همین چند روز پیش بود که به ولدآباد محمدشهر رفتم تا با خانواده شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون علیرضا نوروزی دیدار کنم

به گزارش خط هشت، پرواز هواپیمایی «سی _۱۳۰» تهران_ چابهار ساعت ۱۳:۵۸ پانزده آذر ۱۳۸۴ که با چند ساعت تأخیر آغاز شده بود، تنها هشت دقیقه بعد به علت پر بودن مخزن بنزین هواپیما در حالی که یکی از چهار موتور آن آتش گرفته بود از ناحیه بال به بلوک مسکونی ۵۲ «شهرک توحید» در جنوب غربی تهران اصابت کرده و منفجر شد.

هواپیمای نظامی «سی _۱۳۰» ارتش جمهوری اسلامی ایران که اغلب سرنشینان آن را خبرنگاران، عکاسان و تصویربرداران تشکیل می‌دادند، در آخرین پرواز خود تمام مسافران و خدمه خود را از دست داد تا به این ترتیب مطمئن‌ترین هواپیمای جهان نیز از تپیدن نبض حوادث هوایی کشور بی‌بهره نماند.

انتشار خبر سقوط هواپیمای خبرنگاران، عکاسان و تصویربرداران تلویزیونی که برای پوشش خبری و گزارش‌های تصویری رزمایش نظامی «عاشقان ولایت» به منطقه چابهار واقع در جنوب شرق ایران اعزام شده بودند، به سرعت چنان انعکاس وسیعی یافت که بسیاری از خبرگزاری‌ها، شبکه‌های تلویزیونی و بنگاه‌های سخن پراکنی جهان با قطع برنامه‌های عادی‌شان بینندگان و مخاطبان خود را در جریان آن قرار دادند.

«سپهدار ساجدی رئیسی» خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران (ایرنا) در این سانحه به شهادت رسید.

فرصتی دست داد با ندا ساجدی همسر این شهید به گفتگو بپردازیم که مشروح آن در ادامه این گزارش می‌آید؛

* در ابتدای بحث همسر شهیدتان را معرفی بفرمائید.

سپهدار مهر ۱۳۴۷ در یکی از مناطق محروم بخش «لفور» شهرستان «سوادکوه» در روستای «رئیس کلا» به دنیا آمد. چند تا از خواهر و برادرانش را به دلیل بیماری و یک برادرش را به خاطر تصادف از دست می‌دهد. مهر ماه ۱۳۵۴ در سن هفت سالگی وارد دبستان روستا شد. نظم و انضباط و جدیت سپهدار در تحصیل باعث شد مورد توجه معلمان قرار بگیرد. دوران ابتدایی را به پایان رساند در تنها مدرسه راهنمایی منطقه که حدوداً ۳ کیلومتر و ۴۵ دقیقه تا روستا فاصله داشت به تحصیل پرداخت. مهر ماه ۱۳۶۲ پس از موفقیت در امتحانات نهایی دوره نهایی راهنمایی برای ادامه تحصیل به مدرسه آیت الله غفاری شهرستان «بابل» رفت. تابستان ۱۳۶۳ با فراغت از تحصیل اول متوسطه در بسیج نام‌نویسی کرد و برای گذراندن یک دوره ۴۵ روزه به پادگان آموزشی «گهرباران» ساری رفت و آماده رفتن به جبهه شد.

* وقتی شهید ساجدی تصمیم می‌گیرد به جبهه برود، مادرش با توجه به اینکه چند تا از فرزندانش را از دست داده‌، مخالفت نمی‌کند؟

سپهدار برای پدر و مادرش احترام زیادی قائل بود. وقتی تصمیم می‌گیرد به جبهه برود، می‌رود از مادرش اجازه بگیرد. مادرش که از داغ پسرش مازیار که در تصادف فوت شده بود و داغدار بود به سپهدار گفت فعلاً از جبهه رفتن منصرف بشود چون جوان و بی‌تجربه است. سپهدار در جواب مادرش می‌گوید مگر من اولین فرزند این مرز و بوم هستم که به جبهه می‌رود؟ الان جبهه‌های نبرد با حضور همین جوانان و نوجوانان است که صحنه حماسه و رشادت رزمندگان اسلام شده است. در نهایت با اصرار از مادرش اجازه می‌گیرد و عازم جبهه در غرب می‌شود.

