بعد از تشییع پدرم، پیکرش را در همان مزاری دفن کردیم که اردیبهشت سال ۱۳۶۴ به صورت نمادین سنگی برایش گذاشته بودیم. پدرم به حضرت زهرا (س) خیلی ارادت داشت. برای همین پیکرش مقارن با شهادت حضرتزهرا (س) در ۱۷اردیبهشت سال ۱۳۹۰ به وطن برگشت و با استقبال مردم تشییع شد
خدا خیلی زود فاطمه را به ما هدیه کرد. خبر تولدش را در جبهه به او دادند فرمانده گردان رو به سیدمهدی کرد و گفت:شما دیگر برگرد! خانمت به شما احتیاج دارد. بچهها میخواستند از سیدمهدی خداحافظی کنند که او با حرفش همه را متعجب کرده و پاسخ داده بود: من تا آخرعملیات میمانم
حسین آخرین بار در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱ برای حضور در عملیات الی بیتالمقدس راهی جبهه شد. او در جبهه تک تیرانداز بود. پدر همیشه از نویدشهادت حسین که درخواب به او داده بودند، برایمان روایت میکرد: یک مرتبه خوابی دیدم که در آن نویدشهادت حسین را به من دادند.
من و محمد هنوز در درمانگاه بودیم که همسرم به خانه رفت و ساکش را برداشت تا به جبهه برود. همسایههایی که برای بدرقه شوهرم آمده بودند و میدانستند من تشنج میکنم و محمد هم به سختی بیمار است، شوهرم را سرزنش کرده بودند که چرا میخواهی در این وضعیت به جبهه بروی؟
بعثیها در مجموع پنجلشکر قدرتمند را برای حفاظت از این شهر به کار برده بودند. خودشان روی دیوارهای خرمشهر مینوشتند که «آمدیم تا بمانیم» لذا آرایش دفاعیشان را به نوعی ترتیب داده بودند که ماندگاریشان را تضمین کند. در خرمشهر و اطراف آن یک نوار امنیتی بسیار محکمی درست کرده بودند
بچه ها، فراریهای بعثی را تعقیب کردند. اما ساعتی بعد متوجه شدیم نیروهای جناح چپ ما نتوانستند خط نیروهای عراقی را بشکنند. ما همینطور به پیشروی ادامه میدادیم تا اینکه مسئول محور عملیاتی از طریق بیسیم اعلام کرد: «پیشروی نکنید». لحظاتی بعد در حالی که گریه میکرد دستور عقب نشینی داد
چند متری که جلو رفتیم حاج حسین ترمز کرد و گفت: سیدمحمود من نمیتونم اینجوری برم! گفتم چکار کنیم حاجی؟ گفت شما برید پایین، من آروم آروم میرم شما هم هر چی مجروح کنار جاده است تا جایی که پشت ماشین جا داره سوار کنید ببریم عقب
همسایهها نمیدانستند رضا شغلش چیست، فکر میکردند معلم است. حتی به من هم از درجه نظامیاش چیزی نگفته بود. همیشه دهم هر ماه حقوق آقارضا تمام میشد و به قول معروف، هشتمان گرو نهمان بود. وقتی بنر شهادت همسرم را دیدم، نوشته بود سرهنگ شهید
قرار بود در تدارک مراسم عروسی اسماعیل باشیم، اما بعد از شهادتش جمع شدیم و کارهای پذیرایی از میهمانهای مراسم شهادت او را انجام دادیم. نمیتوانیم قبول کنیم که دیگر او را نمیبینیم. متأسفانه ما ایشان را خیلی دیر شناختیم و ناراحتی ما از این است که او دیگر در میان ما نیست
منطقه عملیاتی کربلای ۱۰ عموماً کوهستانی و پوشیده از جنگل است. بچههای رزمنده باید در این عملیات هم با عراقیها میجنگیدند و هم با عوامل طبیعی دست و پنجه نرم میکردند. شهر ماووت عراق به صورت طبیعی چند ارتفاع دارد که عارضه اصلی دفاع از این شهر به شمار میرود. ارتفاعات گلان و ژاژیله مثل یک مانع طبیعی عظیم از شهر محافظت میکنند
۱۶ مهر ۱۳۵۸ در حالی که تنها هفت ماه از پیروزی انقلاب میگذشت، یک اتفاق خاص باعث شد تا پای صیاد شیرازی به مناطق عملیاتی کردستان باز شود. در آن روز خبر رسید که ۵۲ پاسدار در حوالی سردشت به شهادت رسیدهاند
نزدیک ظهر از طریق سپاه به پسرم محمد، (برادر دوم مصطفی) زنگ زدند و گفتند مصطفی زخمی شده است، اما برادرش گفته بود که میدانم مصطفی شهید شده است. ما آمادگی شنیدن خبر شهادتش را داریم. برادرش تا حدودی در جریان کارهای مصطفی قرار داشت و میدانست در کدام جبهه مقاومت فعالیت دارد