل شو! انشاءالله همین شماها زوال دشمنان بشریت، زوال آمریکا و زوال اسرائیل را به لطف الهی میبینید.
حرفهایش هم آرامم کرد و هم بر عطشم افزود. تازه داشت نوبت به سؤالهای اصلیام میرسید. تازه میخواستم ازش بپرسم: چطور اینقدر به نصرت خدا مطمئن هستی؟ تازه میخواستم ازش بپرسم: این وعدهها کی محقق میشه؟ تازه میخواستم ازش بپرسم: کی دست این نسل تشنه را به دامن صاحب این انقلاب میرسانی؟ ... که یکهو صدای «اللهاکبر» مؤذن در گوشم پیچید. از جا پریدم و دیدم در حلقه فرزندان دانشجویش است و چفیهاش را به آنها هدیه میدهد.
ایستاد و با یکدست، عبایش را جمعوجور کرد، با احترام و غبطهی فراوان، آخرین نگاهش را نصیب عکس شهید مهدوی کرد و مستقیم بهطرف محراب عبادتش رفت.
منبع: فارس