* چند ماه در جبهه می‌ماند؟

سپهدار ۵ ماه در جبهه می‌ماند. از این ۵ ماه سه ماه در قله‌های غرب در برف و کولاک سپری می‌شود. در این مدت با وجود سختی و کمبود امکانات در کنار رزمندگان دیگر مقاومت می‌کند. در منطقه عملیاتی مهران رو در روی دشمن بعثی قرار می‌گیرد. در این منطقه به همراه نیروهای یگان مربوطه‌اش یک هفته در محاصره دشمن قرار می‌گیرد و همراه با رزمنده‌های دیگر مجبور می‌شوند از علف و میوه‌های خودرو برای تغذیه استفاده کنند.

با توجه به اینکه سپهدار در سابقه ۱۱ ماه جبهه داشت اما این باعث نشد از درس و تحصیل سر باز بزند. سال ۱۳۶۶ پس از اخذ دیپلم وارد دانشگاه تهران شد و سال ۱۳۷۱ در رشته تاریخ لیسانسش را گرفت.

* شهید ساجدی از چه سالی وارد عرصه خبر شد؟

سپهدار در اواخر سال ۱۳۷۱ وارد عرصه خبر در خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران شد و تا سال ۱۳۷۷ در سازمان مرکزی خبرگزاری (تهران) مشغول کار بود. در همین سال به عنوان مسئول دفتر خبرگزاری در آستارا به فعالیتش ادامه داد. پس از ۲ سال از حضور موفقش در این مسئولیت به عنوان مسئول ایرنا در شرق تهران در شهرستان دماوند انتخاب شد. سپهدار پس از ۳ سال حضور در دماوند از سال ۱۳۸۱ به عنوان خبرنگار ویژه ایرنا در قوه قضائیه مشغول فعالیت شد.

*آیا تجربه کار خبری برون مرزی هم داشت؟

همسرم در چهار ماه ابتدایی سال ۱۳۸۲ از طرف سازمان خبرگزاری جمهوری اسلامی به عنوان خبرنگار و کارشناس امور خبری به دفتر «ایرنا» در ریاض پایتخت عربستان سعودی اعزام شد.

*چه سالی ازدواج کردید؟

من و سپهدار دخترعمو، پسرعمو بودیم. پس از اتمام تحصیلاتش در دانشگاه تهران از من خواستگاری کرد. سال ۱۳۷۲ مراسم عقد ما در تهران برگزار شد و سال ۱۳۷۴ مراسم عروسی مختصری در شهرستان برگزار کردیم. سال ۱۳۷۶ هم دخترمان آسیه به دنیا آمد. سپهدار دفتر خاطراتی داشت که داخل آن از علاقه‌اش به من نوشته بود. چند سال بعد از ازدواج دفتر را نشانم داد. نوشته‌های دفترچه به سال‌های ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۲ آن سال‌هایی که سپهدار دانشجویی شهرستانی و مقیم تهران بود، برمی‌گردد.

*شهید سپهدار ساجدی رئیسی با اقوام شما و خانواده خودش چه رفتاری داشت؟

همسرم به صله‌رحم خیلی اهمیت می‌داد. آخر هفته‌ها همیشه یا ما منزل اقوام و دوستان بودیم یا آنها در منزل ما مهمان می‌شدند. پدر و مادرش را خیلی دوست داشت و برای آن‌ها احترام زیادی قائل بود. برایش کار و مأموریت خارجی پیش می‌آمد. اما قبول نمی‌کرد. می‌گفت نمی‌توانم پدر و مادرم را رها کنم و بروم. بسیاری از آخر هفته‌ها را با توجه به علاقه‌اش به زادگاهش برای دیدن پدر و مادرش در روستا می‌رفتیم. به من می‌گفت: «اجازه آسیه را از مدرسه بگیر، پنجشنبه مدرسه نرود. می‌رویم روستا به پدر و مادرم سر می‌زنیم.» با مردم و اهل محل برخورد خوبی داشت. به بدهی خود به دیگران حساس بود و دوست داشت سریع آن را پرداخت کند.

بچه‌هایی که پدر یا مادرشان را از دست می‌دادند خیلی دوست داشت. خواهرزاده من سال ۱۳۷۸ پدرش را در تصادف از دست داد. هر جا سفر می‌رفتیم این بچه را هم با خودش می‌برد. سپهدار یتیم‌نواز بود. آخر دختر خودش هم یتیم شد.

*بعد از شهادت همسرتان شما هم این کار ایشان را ادامه دادید؟

بله. بعد از شهادت سپهدار خودم و دخترم یک هفته در میان به شمال می‌رفتیم تا به پدر و مادر همسرم سر بزنیم. فرقی هم نمی‌کرد زمستان باشد یا تابستان، هوا سرد باشد یا گرم. یک‌بار عید قربان رفتیم سر بزنیم. آنقدر در مسیر تصادف و اتفاقات بد دیدیم که مادر همسرم گفت: «طاقت از دست تو و آسیه را ندارم. یا نیایید یا اگر می‌آیید تنها نباشید.» یک‌بار مسیر ۳ ساعته را ۹ ساعت طول کشید تا برویم و برسیم.

