معرفی شهید

معرفی شهید اسماعیل اعلمی

دوشنبه, 18 تیر 1397 15:26 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

زندگينامه: عيد قربان از راه رسيد و نوزاد پرخير و برکت درست در روز عيد قدم به عرصه هستي نهاد، در بيست و يکمين روز از شهريور ماه سال يک هزار و سيصد و سي و نه مصادف با عيد قربان فرزند قدرت اله و حميده به دنيا آمده.

گذری بر زندگی نامه شهید ورزشکار اسماعیل اعلمی
قدم پر خير و برکت اسماعيل زندگي را متحول کرد طوريکه بعد از تولدش، قدرت اله به عنوان رئيس بانک بيله سوار انتخاب شد.

قدرت اله تا سال سوم متوسط آن زمان درس خوانده بود علاوه بر آن چهار سال در قمست حوزه عقيل کرده بود. در يک بانک به عنوان کارمند انجام وظيفه مي نمود.
همسرش حميده شيخ جباري تا کلاس دوم ابتدائي آن زمان تحصيل کرده، بود و در کل خانواده ي فرهنگي محسوب مي شدند. زندگي بي دغدغه و آرامي داشتند با داشتن چهار فرزند قد ونيم قد زندگي مي گذشت.
حميده براي فرزند پنجمش باردار بود، گرماي تابستان بيداد مي کرد و او همچنان بچه هايش را دور خود جمع مي کرد و منتظر قدرت اله مي نشست تا از سرکار بر گردد.
ماه ، ماه ذي الحجه بود و موسم عيد حاجيان نزديک، حميده آرام آرام به روزهاي آخر انتظار نزديک مي شد.
عيد قربان از راه رسيد و نوزاد پرخير و برکت درست در روز عيد قدم به عرصه هستي نهاد، در بيست و يکمين روز از شهريور ماه سال يک هزار و سيصد و سي و نه مصادف با عيد قربان فرزند قدرت اله و حميده به دنيا آمده. از آنجائي که تولد او با عيد قربان مصادف شد پدر و مارد نامش را اسماعيل گذاشتند. قدم پر خير و برکت اسماعيل زندگي را متحول کرد طوريکه بعد از تولدش، قدرت اله به عنوان رئيس بانک بيله سوار انتخاب شده پدر و مادر به خاطر وجود پاکش همواره، به درگاه خدا شکر مي نمودند.
با گذشت سالها اسماعيل نيز بزرگتر مي شد بچه ي آرام و ساکتي بود اما وقتي صحبت از خوردن مي دش خود را به مادر مي رساند و از او چيزي مي گرفت.
حميده شکلات را در تاقچه اتاق قرار مي داد، اسماعيل جلوي تا قچه مي ايستاد و با کلماتي که ادا مي کرد.
مادر را صدا مي زد و مي گفت : شئر تا ور، پورتاور" يعني شکلات و پرتقال مي خواهم و حميده او را در آغوش مي گرفت و مي بوسيد.
اسماعيل بچه ي ساده مظلومي بود، زياد با بچه هاي فاميل و محل گرم نمي گرفت و هميشه در گوشه اي ساکت آرام براي خود بازي مي کرد.
قدرت بدليل موقعيت شغلي و کاري خود مجبور به مهاجرت از اين شهر به آن شهر بود. دوره ي ابتدائي اسماعيل در مدرسه اي واقع در خلخال آغاز شد قدرت اله رئيس بانک خلخال شده بود. پنجره ي خانه رو به حياط مدرسه باز مي شد حميده هر روز وقتيکه زنگ مي خورد لب پنجره مي رفت و از آنجا اسماعيل را تماشا مي کرد که کنار ديدار ايستاده و براي خود خلوت کرده و با بچه هاي هم سن و سال خود قاطي نمي شود قدرت اله وقتي اوضاع خراب منطقه را مي ديد و با کارهاي غير اخلاقي و غير شرعي روبرو مي شد از آن موقع به طور رسمي مبارزه را با اين سيستم شروع کرد. بطوريکه در سال پنجاه و سه او را از کار معلق کردند و او مجبور به ادامه زندگي با يک سوم حقوق خود شد.
اسماعيل که در مدرسه راهنمايي اندرزگوي فعلي مشغول به تحصيل بود وقتي اوضاع نامناسب و وصيت اقتصادي پائين خانواده را مشاهده مي کرد طاقت نمي آورد.
تا اينکه با آقاي مير جوادي که نقاش بود مشغول به کار شد و در کنار تحصيل کمک خرج پدر نيز بود.
