روایتی از شهید «مجتبی بابازاده»؛
بوسه پدر و مادر بر پای پسر/ مجتبی بچه این زمانه نبودپدر شهید باباییزاده گفت: من و مجتبی مثل پدر و پسر نبودیم، مثل دو رفیق بودیم. اگر تلویزیون نگاه میکردم و چیزی را درست نمیشنیدم کلمه به کلمه برایم تکرار میکرد من قبول نمیکنم که مجتبی بچه این زمانه باشد.
پدر شهید: در نوجوانی، شخصیتی منطقی و معقول داشت و صلابت و وقار، آنچنان در رفتارش هویدا بود که او را از دیگر همسن و سالانش متمایز می کرد. برخورد خوب، لحن دلنشین و آرامش در رفتارش سبب برانگیختن احترام و تحسین همگان می شد. مجتبی ارتباطی عمیق و عاطفی با خانواده و اقوام و دوستانش داشت.
همرزم شهید: یکی از خصلت های شهید مجتبی بابایی زاده احترام به پدر و مادر بود. به آنان علاقه خاصی داشت، علاقه ای که ریشه آن در آموزه های دینی او بود؛ حتی کمترین ناراحتی آنان را نیز تاب نمی آورد.
همرزم شهید: وقتی مجتبی مجروح شد، هر طوری که بود خودم را به او رساندم. سینه اش سوراخ شده بود. در میان تیر و ترکش و سر و صدا و تاریکی شب، تلاش می کردم که او را پانسمان کنم تا مانع از خونریزی اش شوم.
سردار پاکپور فرمانده نیروی زمینی سپاه: شب عملیات، یکی از نیروهای یگان عمل کننده، به مقر فرماندهی آمده و با اصرار می خواهد که با من صحبت کند. وقتی پیش من آمد، با تأکید فراوان گفت: «سردار، خواهش می کنم شما از این جلوتر نیایید، منطقه عملیات خطرناک است؛ ممکن است درگیری سختی صورت بگیرد. التماس می کنم جلوتر نیایید!...»
نظر دادن
از پر شدن تمامی موارد الزامی ستارهدار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.