*رفتارش با فرزندتان چگونه بود؟

در ارتباط با آسیه به او توجه نشان می‌داد و مدت‌ها با او بازی می‌کرد. یک روز قبل از سقوط هواپیما سی _۱۳۰ برای آسیه در مدرسه جشن تکلیف گرفته بودند. آن روز سپهدار ساعت ۶ غروب به خانه آمد. آسیه گفت: «بابا چادر منو ندیدی.» سپهدار گفت: «فردا می‌بینم بابا.» که فردا رفت مأموریت و دیگر نیامد و چادر را ندید…

 
 

*دخترتان در کدام یکی از مراحل زندگی جای خالی پدرش را احساس کرده است؟

آسیه حتی همین الان که ازدواج کرده و چند ماهی است مادر شده جای خالی پدرش را احساس می‌کند. همیشه می‌گوید: «اگر بابا بود سرنوشت و تحصیلات من طور دیگری بود. از حمایت و تکیه گاه بیشتری برخوردار بودم.» موقع ازدواج سر سفره عقد خیلی اذیت شد و جای با اجازه پدرم، گفت با اجازه بزرگ‌ترها بله.

*خانم ساجدی از روز حادثه برایمان صحبت کنید.

سپهدار تصمیم داشت به کربلا برود. آن زمان کربلا رفتن مثل الان نبود و امنیت خوبی نداشت. خانم نعیمی نژاد دبیر گروه اجتماعی خبرگزاری ایرنا اجازه نداد سپهدار به کربلا برود. سپهدار ناراحت شد و تصمیم گرفت همایش قوه قضائیه در چابهار را برود. قرار بود چهارشنبه به مأموریت بروند که یک روز جلو افتاد و سه شنبه رفتند. صبح سه شنبه سپهدار دوش گرفت و صدقه کنار گذاشت؛ این کار هر روزش بود. روی تغذیه هم حساس بود و هر چیزی نمی‌خورد برایش لقمه نان و پنیر و گردو گرفتم. همین که آمد برود شروع کرد به من سفارش کردن که: «حواست به درس و مشق آسیه باشد. من از تو و زندگیم راضی‌ام. تو، تو هیچی برام کم نذاشتی. خودت برام ۵۰۰ تومن صدقه بذار کنار تا برم.» گفتم: «خودت که گذاشتی کنار. من دیگه چرا بذارم؟» سپهدار گفت: «می‌دونم گذاشتی. دوست دارم تو برام صدقه بذاری.» من هم صدقه گذاشتم و رفت.

ساعت ۱۱ و نیم زنگ زدم ببینم رسیده‌اند یا نه که گفت چند ساعتی پرواز تأخیر داشته و هنوز پرواز نکرده‌ایم. گفتم: «سپهدار به خاطر آلودگی هوا مدارس تعطیله، با خواهرت و آسیه می‌ریم شمال.» سپهدار استقبال کرد و گفت: «آره برید. از مأموریت برگشتم خودم میام دنبالتون.» قرار شد پرواز کردند و به چابهار رسیدند زنگ بزند و اطلاع بدهد که دیگر تماس نگرفت و این آخرین تماس ما بود.

گوشی را که قطع کردم نمی‌دانم چرا دلشوره گرفته بودم. با همین دلشوره به شمال رفتیم. همان جا بود که یکی از اقوام به ما گفت: «همین که هواپیما آمده پرواز کند بالش به ساختمان شهرک توحید خورده، آتش گرفته و سقوط کرده، سپهدار مجروح شده…» من اما باورم نکردم سپهدار مجروح شده باشد! گفتم: «سپهدار مجروح نشده، بگو سپهدار رفت…» برای اینکه باورم بشود سپهدار شهید شده است خودم برای شناسایی رفتم. دخترم با اینکه سن کمی داشت من را خیلی آرام می‌کرد. وقتی کسی خانه‌مان می‌آمد دوست نداشتم از چیزهایی که سپهدار دوست دارد بخورد.

*بعد از شهادت همسرتان چه طور زندگی و اموراتش را مدیریت کردید؟

من تنها نبودم. خانواده همسرم و خانواده خودم پشتوانه من بودند. سپهدار همیشه به من کار می‌سپرد، مثلاً می‌گفت برو بانک، برو دفترخانه این کار را انجام بده. آن موقع ناراحت می‌شدم و می‌گفتم: «سپهدار چه قدر به من کار می‌سپارد.» اما وقتی شهید شد گفتم: «کار سپردن به من بی حکمت نبود. برای این روزها بود. می‌خواست من را مستقل بار بیاورد.»

