شهید احمد سمیعی در بخشی از وصیت نامه خود آورده است: «من به طور یقین درک کردم که شهادت تصادفی نیست بلکه لیاقت و سعادتی است بس بزرگ».
شهید حمیدرضا الداغی حجت را بر مسئولین تمام کرد. اکنون مسئولین امنیتی و انتظامی وظیفه دارند تا سازوکار مقابله با اشرار و مزاحمین نوامیس، جان و مال مردم را فراهم نمایند تا دیگر بار شاهد به قربانگاه رفتن مظلومانه جوانان غیرتمند این مرز و بوم نباشیم.
شهید یعقوب براتی وصیت کرده بود اگر به شهادت رسید، محاسنش را با خون خودش خضاب کنند! این موضوع را چند بار به همرزمش سیدمهدی حسینی گفته بود. دو روز قبل از شهادت، براتی مجدداً وصیت عجیبش را یادآور میشود، اما این بار با اصرارهای حسینی، مجبور میشود پرده از راز «محاسن سرخ» بردارد. سیدمهدی حسینی رزمنده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) در گفتگو با «جوان» برگهایی از خاطراتش با سردار شهید براتی را بیان میکند.
شهید آیتاله نعمتی در جبهههای حق علیه باطل به عنوان فرمانده تخریب به همراه سایر همرزمان خود از میهن اسلامی دفاع میکرد و سرانجام در جزیره مجنون به شهادت رسید.
شهید فراهم ملکپور در یکی از درگیریها با کوموله در سردشت که منجر به اسارت یک اتوبوس رزمندگان ایرانی شده بود با رشادت و فداکاری، آنها را از اسارت آزاد کرد.
محسن وزوایی میگوید: آنقدر خوشحالم که حد و مرز ندارد. دارم پر درمیآورم. در دانشگاه آریامهر قبول شدم و به خواست خدا اگر ممکن شود، برای گرفتن فوق لیسانس به آمریکا خواهم رفت.
شهید محسن وزوایی رتبهی یک کنکور سراسری و دانشجوی رشتهی شیمی در دانشگاه شریف بود.
در وصیتنامه شهید محمد پوررحیمی آمده است: ای ابرقدرتها بدانید که تا اسلام تمام زور و ستم را از بین نبرده است در جایش راحت نمینشیند.
شهید توحید محرمی در سال66 در دانشگاه محقق اردبیلی استخدام شد و در سال 67 به جبهههای نبرد حق علیه باطل اعزام شد و نهایتا در 14مرداد همان سال در منطقه عملیاتی پیرانشهر به شهادت رسید.
سردار جهروتیزاده یکی از فرماندهان هشت سال دفاع مقدس در کتاب خاطرات خود با عنوان «نبرد در الوک» چگونگی شهادت حاج ابراهیم همت را در روز ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ در عملیات خیبر بهزیبایی توصیف کرده است
در طی مدت حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل صدای دلنشین و سوز دعا و مدح و مراثی این شهید گرانقدر گرمیبخش مجالس نورانی روضهخوانی رزمندگان اسلام بود و همه با نواهای عاشقانه ایشان و دیگر مداحان اهل بیت(ع) انس گرفته بودند.
در ماجرایی از شهید برونسی نقل شده که میگوید: استوار به من گفت: بیا پایین و خودش رفت زنگ آن خانه را زد و بعد به من گفت: تو از این به بعد در اختیار صاحب این خانه هستی. هرچی بهت گفتند بیچون و چرا گوش میکنی.