حکایت ما جاماندگان از مدافعان حرم

چهارشنبه, 18 مرداد 1402 19:36 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

شاید اگر چرخ گردون سرنوشت ما را با سال‌های حضور مدافعان حرم در سوریه پیوند نمی‌زد و از نزدیک آن‌ها را ندیده بودم این حس در من عمیق نمی‌شد که چقدر ما مانده‌ایم و شهدا رفته‌اند.

به گزارش خط هشت، سیده فاطمه سادا‌ت‌کیایی؛ سید ابراهیم، بچه زرنگی که این لقب را حاج قاسم بعد‌ها به او داد، قرار مصاحبه را گذاشته بود روز تشییع شهدای گمنام کهنز که به این واسطه خبر تشییع شهدایشان را هم کار کنم. لابه لای جمعیت او را می‌دیدم که داشت از دل و جان مایه می‌گذاشت تا مراسمی که برایش ماه‌ها وقت گذاشته و پیگیری کرده بود، به بهترین نحو برگزار شود که شد.

به هر حال سید ابراهیم در مراسم خاکسپاری شهدای گمنام پارک کهنز تلاش‌های زیادی کرد تا آنجا را به محلی برای رفت و آمد عاشقان شهدا تبدیل کند. بعد از مراسم نزدیکی ظهر با دو پرس عدس‌پلو نشست رو به رویم و از سوریه گفت. از فاطمیون، از ابوحامد، از شهدا، از بصرالحریر و شهدایش، از افغانستانی‌هایی که در معرکه نبرد مثل شیر بودند، از دل‌هایی که برای رفتن به سوریه پر کشیده بود تا گنبد حرم حضرت زینب (س).

این اولین بار بود که یک رزمنده مدافع حرم از سوریه حرف می‌زد. زمانی که حتی حضور ایرانی‌ها با علامت سوال‌هایی همراه بود او داشت از افغانستانی‌ها می‌گفت. همین مصاحبه بعد‌ها باعث دردسر شد و تا چند ماه نتوانست به سوریه برود. قول داد باز همدیگر را ببینیم و صحبت‌های نیمه کاره‌اش را تمام کند که نشد. مطمئن بودم نمی‌شود و این اولین و آخرین دیدار ما خواهد بود، که بود. شش ماه بعد سید ابراهیم شهید شد و ما در غروبی بارانی با اشک او را به بهشت بدرقه کردیم.

ابوعلی را هم بعد از سید ابراهیم شناختم، واسطه‌ام برای آشنایی با ابوعلی، خود سید ابراهیم بود. انگشت شصتش مجروح شده بود که همدیگر را پای میز مصاحبه دیدیم. با اینکه ذوق رسانه‌ای داشت و در فضای مجازی زیاد از سوریه می‌نوشت، اما در صحبت حضوری محتاط بود. بیشتر از سید ابراهیم می‌گفت، انگار که ذوب در او باشد. سید ابراهیم را با ابوعلی شناختیم، شده بود راوی او، بی تاب رفتن و رسیدن به رفیقش بود که یک سال بعد روز عرفه او هم به رفیقش پیوست.

شاید اگر چرخ گردون سرنوشت ما را با سال‌های حضور مدافعان حرم در سوریه پیوند نمی‌زد و از نزدیک آن‌ها را ندیده بودیم این حس در من عمیق نمی‌شد که چقدر ما مانده‌ایم و شهدا رفته‌اند، همان جمله معروف شهید آوینی که در وصف جاماندگی گفته است. حقیقتا آن‌ها چه خوب بودند که در این روزگار شهادت را خریدند و ما چه بد ماندیم.

 

 

 

 

منبع: دفاع‌پرس

خواندن 112 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family