وقتی با خانواده و اقوام بیرون برویم و عکس بگیرند من عکس نمی‌گیرم. چون سپهدار کنارم نیست و احساس تنهایی می‌کنم. یک شب که از مهمانی برگشتیم خیلی ناراحت بودم که چرا سپهدار نیست؟ آنقدر گریه کردم تا اینکه خوابم برد. در خواب سپهدار گفت: «چرا ناراحتی؟ مگر مهمانی فلان روز و فلان جا را نمی‌گی؟ من آن روز آنجا بودم. تو ندیدی.» از خواب که بیدار شدم دلم قرص شد سپهدار هست.

*نسبت به پیشوند «همسر شهید» چه احساسی دارید؟

به دو دلیل عنوان همسر شهید را دوست ندارم و هیچ وقت نمی‌گویم همسرم شهید شده است. یکی دیدگاه برخی مردم و دیگری عملکرد بعضی از مسئولین. دیدگاه برخی از مردم نسبت به خانواده شهدا خیلی بد است. مردم فکر می‌کنند بنیاد شهید و امور ایثارگران این خانواده‌ها را ساپورت می‌کند و از لحاظ مادی و معنوی بهترین امکانات را در اختیار ما می‌گذارد.

دخترم دانشگاه دولتی نرفت و از سهمیه‌اش استفاده نکرد. چون می‌گفت: «در دانشگاه می‌خواهند بگویند فرزند شهیدی و با سهمیه آمده‌ای. چرا سهمیه را می‌بینند اما این را نمی‌بینند که سر آن‌ها روی بالش بابایشان هست و سر من روی بالش بابایم نیست؟ چرا نمی‌بینند من حسرت دیدن بابایم را می‌خورم اما آن‌ها حسرت دیدن بابایشان را نمی‌خورند؟» به خاطر این نگاه مردم دخترم هم هیچ جا مطرح نمی‌کند فرزند شهید است. فضا طوری شده است که آدم ترجیح می‌دهد چیزی نگوید و گمنام بماند.

شهید را آدم زنده حساب می‌کنند اما پای حقوق که می‌رسد یک پایه حقوق به او تعلق می‌گیرد. حق سنوات، مأموریت، اضافه کاری و تمام چیزهایی که برای یک آدم زنده را در نظر می‌گیرند را برای شهید و خانواده شهید در نظر نمی‌گیرند. خانواده شهید مثل یک آدم زنده باید حقوق بگیرد اما نمی‌گیرد.

بعد از شهادت سپهدار برای گرفتن سنوات او خیلی چرخیدم و اذیت شدم. هیچ مسئولی به درستی کارها را پیگیری نمی‌کرد. فقط من را از این مسئول به آن مسئول ارجاع می‌دادند. گاهی هم به جای پرداخت سنوات به من پیشنهاد دریافت وام می‌دادند. در نهایت بعد از ۲ سال دوندگی و اذیت شدن موفق شدم سنوات همسرم را دریافت کنم.

بنیاد شهید و امور ایثارگران در خدمات دادن و امتیاز قائل شدن بین خانواده‌های شهدا و جانبازان تبعیض قائل می‌شوند. می‌خواهی ماشین بگیری، این امتیاز برای خانواده جانباز هست برای خانواده شهید نیست، استفاده از طرح ترافیکی برای خانواده جانباز مهیا است برای خانواده شهید مهیا نیست. غیر از پایه حقوقی که به واریز می‌شود هیچ خدمات و امتیازی برای ما قائل نمی‌شوند.

گاهی مسئولین از اسم شهدا سو استفاده می‌کنند. می‌گویند خط قرمز ما شهدا است، اما برای خانواده آن‌ها کاری نمی‌کنند. وقتی به مشکلات و دردهای خانواده شهدا رسیدگی نمی‌کنند نمی‌خواهم از اسم شهید هم استفاده کنند.

* با شهادت همسرتان چه قدر توانستید با حضرت زینب (س) همذات پنداری کنید؟ او را درک کنید.

اسم من ندا است. اطرافیانم به خاطر سختی‌هایی که در زندگی کشیدم من را زینب صدا می‌زنند. زینب بودن سخت است و صبر زیادی می‌خواهد. حضرت زینب (س) پیکر برادر و فرزندش را دید من هم رفتم جنازه ۱۰۵ نفر را که سوخته و تکه تکه شده بودند را دیدم تا همسرم را شناسایی کنم. حضرت زینب (س) به سر می‌زد دنبال برادرش بود من هم به سر می‌زدم و دنبال همسرم بودم. حضرت زینب (س) بدن بدون سر دید و من تن سوخته همسرم را دیدم. خیلی سخت بود خیلی.