برادر بزرگتر اسماعيل دانشجو بود و از داشتن چندين بچه ي قد و نيم قد باعث شده بود تا فشار زندگي چندين برابر شود از طرفی اسماعيل که پسر فهميده و عاقلي بود به ياري پدر مي شتافت و او را کمک مي کرد تا در امرار معاش خانواده دچار مشکل نشود.
در کنار کار با نمرات بسيار عالي دوره ي راهنمايي را طي کرد و وارد دبيرستان صفوي( مدرس فعلي) شد اسماعيل آنقدر مهربان و دوست داشتني بود که حتي غذاي خواهر و برادرنش را خودش مي داد و زمانيکه پدرش در تبريز براي کار مي رفت او تمام خريدهاي منزل را به عهده مي گرفت ودر کارهاي خانه به مادر کمک مي کرد.
دو خواهر کوچکش را پشت خود سوار مي کرد و با آنها بازي مي نمود و نمي گذاشت آنها طعم غم و غصه را بچشند بچه هاي فاميل را دور خود جمع مي کرد و به آنها وزنه برداري ياد مي داد اما زياد اهل رفيق بازي و رفتن به کوچه و محل نبود.
او به پدر و مادر احترام خاصي مي گذاشت و حاضر نبود لحظه اي آنها را غصه دار ببنيد و در کنار آنها خواهراش را خيلي دوست داشت و حق برادري را به نحو احسن در برابر آنها ادا مي کرد.
رفته رفته وارد پايگاه و مسجد مي شد در تمام راهپيمائي ها شرکت کرده و در مساجد و پايگاه حضور فعال داشت. به صورت مداوم، اطلاعيه هاي مربوط به امام و انقلاب را دنبال مي کرد و جوان پرشور و فعال و کنجکاو ي بود.
وي در کنار تحصيل به ورزش وزنه برداري روي آورده بود و جزء وزنه برداران برتر استان و قهرمان آسيا بود. و در مسابقات وزنه برداري آسمان شر قي برنده شده و صاحب مدال شده بود جهان پهلوان اسماعيل اعلمي رفته رفته خود را آماده رفتن به خدمت مقدس سربازي مي نمود او که مشکلات در برابرش کوچک و حقير بودند با روحيه اي شکست ناپذير و تقويت شده، در زمانهاي بحراني زندگي دوشا دوش پدرش زندگي را اداره مي کر د ديگر گرفتاري و مشکل برايش بي معنا بودند و او همچون کوه در مقابل هر ناگواري مي ايستاد و کمر خم نمي کرد و صبور بود.
خيلي دوست داشت به دانشگاه برود و تحصيلاتش را ادامه دهد اما با فرارسيدن خدمت سربازي، خود را آماده اعزام و کوله بارش را مي بست.
دوره ي مقدس سربازي خود را شروع کرد و هر بار که براي مرخصي به منزل بر مي گشت يکسره نزد مادر مي رفت و دستانش را مي بوسيد او که از پا درد مادرش آگاه بود، اجازه شستن ظروف را به او نمي داد و خود اقدام به اين کار مي نمود.
طوريکه حتي وقتي مادر نمي دانست از پله ها بالا برود او را کول مي کرد واز پله ها بالا مي برد پسر مهربان و فهميده بود و براي مشکلات همه تلاش مي کرد. بعد از اتمام دوره ي سربازي بلافاصله به عنوان بسيجي براي رفتن به منطقه ي جنگي ثبت نام نمود.
او که مقلد امام بود در مقابل فرمانهاي آن حضرت سراز پا نمي شناخت و با عجله و شتاب و علاقه مي خواست دستورات امام را عملي کند.
هر وقت پدر و مادر مانع رفتن او مي شدند او به نحوي آنها را راضي مي کرد و مي گفت :" من که در دوران سربازي نتوانستم سربازي خوبي براي کشور امام زمانم باشم بايد به جبهه بروم تا بتوانم به کشور و امامم خدمت کنم."
از آنجا که حسابهاي بانکي بنياد شهيد زاهدان عقب افتاده و به هم ريخته بودند، آيت اله مروج دستور دادند که تعدادي از روساي بانکها به آن منطقه اعزام شوند قدرت اله نيز اطاعت امر کرده و به آنجا اعزام شد. مدت شش ماه بود که اسماعيل از جبهه آمده بود و در اردبيل نزد خانواده به سر مي برد يک روز صداي تلفن بلند شد قدرت اله گوشي را برداشت و با دخترش صحبت کرد که مي گفت اسماعيل به جبهه بر گشته و نزد آنها نيست و از او خواسته

