پیش‌بینی یک فرمانده درباره شهادت دو برادر

یکشنبه, 13 آبان 1403 20:15 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

می‌دانستم برادرند و فامیلی‌شان زارع است. علی‌محمد به آن دو اشاره کرد و گفت: مثل منور ۱۲۰ نوربالا می‌زنن. مطمئن باش فردا شهید می‌شن. با سکوتم حرفش را تائید کردم. علی‌محمد ادامه داد: بعد از زیارت عاشورا بریم بهشون التماس دعا بگیم و ازشون بخوایم دست ما رو هم بگیرن.

به گزارش خط هشت، عملیات محرم از تاریخ ۱۳۶۱/۸/۱۰ الی ۱۳۶۱/۸/۱۶ در جبهه جنوبی جنگ، عین خوش- زبیدات و با هدف تصرف سرپل در منطقه العماره و آزادسازی ارتفاعات مرزی انجام شد. در این عملیات که با طراحی و فرماندهی مشترک سپاه و ارتش اجرا شد، رزمندگان خودی در سه مرحله موفق شدند؛ ارتفاعات ۴۰۰ و ۲۹۸، حوزه نفتی بیات، نهر عنبر، پل و پاسگاه چم سری و موسیان را آزاد کنند.

پیش‌بینی یک فرمانده درباره شهادت دو برادر

علاوه بر این، جاده عین خوش- دهلران نیز از دید و تیر دشمن خارج شد و در مقابل، شهرک طیب عراق در دید و تیررس خودی درآمد. گفتنی است که سه رودخانه میمه، دویرج و چیخواب فصلی هستند و بارندگی، آب آنها را تا ده برابر می‌افزاید. هنگام اجرای عملیات محرم نیز براثر بارش باران شدید، برخی از رزمندگان خودی گرفتار سیلاب و جریان تند رودخانه شدند و اهداف این محور به‌تمامی تصرف نشد.

سردار نصرالله کتویی زاده؛ فرمانده تخریب لشکر ۱۹ فجر روایت می‌کند: تیپ امام سجاد (ع) توسعه پیداکرده و تبدیل به لشکر شده بود. یک اردوگاه آموزشی در دشت عباس ایجاد کرده بودند و برای عملیات محرم آماده می‌شدند. بهانه‌ای جور کردم و به اسم مربی آموزش نظامی به‌جای ماندن در شیراز رفتم دشت عباس. مربی آموزش نظامی در اردوگاه هم محدودیت‌های خاصی داشت. تعدادمان کم بود. مسئولان و فرماندهان اجازه نمی‌دادند به گردان پیاده یا ادوات برویم. خودم را چسباندم به گردان زرهی لشکر.

احمد عبدالله زاده، علیرضا عرب شیبانی و راسخی، تعدادی تانک غنیمتی و نفربر‌های خشایار و بی. ام. پی جمع کرده و گردان زرهی تشکیل داده بودند. با آنها درباره نحوه عملیات و وضعیت زمین و دشمن کمی صحبت کردم. احمد گفت: می‌خوایم برای گرفتن ارتفاع ۱۷۵ اقدام کنیم. قبلش باید بریم پای ارتفاع، می‌آی با هم بریم؟ ازخداخواسته همراه احمد راه افتادم. حاج نبی رودکی، فرمانده لشکر، آنجا بود. بعد از سلام و احوال‌پرسی به حاج نبی گفتم: اینجا کاری برای من ندارین. پیک هم باشه در خدمتم. حاجی نگاهم کرد و بعد از کمی مکث جواب داد: شنیدم تو بحث آموزش خیلی خوب کار می‌کنی. حتماً ادامه بده. آموزش خیلی مهمه.

غلامحسین غیب پرور که کنار فرمانده ایستاده بود گفت: به نظرم این به درد ضد کمین می‌خوره. حاج نبی مخالفت کرد و دست گذاشت روی شانه‌ام و گفت: تمام مسائلی رو که اینجا می‌بینی و تجربه می‌کنی باید به نیرو‌های جدید آموزش بدی. اون پاسدار‌ها میان اینجا و می‌شن فرمانده دسته و فرمانده گروهان.

