کتاب «آسمان بیستاره» به شرح گوشهای از واقعیات برگرفته از خاطرات بسیار تلخ و شیرین دوران اسارت در اردوگاههای عراق است، حکایت مردانی که در بازداشتگاههای دشمن بعثی، مردانه ایستادگی و مقاومت کرده و هرگز از اعتقادات و منش اسلامی خود دست برنداشتند.
کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» روایتی از خاطرات رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس منتشر شد.
نویسنده کتاب «فرنگیس» در مراسم انتشار تقریظ رهبر معظم انقلاب بر این کتاب «فرنگیس» گفت: قلم من و تبر فرنگیس حیدرپور هر دو یکی است. اگر روزگاری فرنگیس ١٨ ساله موفق به کشتن عراقیهای متجاوز شد، امروز قلم من همان رسالت را دارد.
طی مراسمی از کتاب «پنجاه و هفت براي ۵۷ » زندگینامه و خاطرات ۵۷ فرمانده شهيد استان اردبيل به قلم الله بخش نجفي در شهرستان پارس آباد رونمایی شد.
دودوتا چهارتایی با خودم کردم و بعد به حرم حضرت رضا (ع) رفتم و گفتم: «آقاجان اگر قرار است که حواله کنید و ما به حج واجب برویم، بالاخره این شما و این هم گذرنامۀ ما.» اما به دلم بد افتاد...
عباس: اون چیزی که خیلی سفارش شده، جهاد در راه خداست؛ یعنی بالاتر از جهاد نیست. شهادت یک هدیه است!
عارفه مرادی با بیان اینکه در وضعیت اجتماعی امروز کشور ترویج فرهنگ شهدا و رواج دادن سبک و سیره شهدا تأثیرگذار است، گفت: قهرمان این کتاب شهید حاج «هادی شجاع» است. ایشان جامع صفات نیکویی که یک جوان ولایتمدار و پرورده فرهنگ انتظار باید داشته باشد را دارا بودند.
ماجرایی که به اعتقاد رهبر انقلاب آنرا باید در تاریخ ثبت کرد. کتاب «یادت باشد» روایت زندگی شهید حمید سیاهکالیمرادی، از زبان همسر این شهید گرانقدر است.
در بخشی از کتاب «سلام بر ابراهیم» آمده است: «آن پول خیلی برکت داشت. خیلی از مشکلاتم را حل کرد. تا مدتی مشکلی از لحاظ مالی نداشتم. خیلی دعایش کردم. آن روز خدا ابراهیم را رساند. مثل همیشه حلال مشکلات شده بود.»
در بخشی از کتاب «سلام بر ابراهیم» آمده است: «این کاری که من انجام میدم برای خودم خوبه، مطمئن میشم که هیچی نیستم. جلوی غرورم رو میگیره. همیشه کاریکن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد، نه مردم.»
آقا مرتضی دوست داشتنی بوده؛ اهل گریه و مداحی، اهل خانواده، اهل شوخی و مزاح و سرکار گذاشتن و در نهایت اهل ایثار و رزم و جان فداکردن و شهادت. شوخیها و تکه کلامهای خاص او، لطف خواندن کتاب را دو چندان کرده است.
مادر حجت با این که آخر عمرش آلزایمر گرفت و همه را فراموش کرد؛ اما انگار حجت و محمد را از یاد نمیبرد؛ سر خاک پسرهای شهیدش میرفت و گریه میکرد.