 
 

*و حرف آخر؟

همسر من از مرگ نمی‌ترسید. یک ماه قبل از شهادتش می‌خواستیم به همراه یکی از اقوام برای دیدن پدر و مادر سپهدار به شهرستان برویم. از تهران حرکت کردیم. او پشت فرمان نشسته و گرم صحبت بود. یک ماشین از رو به رو آمد و سپهدار برای اینکه تصادف نکند، ماشین خودش را روی جدول برد. صحنه وحشتناکی بود. همسرم بعد از این اتفاق گفت: «می‌بینید مرگ چه قدر راحت است؟ آدم وقتی با خدا باشد، مرگ را راحت می‌بیند.»

 

 

 

منبع: مهر

به گزارش خط هشت، اسلام مرز جغرافیایی ندارد. مهم نیست از کدام سرزمینی؛ ایران، افغانستان، پاکستان یا لبنان! مهم مبارزه با کفر و استکبار جهانی است تا زیر پرچم اسلام ناب محمدی (ص) برپا کننده پرچم ظهور منجی عالم بشریت باشیم. به فرموده سردار شهید مهدی باکری: «اینک ما و شما مانده‌ایم که وارث رسالت و حامل امانت شهدا هستیم.» شهید حبیب شریف ترحینی یکی از شهدای حزب‌الله لبنان از روستای «عبا» اطراف شهر نبطیه لبنان است. نبطیه در جنوب لبنان واقع است و از بیروت تا آنجا یک ساعت ونیم فاصله است. وقتی از سواحل زیبای مدیترانه با چشم انداز‌های دیدنی که به واقع عروس مدیترانه است عبور کنید به نبطیه می‌رسید. شهری که پس از سال ۱۹۸۲ به مدت ۱۸ سال تحت اشغال نیرو‌های اسرائیلی بود در سال ۲۰۰۰ میلادی آزاد شد. برای آشنایی بیشتر با شهید شریف ترحینی با «فاطمه شریف ترحینی» خواهر و «علی» ترحینی پسرعمو و دوست شهید همکلام شدیم. 
 
