×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 690

گفت‌وگوی صمیمانه با خواهر طلبه شهید کربلایی محمد تهرانی به مناسبت ۱۵ مرداد سالروز شهادتش

شکارچی تانک هنگام غذا خوردن هم به فکر کسب علم بود!

شنبه, 23 مرداد 1400 12:24 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم
کربلایی محمد تهرانی از شهدای جامعه طلاب و روحانیون کشور است که علاقه زیادی به تحصیل در حوزه علمیه داشت. با وجود اینکه در حوزه مورد تشویق و توجه اساتید بزرگ قرار داشت، به خاطر علاقه‌اش به حضور در جبهه‌های دفاع‌مقدس داوطلبانه راهی مناطق عملیاتی شد. او که آرپی‌جی‌زنی قهار بود، در جبهه به شکارچی تانک شهرت یافت و عاقبت در ۱۵ مرداد ماه ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۳ به شهادت رسید. متن زیر گفت‌وگوی ما با عفت محمدی خواهر شهید است که با هم می‌خوانیم.

   کربلایی محمد تهرانی از شهدای جامعه طلاب و روحانیون کشور است که علاقه زیادی به تحصیل در حوزه علمیه داشت. با وجود اینکه در حوزه مورد تشویق و توجه اساتید بزرگ قرار داشت، به خاطر علاقه‌اش به حضور در جبهه‌های دفاع‌مقدس داوطلبانه راهی مناطق عملیاتی شد. او که آرپی‌جی‌زنی قهار بود، در جبهه به شکارچی تانک شهرت یافت و عاقبت در ۱۵ مرداد ماه ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۳ به شهادت رسید. متن زیر گفت‌وگوی ما با عفت محمدی خواهر شهید است که با هم می‌خوانیم.


