برشهایی از کتاب «یک تیر و چهارده نشان»؛
توسل به شهید و حاجتی که چند دقیقه بعد اجابت شدغذای بچههای خط را گرفتیم که به آنها برسانیم. پس از اتمام غذاها با گلوله یک تک تیرانداز تکفیری با حالت سجده به زمین افتاد. زمانیکه او را از زمین بلند کردم، چند مرتبه دستش را به طرف جلو با حالت ادب بالا آورد. مطمئن شدم همان یک تیر و چهارده نشان شده است.
سوار موتور شدیم و او شروع کرد به حرف زدن. یک لحظه احساس کردم دارد باران میآید. قطرههای آب میپاشید روی صورتم. وقتی پیاده شدیم از چشمهای قرمزش فهمیدم باران نمیآمده، اشکهای او بود که توی آن سرما برمیگشت روی صورت من.
نظر دادن
از پر شدن تمامی موارد الزامی ستارهدار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.