 
خواهر شهید
از کودکی شهید حبیب برای‌مان بگویید. چطور بچه‌ای بود؟
شهید «حبیب شریف ترحینی» با اسم جهادی کریم و معروف به سید متولد سال ۱۹۶۷ است. پدر و مادرم اهل روستای «عبا» از شهر نبطیه لبنان هستند. ولی حبیب در بیروت متولد شد و سال ۱۹۹۰ در نبرد با شرورترین خلق عالم به شهادت رسید و در «الضاحیه الجنوبیه الرویس» قبرستان الرادوف به خاک سپرده شد. 
 ما پنج خواهر و سه برادر بودیم. حبیب از همان کودکی یعنی ۱۲ سالگی به انجام واجبات دینی مخصوصاً نماز اول وقت مقید بود. روز و شب او با توسل به خدا و آل‌الله می‌گذشت از همان کودکی در نماز شب دعا می‌کرد تا از سربازان صاحب زمان (عج) باشد. حبیب به انسانی آرام معروف بود. خیلی خوش اخلاق و زرنگ بود. دل پاکی داشت و دوست داشت به خانواده و همسایه‌ها کمک کند. 
چه شد که راه جهاد و شهادت را انتخاب کرد و وارد حزب‌الله شد؟‌
می‌دانست که راه شهادت بهترین راه است و به همین خاطر کار جهادی‌اش را شروع کرد. با تجاوز دشمن صهیونیستی به لبنان در سال ۱۹۸۲ میلادی در کمال رازداری عضو حزب‌الله لبنان شد. کسی از کارش خبر نداشت جز مادرمان که از خاک و خار‌هایی که روی لباسش بود متوجه شد حبیب در عملیات جهادی شرکت می‌کند. مادرم درباره جهاد حبیب حرفی به کسی نزد و رازنگه‌دار بود. 
حبیب چند دوره نظامی و دوره‌های دینی و اعتقادی را طی کرد تا علاوه بر توان نظامی مفاهیم و احکام اسلام را بیشتر بیاموزد و در عملیات‌های جهادی و حراست‌ها شرکت کرد. در یکی از عملیات‌ها سه روز در پایگاه «بئر کلاب» مانده بود و نمی‌توانست از آنجا برود، چون دشمن از حضورش باخبر می‌شد. وقتی می‌خواست از آن محل برود با سرباز‌های اسرائیلی روبه‌رو شد. سرباز‌های دشمن از او می‌ترسیدند ولی حبیب هیچ ترسی نداشت و با کمال آرامش به آن‌ها گفته بود در حال کاشت سیب‌زمینی است!
برادرتان از چه زمانی با انقلاب اسلامی و امام خمینی آشنا شد؟ به ایران سفر کرده بود؟
حبیب از اوایل انقلاب اسلامی پیگیر اخبار انقلاب ایران بود و در سنین نوجوانی که زیر ۱۵ سال بود متأثر از شخصیت امام خمینی (ره) شد. وقتی وارد حزب‌الله شد به ایران سفر کرد تا طرح کاشتن مواد منفجره در برابر دشمن صهیونیستی و نحوه اخراج دشمن را بیاموزد. 
خصوصیات و ویژگی‌های حبیب چه بود که برگزیده خدا شد و به شهادت رسید؟ 
یکی از خصوصیات بارز او آموزش قرآن به پسران در مسجد بود. در مدارس از زنان محجبه دفاع می‌کرد و شعارش این بود خواهرم حجاب تو بالاتر از خون من است. در دوران راهنمایی در مدرسه اخوان مسیحی تحصیل می‌کرد. در آن مدرسه حجاب ممنوع بود. حبیب خواستار تحصن در مدرسه شد و دانش‌آموزان را تشویق کرد در کنار هم کلاسی‌های خود بایستند و اجازه ندهند دختران در مدرسه بی‌حجاب شوند. از آن زمان حجاب در مدرسه اخوان مسیحی مجاز شد. 
روزی در مدرسه حرین محله‌ای در بیروت صدای گلوله باران شنیده شد. همه می‌گفتند چه خبر شده؟ فهمیدند اسرائیل به لبنان حمله کرده است. دانش‌آموزان دنبال سرپناه می‌گشتند. آن روز حبیب دلش برای مردم بی‌پناه سوخت. عاشق دفاع از کشور و سرزمینش شد تا دشمن صهیونیستی را از لبنان بیرون کردند. او وارد نخبگان مقاومت اسلامی شد. جوانی که از صبح تلاش می‌کرد و هر مینی که می‌کاشت دو رکعت نماز برای امام مهدی (عج) می‌خواند؛ و پس از سال‌ها کار در صفوف مقاومت در زمانی که شب‌ها در سرما و طوفان مشغول کار بود به آرزویی که داشت رسید. 
 نحوه شهادتش چگونه بود؟ چه سالی به شهادت رسید؟
پس از بمباران وحشیانه هواپیما‌های اسرائیل در سال ۱۹۹۰ میلادی به شهادت رسید. 
 