** مثل منور ۱۲۰ نوربالا می‌زنن!

هرچقدر تابستان جنوب خوزستان گرم و مرطوب بود، پاییز شمال این استان سرد و خشک بود. بچه هی تبلیغات لشکر در محوطه باز اردوگاه دشت عباس چند موکت نازک انداخته بودند که نماز جماعت صبح را زیر سقف آسمان بخوانیم. عبادت در آن وضعیت، حال معنوی بیشتری داشت. سوز سردی از سمت غرب که تقریباً روبرویمان می‌شد، می‌وزید. یک روز قبل از عملیات محرم بود و هیچ‌کس نمی‌دانست، فردا چند نفر از این جمع شهید یا مجروح می‌شوند.

بعد از نماز و تعقیبات، بچه‌ها پتوهایشان را روی سر کشیدند و همان‌طور به حالت نشسته، زیارت عاشورا را با مداح زمزمه کردند: یا اباعبدالله انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم. از روز‌های اول جنگ عادت کرده بودم کلاه بپوشم. به همین دلیل سرم را بیرون از پتو نگه‌داشته بودم و به روبه‌رو نگاه می‌کردم. انتهای جمعیت، کنار علی‌محمد خادمی نشسته بودم و مثل بقیه زیارت عاشورا می‌خواندم. علی‌محمد هم مثل خودم، مربی آموزش نظامی بود. دو تا جوان کم سن و سال، وسط رزمنده‌ها ایستاده بودند و با اشک و شور و حال خاصی به امام حسین (ع) سلام می‌دادند. برخلاف بقیه پتو روی سر نداشتند.

می‌دانستم برادرند و فامیلی‌شان زارع است. علی‌محمد به آن دو اشاره کرد و گفت: مثل منور ۱۲۰ نوربالا می‌زنن. مطمئن باش فردا شهید می‌شن. با سکوتم حرفش را تائید کردم. علی‌محمد ادامه داد: بعد از زیارت عاشورا بریم بهشون التماس دعا بگیم و ازشون بخوایم دست ما رو هم بگیرن. مراسم دعا که تمام شد، همین کار را کردیم. از آنها که جدا شدیم علی‌محمد دست برد داخل جیبش و یک قطعه عکس سه در چهار خودش را گرفت مقابلم. گفت: تو هم یک قطعه عکس بهم بده. چند تا داشتم. یکی از آنها را دادم به علی‌محمد و عکس او را برای یادگاری گرفتم. پشتش نوشته بود: حلالم کنید. نماز شب یادتان نرود.

از درون تکان خوردم. علی‌محمد کنار من مربیگری می‌کرد. اما انگار روحش به‌جای دیگری تعلق داشت. مثل خیلی از رزمندگانی که در اردوگاه دشت عباس بودند. روز بعد بیشتر نیرو‌های داخل اردوگاه برای شرکت در عملیات محرم راه افتادند. من بغض‌کرده، گوشه‌ای ایستاده بودم و با حسرت نگاهشان می‌کردم. تا عصر، چم سری و چم هندی و بخش‌های دیگری از خاک کشور آزاد شد و رزمنده‌ها با چهره‌هایی خسته، اما خندان برگشتند. برادران زارع بین آنها نبودند! همان‌طور که محمدعلی پیش‌بینی کرده بود، هر دو شهید شده بودند.

 

 

منبع:

دریاب، مهدی، چاشنی‌های خیس، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۳، صص ۱۵۳، ۱۵۴، ۱۵۵، ۱۵۶

 

خواندن 10 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/f714239526d247f01ba72774895414aa.jpg
کتاب « ب مثل بابا ع مثل عشق» به نویسندگی «فرانک ...
cache/resized/c0eb470bcee87c9607e9d980bedac252.jpg
کتاب «نارگول» مجموعه داستان‌های ترکی آذربایجانی ...
cache/resized/30ce90b265575319c4e20807f73088c9.jpg
مجموعه شعر دفاع مقدس با عنوان «سطری از رگ‌های ...
cache/resized/9b78be751016054d15384e51dce46f66.jpg
کتاب «پرواز با خورشید» سرگذشت پژوهی شهدای دهه اول ...
cache/resized/1d6bdd68195fd28182a7b5375c42b3a5.jpg
کتاب «پیام افق» مجموعه اشعار «میر داود خراسانی» ...
cache/resized/648e03a74b645c23d652f178eba18670.jpg
اکبری که نگارش «آخرین فرصت» را فرصت ناب زندگی‌اش ...
cache/resized/93f4eb7bff33a45e387b33707ce87cdd.jpg
امروز به مناسبت چهل و چهارمین هفته دفاع مقدس از ...
cache/resized/faf58c1d54b1975680b9c3141b6179d7.jpg
کتاب «بر مدار مد» بررسی تاثیر عوامل برترساز توان ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family