تا به پدرش زنگ بزند و از او اجازه و حلاليت بخواهد وقتي قدرت اله اين صحبتها را شنيد در جواب گفت: که به سلامتي ان شاءالله ، خدا به همراهش در حاليکه خبر نداشت همه اينها نقشه اي بود تا اسماعيل حرف از زير زبان پدر بکشد و راهي شود و با اين کار مي خواست پدرش را در مقابل عمل انجام شده قرار بدهد.
اما پدرش متوجه شده بود، از آنجائي که از شدت علاقه ي پسرش به جبهه خبر داشت به روي خود نياورده و با رفتن او موافقت کرده بود .
اسماعيل سر از پا نمي شنافت و بالاخره کوله بارش را بست و از طرف بسيج به منطقه اعزام شده او به عنوان راننده ي تانک در منطقه و خاليت مي نمود.
يکبار نيز حين رانندگي دراثر برخورد با يک کاميون ماشين را چپ مي کند و آقاي باکري مبلغ 40000ريال چهار هزار تومان از حقوق اوکم مي کند و اسماعيل را به خاطر کاري که کرده بود تنبيه مي کند.
در مدتي که در منطقه فعاليت مي کرد هر چند وقت يکبار با نوشتن نامه اي خانواده اش را از حال و روزگار خود با خبر مي کرد و اگر وقت داشت به آنها سر مي زد.
در اولين باري که مي خواست به منطقه اعزام شود مثل هميشه پدرش در زاهدان بود. شب اعزام سر بر بالش گذاشته بود اما خواب به چمشانش مي آمده مادر از او پرسيد اسماعيل ! پسرم ! چرا نمي خوابي ؟
گفت : " مادر جان! دوست دارم به جبهه بروم و راه کربلا را هر چه زودتر باز کنم و تو را با خود به کربلا ببرم"
او با اين فکر بر هم گذاشت، انگار که به او الهام شده باشد بي تاب و بي قرار به نظر مي رسيد زمزمه مي کرد و دائم ذکر خدا مي نمود.
چشمها همه متوجه او بودند و اسماعيل بي آنکه سخني بگويد مات و مبهود به همه نگاه مي کرد اما يک دنيا ناگفته داشت که نمي دانست همه را در يک مجال بر زبان بياورد.
بالاخره قدم آخر طرف مادر رفت و آخرين سفارشها را نمود و با عبور از پناه امن کتاب خدا و روشنايي آبسازلال قدم به راه گذاشت و سوار بر اتوبوس، راهي خاک عراق شد.

خواندن 1571 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/5f0c2fde1443275108fe3c7784dd51dc.jpg
کتاب «خونین شهر تا خرمشهر» سه فصل دارد: فصل اول ...
cache/resized/ae368b4fe1dcf13bbe5dfb823cce4597.jpg
کتاب «مرزبانان عاشورایی» در مورد شهدای شهرستان ...
cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family