از شهید تهرانی با صفت کربلایی یاد می‌شود. چه زمانی به عتبات مشرف شده بودند؟
محمد ششم مهرماه ۳۴ در شاهرود به دنیا آمد. فرزند ششم خانواده بود و در دو سالگی با پدربزرگ، مادربزرگ و مادرم به کربلا رفته بود. مادرم تعریف می‌کرد که آنجا محمد با سر در دجله افتاد، من فریاد زدم: «یا ابوالفضل (ع).» عمق دجله چهار متر بود. مرد عربی که این صحنه را دید برای نجات محمد خود را درون دجله انداخت و نجاتش داد. خدا نخواست محمد به آن شکل از بین برود، بلکه می‌خواست شهید شود.
چه زمانی طلبه شدند؟
برادرم تحصیلاتش را تا سوم ادبیات در دبیرستان دکتر علی شریعتی ادامه داد و بعد راهی حوزه علمیه قم و به عنوان طلبه مشغول به تحصیل شد. محمد در دوران دبیرستان فعالیت گسترده‌ای در جهت روشنگری مردم از قبیل ارائه کتاب‌های مذهبی، اعلامیه و جزوه‌های سیاسی- اجتماعی علیه رژیم شاه انجام می‌داد. از افراد فعال در اکثر تظاهرات و راهپیمایی‌ها بود. برادرم در حوزه علمیه قم زبانزد بزرگان حوزه از جمله عارفان و فیلسوفان بزرگی مثل حضرت آیت‌الله جوادی‌آملی و آیت‌العظمی حسن‌زاده آملی بود. ایشان همراه با چند تن از دوستانش کتابخانه‌ای تأسیس کردند و کتاب‌هایی که بیشتر از سوریه تهیه می‌کرد. دوستانش از سوریه برایش کتاب می‌فرستادند. او آن کتاب‌ها را در اختیار جوانان و نوجوانان قرار می‌داد تا بقیه به آگاهی برسند. برادرم در وصیتش نوشته بود که همه کتاب‌های مرا به حوزه علمیه قم بدهید. کتابخانه‌ای در قم بود که کتاب‌های بسیار نفیسی داشت. خانواده‌ام بعد از شهادت محمد کتاب‌هایش را به آنجا اهدا کردند. محمد در زمینه آگاه کردن ماهیت منافقین به دوستان و همسالانش خیلی کمک کرد. او جزوه‌های شهید هاشمی‌نژاد را برای دوستانش می‌برد که مطالعه کنند. در خیابان تهران، مغازه‌ای بود که محمد و منصور جلالی آن را تبدیل به کتابخانه کرده بودند و این شده بود پایگاه فکری- انقلابی جوانان. یک نشریه تأسیس کرده بودند به نام «مجاهد» و دو سه تا پایگاه هم در شاهرود زده بودند و فعالیت‌های انقلابی انجام می‌دادند.
چه شاخصه اخلاقی در وجود برادرتان بود که او را به عاقبت به خیری شهادت رساند؟
محمد خالص بود و اهل خواندن و عمل به قرآن. یکی از ارکان تشکیل جلسات قرآن در روز‌های اول انقلاب بود. سعید اللهیاری دوست محمد می‌گفت: بعد از انقلاب روز‌های اول بنیان یک جلسه را گذاشت. گاهی افراد می‌آمدند و در جلسه صحبت می‌کردند. تا مدتی خودش استاد جلسه بود. وقتی می‌رفت قم یکی دو نفر دیگر کارش را ادامه می‌دادند و با این روش به خیلی‌ها قرآن خواندن یاد داد.
گویا شهید اهل ورزش هم بودند؟
عاشق ورزش به خصوص فوتبال، کشتی و کوهنوردی بود. محمد در تابستان‌ها بنایی می‌کرد و با دستمزدش باشگاه فوتبالی به نام هما تشکیل داد. افرادی مثل منصور جلالی، عباس بازوی، حسن عرب‌عامری، علی رحیمی، رحیمیان، حسن عرب‌حجی و... به واسطه محمد جذب باشگاه شدند و همگی آن‌ها هم شهید شدند. محمد علاقه زیادی هم به کوهنوردی داشت. می‌گفت کوه مظهر صلابت، استواری و قدرت است! همین کوهنوردی بعد‌ها و در زمان حضورش در جبهه‌های غرب بسیار مفید و مؤثر بود. محمد برای عبور از کوه‌های صعب‌العبور مشکلی نداشت. اهل نماز اول وقت بود و حتی وقتی حین بازی صدای اذان را می‌شنید، سریع وضو می‌گرفت و به نماز می‌ایستاد طوری که بقیه بازیکنان به تبعیت از محمد به نماز می‌ایستادند.
