به گزارش خط هشت : مرتضی نظرنژاد فرزند شهید محمدحسن نظرنژاد معروف به «بابانظر» که از سرداران به نام دفاع مقدس بود و کتاب خاطرات او مطرح و شناخته شده است، از دوستان شهید مدافع حرم «جواد محمدی مفرد» است و تجربۀ همراهی با او در سفر اربعین را داشته. این فرزند شهید در گفتگویی با حریم حرم از شهید «جواد محمدی مفرد» و خاطرات همسفر شدن با او در زیارت اربعین را روایت میکند:
«از سال ۸۸ ما تحت ستادی به نام «ستاد بابا نظر» در شهر مشهد مقدس شروع به فعالیت کردیم. هدف اصلی ما ترویج فرهنگ ایثار و شهادت است. شهید «جواد محمدی مفرد» هم به واسطۀ شهدا با ستاد ما آشنا شد و مسئول قسمت اردویی ستاد «بابانظر» بود. جواد خیلی برای برگزاری یادوارۀ شهدا فعال بود. وقت برگزاری یادوارهها و سالگردها سوار موتورش میشد و میگفت هر کار سختی هست بدهید تا انجام دهم! علاقۀ خیلی خاصی به این امور داشت. از جارو تا خرید کردن را انجام میداد. اگر لازم بود حتی مجری مراسم میشد. هیچوقت نمیگفت فلان کار درشان من نیست یا من بلد نیستم و... همه جوره پای کار شهدا بود!
شهید «جواد محمدی مفرد» به همراه فرزند شهید «بابانظر» در مسیر پیاده روی اربعین
قسمت شد تا در سال ۱۳۹۴ همراه گروهی که «جواد» هم عضوی از آن بود، راهی پیادهروی اربعین شویم.
قبل از این سفر «جواد» چند بار اقدام کرده بود تا به سوریه اعزام شود اما هر طور که بود، با اینکه حتی یک بار تا پای پرواز هم رفته بود، نتوانسته بود به مناطق اعزام شود. او را از در هواپیما برگردانده بودند. خیلی از بابت اعزام نشدنش و ناکام ماندن تلاشهایش برای این امر ناراحت و گلهمند بود.
از مشهد با دو ماشین راه افتادیم. من و جواد در یک ماشین بودیم. شب تا صبح با هم رانندگی میکردیم و خیلی حرف زدیم. میخواستیم خوابمان نبرد! ۳ نفر دیگر روی صندلیهای عقب خواب بودند و ما حسابی صحبت کردیم، ازجمله در مورد سوریه و اعزامش به آنجا. در کارهای فرهنگی، علیالخصوص در مورد شهدا، پیشقدم بود، از گرفتن یادواره و سالگرد گرفته تا شرکت در امور تشییع پیکرهای مطهر شهدای مدافع حرم بسیار فعال بود. همیشه میگفت دلم میخواهد برای شهدا کاری انجام بدهم. دلش میخواست به ائمه (علیهمالسلام) هم خدمت کند اما میگفت تابهحال نتوانستهام کاری درستوحسابی انجام دهم! باور داشت که این کمبود را میتواند با شرکت در دفاع از حرم اهلبیت (ع) جبران کند. دلداریاش میدادم که بههرحال در پشت جبههها هم به نیرو نیاز داریم؛ اما او همچنان دلخور و ناراحت بود که نتوانسته اعزام شود.
بعد از آن سفر کارهای اعزامش انجام شد و به شهادت که آرزویش بود، رسید.»