 
پسر عموی شهید 
سال ۲۰۱۹ دوست دوران کودکی‌ام که از رهبران مقاومت بود مرا برای طبیعت‌گردی از علی الطاهر به مناره دعوت کرد. گفت رزمندگان مقاومت از اینجا عبور می‌کنند و اینجا خانه‌شان است. مرا به پایین رودخانه برد و از سمت دره‌ای که از طیبه جدا می‌شد عبور کردیم به سمت یامور. 
او مواضع آزاده شده و جزئیات عملیاتی که در این منطقه از سجد تا منطقه الطیبه در آن شرکت داشتند یا از نزدیک آن‌ها را می‌شناخت برایم توضیح داد. به توصیه او به صورت زیگزاگی از کوه بالا رفتیم. من به نفس نفس افتادم، اما او با صدای بلند آواز می‌خواند و از کوه بالا می‌رفت. به اولین خانه‌ای که رسیدیم به من گفت دوستم پشت این درختان کاج و زیتون خانه‌ای دارد و پنهانی زندگی می‌کند. می‌خواهیم او را غافلگیر کنیم. او گفت اینجا خانه یک عزیز است. دوستش از تراس خانه خود که مشرف به دره بود ما را دید و با ما تماس گرفت و به خانه‌اش دعوت کرد و به استقبال ما آمد. همسرش برای ما وسیله پذیرایی و قهوه آورد. از دوستم بشار پرسید نقاط دیدینی را نشانم داده؟ آن‌ها شروع کردند به خاطره گویی! صاحبخانه به من گفت تو اهل عبا هستی؟ کشوری که نامش بخشی از وجود من است. کشور برادر شهید! او ادامه داد اگر پی در پی از رزمندگان عبا و شهید حبیب تندیس و ضریح بسازند باز هم در بزرگداشت رزمندگان‌شان غفلت کرده‌اند. او گفت هوش، مکتب داری و فداکاری حبیب برای نسل جدید و آینده الگو است و کسی مانند شهید حبیب ترحینی نیست. 
به من گفت شهید حبیب را می‌شناسی؟ گفتم او پسرعمویم است! دوران کودکی و تحصیل را باهم گذراندیم. او با گریه مرا در آغوش گرفت و گفت حبیب را به خاطر سخاوتش کریم صدا می‌کردیم. به خاطر علاقه‌ام به حبیب، اسم کریم را برای پسرم انتخاب کردم. 
او گفت من هنوز با دوستم حبیب زندگی می‌کنم. گویی او همین جاست و هر روز از کنارم می‌گذرد و به من
 سلام می‌کند. 
او خاطراتی از عملیات جهادی‌شان را تعریف کرد که مربوط به ماجرای عملیات علیه پایگاه فرماندهی نظامی دشمن در الطیبه بود. همین طور نحوه مین‌گذاری در جاده محل که یکی از مین‌ها منجر به سوختن تانک اول دشمن در دره شد. اما مین دوم منفجر نشد تا اینکه یک سال گذشت. وقتی برای عملیات جدید آماده می‌شدیم آن مین وقتی فرمانده دشمن از آن محل می‌گذشت منفجر شد. منطقه جدید مین‌گذاری شده را شناسایی کردیم و از ورود هیئت مکانیزه دشمن به ما هشدار دادند. مین‌ها در زمان مناسب منفجر شدند و ما با دشمنی که وحشت او را تا مرز جنون رساند درگیر شدیم و اجساد فرماندهان و سربازان را روی زمین گذاشتیم. بین صخره‌های کوه به سمت غرب عقب‌نشینی کردیم. حبیب برادری رزمنده و مجروح را بر دوش گرفته و می‌دوید. ناگهان هلی کوپتر دشمن ظاهر شد و ما را شناسایی کرد. مسلسل‌ها و پرتابگر‌های خود را به سمت ما شلیک کرد. مجبور شدیم در میان صخره‌ها پنهان شویم. همزمان یک خودروی زرهی به سمت ما می‌آمد. ما شهادتین گفتیم. در همان لحظه صدای انفجار مهیبی را بالای سرمان شنیدیم و خودروی زرهی با یک خودروی چهار چرخ محرک جلوی چشمان‌مان سوخت و به طرف دره چرخید. هلی‌کوپتر منحرف شد و رزمندگان نجات یافته به سمت دره حرکت کردند. بعد از عبور از منطقه خطر در حال کمک‌های اولیه به مجروحان بودیم. حبیب به من گفت شهادتین را بخوانید. گفتم شهادت‌مان از خداوند متعال است. اوست که ما را نجات می‌دهد. در این لحظه مینی که سال گذشته کار گذاشته بودیم منفجر شد و فرمانده دشمن به درک واصل شد و ما نجات پیدا کردیم. 
 
کلام شهید
قسمتی از وصیت نامه
 شهید حبیب شریف ترحینی
الحمدلله رب العالمین و صلوات بر مولای‌مان محمد (ص).‌ای بندگان پاک خدا از خدا بترسید. خدایا مرا هدایت کن تا به عدالت و نیکی رهنمون شوم مرا از زشتی‌ها و کینه‌ها حفظ کن. خطاب به برادران و خواهران: اگر از کنار قبر من گذشتید زیارت مرا فراموش نکنید. مؤاظب واجبات خدایی یعنی نماز باشید و با اسرائیل بجنگید. برای همه مسلمانان جبل عامل: سرزمین‌مان را مراقبت کنید پس دشمن را از سرزمین خود بیرون کنید. خداوند ما را به خوبی با همسایه‌ها توصیه کرد پس دشمن را از همسایگی‌ات از خانه خدا و قدس بیرون کنید.
 
 
 
 
 

متولد ۶۲ بود و غیرتی عباس گونه داشت، شهید علی عسکری در بهمن ۱۳۹۱ با کوله باری از عشق و حب به اسلام در حالی که شغل نظامی نداشت، صرفاً برای یاری مردمان مظلوم و دفاع از حرم حضرت زینب (س) در سوریه به شهادت رسید. متن زیر از روایت‌های حسن عسکری برادر شهید است که در گفتگو با ما بیان داشته است. 