یک بار با چشمانم او را دنبال می‌کردم، به سمت طاقچه رفت. می‌دانستم برای چه کاری می‌رود. خندیدم و گفتم می‌شود یک روز بدون ضبط غذا بخوری؟ نگاهی به من کرد. ضبط را روشن کرد و گفت مگر می‌شود؟ آن روز هم مثل همیشه با شنیدن سخنرانی آقای مطهری غذایش را خورد.
برادرم یک علاقه زایدالوصفی به مرحوم علامه طباطبایی داشت. عکس ایشان را در خانه زده بود. حتی جملاتش را روی برگه می‌نوشت و همین مسئله باعث شده بود که محمد از یک روحیه منطقی خیلی قوی برخوردار باشد؛ یعنی کوچک‌ترین چیزی را که وقتی در مباحثات و حرف‌های معمولی یا بحث‌های علمی پیش می‌آمد، می‌توانست به طور منطقی جواب بدهد.
چطور شد که از حوزه علمیه دل کند و راهی میدان نبرد شد؟
محمد در دوران جنگ اولین بار ۱۱ آبان ماه ۱۳۶۰ از طریق سپاه شاهرود به عنوان تک تیرانداز به جبهه رفت. معتقد بود باید جایی خدمت کنیم که اسلام به آن نیاز دارد. به اطرافیان توصیه می‌کرد به سپاه بروید. روزی که امام گفت کاش من یک پاسدار بودم! گفت الان وقتش است که برویم سپاه! رفت و مدت دو ماه و ۱۴ روز در جبهه حضور داشت. در جبهه به «شکارچی تانک» معروف بود. یکی از مشوق‌های جوانان به رفتن جبهه بود به طوری که هر کس با او برخورد می‌کرد و رفتارهایش را می‌دید، شیفته‌اش می‌شد و به جبهه اعزام می‌شد. بعد از شهادتش یک بار مسئول ثبت‌نام برایمان تعریف کرد که طاقتم طاق شده بود. از صبح که مشغول ثبت‌نام بودم، به هر کسی که می‌آمد پیشم فقط این جمله را می‌گفتم بله! او هم هست، خسته شده بودم. آخر سر برگه‌ای برداشتم و روی آن بزرگ نوشتم: «محمد تهرانی در این اعزام هست.» و این شد چاره کارم.
از این به بعد هر کسی که برای ثبت‌نام می‌آمد، متوجه می‌شد که محمد هم در این اعزام هست. محبوبیتش بین بچه‌ها زیاد بود. با وجود او بچه‌ها بهتر و بیشتر برای ثبت‌نام می‌آمدند.
قطعاً بعد از شهادت برادرتان خاطرات و روایات زیادی را از زبان همرزمان و دوستان ایشان شنیدید. لطفاً از آن خاطرات برایمان روایت کنید.
یکی از دوستانش می‌گفت: یک روز محمد را دیدم و حال بچه‌های شهر را از او پرسیدم. گفت شنیدی که حسن شهید شده است؟ گفتم خبرش را در یک اطلاعیه که روی دیوار چسبانده بودند، خواندم. گفت ما خیلی عقب ماندیم. بی‌حساب هم نمی‌گفت، زیرا حسن هم‌درس و همکلاس ما بود. اصلاً در این خط‌ها نبود. همیشه یک کفش و لباس تمیز به تن داشت. به موهایش هم خیلی می‌رسید. پاستوریزه پاستوریزه. لج ما‌ها را درمی‌آورد. هر وقت از کنار میزش رد می‌شدیم، دست به لباسش می‌کشیدیم یا کفشش را لگد می‌کردیم. بعد از انقلاب شنیدیم که حسن خیلی عوض شده و وارد بسیج شده است. آن لباس‌ها، کفش‌های زیبا و رنگ‌ووارنگ را از تن بیرون کرده و یک دست لباس و چکمه پوشیده است. بعد هم رفته جبهه داخل سنگر‌های خاکی؛ نه یک ماه و دو ماه، چند ماه و آن هم چند بار. بالاخره هم در لابه‌لای مطالب اطلاعیه خبر شهادتش را خواندیم. حسن شاکری یکی دیگر از دوستان شهید روایت می‌کرد: یکبار همراه محمد ساکت نشسته بودیم؛ نجوا‌هایی شنیدم. گوش‌هایم را تیز کردم تا ببینم چه می‌گوید، اما دریغ از یک کلمه. آهسته و نامفهوم. نتوانستم ح w س کنجکاوی‌ام را سرکوب کنم. گفتم محمد! معلوم هست چه داری با خودت می‌گویی؟ خندید و گفت داشتم ذکر می‌گفتم! بهترین چیز در سکوت! این روال همیشه‌اش بود. تکیه‌کلامش هیچ‌گاه یادم نمی‌رود: «اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان اللعین الرجیم.»
آخرین دیدارتان با برادرتان را به یاد دارید؟
