هشت سال گذشت و علی که فاطمیه سال ۹۴ به سوریه رفته بود، درست در ایام فاطمیه سال ۱۴۰۲ به خانه برگشت، هرچند صرفاً چند قطعه استخوان از آن جوان رشید ۲۵ ساله بازگشت، اما امید است که مرهم دردی بر سالها چشم انتظاری پدر و مادرش باشد
رسانههای ضدانقلاب تمام توان خود را به کار گرفتند تا با استفاده از دروغهای بزرگ و کوچک شعلههای آتش اغتشاشات را تا جایی که میتوانند روشن نگه دارند. در طول این مدت در موارد متعدد نیروهای اطلاعاتی و امنیتی در بازرسیهای مرزی و درون شهری سلاحهای مختلف جنگی کشف و ضبط کردند که طی اعترافات دستگیرشدگان، مقصد نهایی این سلاحهای جنگی غیرمجاز دستان تروریستهای اغتشاشگر بود
مادر شهیدان سیداسحاق و سیدمحمد موسوی میگوید: وقتی که پسرانم را راهی سوریه کردم، همسرم در راه گریه میکرد اما من میخندیدم، او به من گفت «خانم! بچهها رفتهاند جبهه، تو داری میخندی؟!»
تلاش، جدیت و پیگیری او به حدی بود که همه همکارانش در پلیس مبارزه با مواد مخدر و ستاد فرماندهی انتظامی استان از او رضایت داشته و جدیت او را میستودند.
عباسعلی دو، سه سالی از جواد کوچکتر بود. این دو در محله و هیئات و بعدها در بسیج با هم بیشتر آشنا و رفیق شدند. سال ۶۱ جواد در عملیات رمضان به شهادت رسید و سالها بعد از اتمام دفاع مقدس، طی وقایعی که پیش آمد، عباسعلی تصمیم گرفت خاطرات جواد را تبدیل به کتاب کند
مرتضی پنجم اسفند ۱۳۳۸ در محله محروم «بربری خیل» آمل متولد شد. در دوران کودکی در کنار تحصیل، در کار باغبانی به پدرش کمک میکرد. بعد از اینکه دیپلم گرفت به خدمت سربازی رفت و در لشکر ۷۷ ثامن الائمه (ع) خراسان در رسته ادوات به عنوان سرباز مشغول به فعالیت شد. وقتی جنگ تحمیلی شروع شد، در همان اولین روزها عازم جبهههای نبرد شد
من از سال ۹۰ تصمیم گرفتم خاطرات خودم یا دیگر همرزمان و رزمندگان را در غالب کتاب به رشته تحریر درآورم. اگر حساب کنیم که ۱۰ سال اول مجروحیتم مشکلات جسمی باعث میشد نتوانم خیلی فعالیت جانبی داشته باشم، حدود ۲۰ سال دیر به نویسندگی پرداختم. همیشه میگویمای کاش کسی بود که مرا راهنمایی میکرد تا زودتر وارد این وادی شوم.
من تمام شهر را دنبالش گشتم. پاهایم تاول زد تا توانستم داخل پایگاه بسیج پیدایش کنم. گفتم نرو پدرت از دنیا رفت و کسی بالای سر من نیست. پسرم گفت من باید بروم از کشورم دفاع کنم. رفت و بعد از دو ماه برگشت. خواستم او را ببوسم گفت ننه ماچم نکن همرزمم شهید شده، مادرش تو را ببیند غصه میخورد. دوباره رفت اینبار خبر آوردند محسنم توی دریای خدا افتاده است
سراسر جبهههای نبرد، شاهد عملیات مهندسی گروه جهادی بود که حاج مرتضی آنها را فرماندهی میکرد. برای آشنایی با سیره و سبک زندگی سردار شهید مرتضی شادلو پای صحبتهای معصومه شادلو خواهر شهید نشستیم.
پزشک به پدرشوهرم گفته بود اگر حس به دستانش برگردد، شاید بتواند قاشقی برای غذا خوردن بردارد، ولی بعدها وضعیت همسرم بهتر شد. مثلاً از تخت پایین میآمد یا از ویلچرش روی تخت میرفت یا سوار ماشین خودش میشد. ما وقتی با هم ازدواج کردیم، یادم است موتور را باید زیر پایش میگرفتم تا سوار شود.
بعد از پیروزی انقلاب، عمده پرسنل نیروی دریایی در خدمت نظام اسلامی بودند و غیر از چند نفر انگشت شماری که از این نیرو رفتند یا کنار گذاشته شدند، باقی پرسنل انقلابی با قدرت به کار خودشان ادامه دادند. بچههای نیروی دریایی در این فاصله زمانی که شما ذکر کردید به دریانوردی و حراست از جزایر و کشتیها و در کل تأمین امنیت منطقه ادامه دادند
سال ۹۳ که قرار شد سراغ سردار فتوحی برویم، در قم یک جلسه خدمت ایشان رسیدیم. همانجا بحث کتاب مطرح شد و ایشان گفتند به شرطی حاضر به بیان خاطراتشان هستند که صرفاً از نقش بسیج در لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) گفته شود و به خود ایشان پرداخته نشود. ما هم پذیرفتیم و از هفتم دی ۹۳ تا آذر ۱۳۹۵ در ۱۸ جلسه خاطرات ایشان ضبط و سپس پیادهسازی، تنظیم و سال ۱۴۰۰ منتشر شد.