هر بار که سراغ خانواده‌های شهدای مفقودالاثر و جاویدالاثر می‌رویم تا خبری از فرزندان، همسران و پدران شهیدشان بگیریم، محفل‌مان عطر انتظار می‌گیرد و نشان از دلتنگی سال‌های دور دارد که در میان خط به خط و سطر به سطر نوشته‌هایمان خودنمایی می‌کند و گاهی همین روایت‌ها انگشت به دهان نگهت می‌دارند. روایت مادرانه‌های شهید احمد کایدخورده اینگونه بود، مادری که دردانه‌اش را با خدا معامله کرد و انتظار بازگشتش را نداشت. محمود صدریان‌فر (کایدخورده) برادر شهید احمد کایدخورده همراه ما می‌شود و از روز‌های جاویدالاثری برادرش می‌گوید.

در شماره پیشین ایثار و مقاومت گفت‌و‌گویی با سردار رضا میرزایی از نویسندگان و محققان حوزه دفاع‌مقدس درخصوص عملیات مرصاد منتشر کردیم. در آن گفتگو، آمارها، اطلاعات و مسائلی درباره منافقین و همچنین عملیات مرصاد مطرح شد که تصمیم گرفتیم این آمار‌ها را به صورت مجزا تقدیم حضورتان کنیم. با این توضیح که سردار میرزایی در سال ۱۳۶۰ اولین زندان مخصوص برای منافقین در همدان را راه‌اندازی کرد و از همان زمان با مسائل روانی حاکم بر این گروه آشنایی یافته بود. 

فروغ جاویدان! این نامی بود که منافقین روی عملیات خود در ورود به خاک ایران گذاشته بودند. عملیاتی که قرار بود ظرف ۲۴ الی ۴۸ ساعت منجر به فتح تهران شود! آن‌ها بعدازظهر سوم مرداد وارد ایران شدند و دو روز بعد حدود نیمی از این جماعت خوش‌خیال و فریب خورده، به هلاکت رسیدند و ۹۶۶ نفر نیز به اسارت درآمدند

مرور زندگی و مجاهدت‌های شهدا در میدان نبرد ذهن را به این فرموده می‌رساند که «فَادْخُلی‏ فی‏ عِبادی وَ ادْخُلی‏ جَنَّتی.» آری آن‌ها با نثار خونشان با تمام وجود آن را برایت معنا می‌بخشند. شهید امرالله بختیان یکی از این مجاهدان گمنام بود که در ۵ مرداد سال ۱۳۶۰ در عملیات شهید چمران به شهادت رسید. در ادامه این همکلامی با حمزه بختیان برادر شهید همراه شدیم و او در این گفت و شنود از سیره اخلاقی برادرش و شهادت در عملیات چمران گفت.

مردم شهیدپرور شهرستان الیگودرز در شب شهادت امام‌جعفر صادق (ع) ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ در مراسمی از پیکر شهید تازه تفحص شده دوران پر افتخار هشت سال دفاع مقدس شهید یوسف سرلک استقبال کردند. پیکر مطهر مداح شهید یوسف سرلک که در اسفندماه ۱۳۶۳ در عملیات بدر در منطقه شرق دجله به شهادت رسیده بود، پس از ۴۰ سال به آغوش وطن بازگشت. برای آشنایی با سیره و سبک زندگی این شهید مداح با برادرش یعقوب سرلک همکلام شدیم. 

عملیات محرم در چند محور و طی چند مرحله طراحی شد که مرحله اول آن در دهمین روز از آبان سال ۱۳۶۱ با رمز «یا زینب (س)» با فرماندهی قرارگاه عملیاتی کربلا و سرعت و غافلگیری قابل ملاحظه آغاز شد

رهبر معظم انقلاب اسلامی در آغازین روز‌های تیر ماه امسال (۱۴۰۲) با صد‌ها نفر از پدران، مادران، همسران و فرزندان شهدا دیدار کردند و در این دیدار شهیدان را قهرمانان برتر تاریخ کشور خواندند

مرندی گفت: ما اگر امروز در منطقه و جهان قدرتمند هستیم به دلیل پشت سر گذاشتن روزهای سخت دفاع مقدس است، تمام موفقیت‌های ایران و جبهه مقاومت در منطقه و فرامنطقه محصول فرهنگ دفاع مقدس است.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...
cache/resized/f7feb7106320e4056d6f270bde631ff6.jpg
ماجرای فکر آوینی کتابی است با موضوع گفتارهایی در ...
cache/resized/9fbeadaffe6db7f248c99c58e4be83af.jpg
کتاب «همسایه حیدر» نوشته فاطمه ملکی با تحقیق بتول ...
cache/resized/59473b7526a7b1245ba86423bd3b4912.jpg
عکس رزمندگان استان اردبیل در جبهه‌های حق علیه ...
cache/resized/c388db15b9aea6f541ad0fd1dc3e7f86.jpg
به مناسبت گرامی داشت روز شهدا آیین رونمایی از ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family