آخرین بار که به جبهه می‌رفت، قبل از رفتن وضو گرفت. شیر آب را بست. رفت داخل اتاقش. بیرون که آمد، قرآن در دست داشت. رو به قبله ایستاد و زیر لب چیز‌هایی گفت. سپس قرآن را باز کرد؛ آیاتی را زمزمه کرد. خیلی خوشحال شد. قرآن را بست و خدا را شکر کرد و این صحنه هنوز عین همان روز از محمد به یادم مانده است.
آخرین روز‌های قبل از شهادتش مادرم سخت بیمار شد. خیلی از همرزمانش به محمد خرده می‌گرفتند که باید برگردی و به مادرت سر بزنی. کار را بسپار به یک نفر دیگر! مادرت مریض است، برو پیشش! اما محمد در جوابشان گفته بود حالا وقت عملیات است! اینجا به من بیشتر نیاز است. این مدت خوردم و خوابیدم! حالا که وقت عملیات است، بروم عقب؟ مادرم اول خدا را دارد و بعد برادر و خواهرهایم را!
دوستانش می‌گفتند یکبار از او پرسیدیم اگر برگردی، چه می‌کنی؟ گفته بود دوست دارم بروم قم و پای صحبت‌های آیت‌الله جوادی آملی بنشینم. برادرم همیشه به ما سفارش می‌کرد که سخنان امام را پیگیری کنیم. همیشه تأکید می‌کرد که با هم باشید و جمع خودتان را به هم نزنید. یکی دیگر از سفارشاتش هم این بود که نماز اول وقت را فراموش نکنید. محمد در اعزام آخرش ۲۵ تیرماه ۱۳۶۲ از طریق سپاه با مسئولیت آرپی‌جی‌زن به جبهه غرب رفت و در عملیات والفجر ۳ شرکت کرد و در همان عملیات در ۱۵ مردادماه ۱۳۶۲ به علت اصابت ترکش توپ به گردن به شهادت رسید.
شهادت ایشان چطور رقم خورد؟
به گفته همرزمانش واقعاً در شکار تانک تبحر فراوانی داشت. همرزمانش می‌گفتند: محمد هرچه گلوله داشت به طرف تانک‌ها و نیرو‌های دشمن شلیک می‌کرد. گلوله‌اش که تمام می‌شد فریاد می‌زد: «به من گلوله برسانید.» گونی را پر از گلوله می‌کردیم و برایش می‌آوردیم. وقتی خالی می‌شد، گوش به زنگ بودیم تا دوباره گونی گلوله برایش ببریم. گاهی آنقدر گلوله شلیک می‌کرد که دیگرگوش‌هایش هیچ صدایی را نمی‌شنید، هیچ‌گاه ندیدیم پشت به تانک دشمن بکند.
لحظه شهادت برادرم را از زبان فرمانده گردان کربلای شاهرود شنیدیم. ایشان می‌گفت: محمد در والفجر با ما بود. مأموریت گردان کربلا بسیار سنگین بود. در والفجر ۳ عراقی‌ها به مهران چسبیده بودند. یک خاکریز زده بودند. تانک‌ها پشت آن‌ها قرار داشتند. بیشترین فشار دشمن از ناحیه فرح‌آباد بود. محمد تهرانی پیش من بود. ساعت یک گفت بگذار من بروم تانک‌ها را بزنم. گفتم نه! در باغ ۱۰ نفر نیرو بیشتر نمی‌توانند بایستند. عراقی‌ها ساعت چهار بعد از ظهر بسیار فشار آوردند. نزدیک بود خاکریز را بگیرند. احمد رضایی فرمانده گردان ما بود. احمد و محمد و اخوی کوچکم را فرستادم جلو. خاکریز یک‌ونیم متری کوتاه شده بود و باید درازکش می‌رفتند. گلوله را با پرتاب به ایشان می‌رساندیم. آن‌ها دو ساعت آنجا جنگیدند. خاکریز نیم متر شده بود. یک گلوله تانک خورد وسط هر سه‌شان و بچه‌ها شهید شدند. هر سه آن‌ها تقریباً سر نداشتند.

منبع: جوان آنلاین

خواندن 541 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...
cache/resized/f7feb7106320e4056d6f270bde631ff6.jpg
ماجرای فکر آوینی کتابی است با موضوع گفتارهایی در ...
cache/resized/9fbeadaffe6db7f248c99c58e4be83af.jpg
کتاب «همسایه حیدر» نوشته فاطمه ملکی با تحقیق بتول ...
cache/resized/59473b7526a7b1245ba86423bd3b4912.jpg
عکس رزمندگان استان اردبیل در جبهه‌های حق علیه ...
cache/resized/c388db15b9aea6f541ad0fd1dc3e7f86.jpg
به مناسبت گرامی داشت روز شهدا آیین رونمایی از ...
cache/resized/cc13499ebc08016c8970234fdd9aa860.jpg
اولین کتاب کشور در رثای سپهبد شهید قاسم سلیمانی، ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family