موقع رفتن عقیل من با اینکه میدانستم شاید همسرم دیگر برنگردد، اما مخالفت نکردم بلکه همراهیاش کردم. عقیل میگفت: امامان معصوم برای اسلام جانشان را دادند. ما هم باید برای دفاع برویم حتی اگر جانمان را بدهیم
هید سیدرضا حسینی نوده که به همراه همسرش در مزارع کشاورزی مردم فعالیت میکرد به خاطر عشق به حضرت زینب (س) دست از زندگی شست و با شعار «کلنا عباسک یا زینب (س)» به دفاع از حریم آلالله رفت.
مدت زیادی از شهادت همسرم نگذشته و دلتنگیهایشان زیاد است. بچهها عکس پدرشان را نگاه میکنند و گریه میکنند. میگویند: بابا ما را گذاشتی رفتی پیش خدا. دختر کوچکم میگوید: بابا بیمعرفتی کرد رفت پیش خدا و ما را نبرد. با عکسهایش حرف میزند
ما یک گروه شش نفره بودیم و همه اطلاعات شناسنامه همدیگر را میدانستیم. مثلاً من اطلاعات شناسنامه آقای ذاکری را میدانستم و همه آماده بودیم اگر برای کسی اتفاقی افتاد بتوانیم همدیگر را شناسایی کنیم. تا این حد آمادگی شهادت را داشتیم و هیچ وحشت و ترسی از اتفاقات جنگ نداشتیم
سال 65 بود که برادرم در مرز شلمچه مفقود شد. از همان زمان که 32 سال میگذرد، چشمانتظارم تا او بیاید. پدر و مادرمان که مرحوم شدند، ولی من هنوز منتظرم داداش محمد در را باز کند و به خانه بیاید
سال 65 بود که برادرم در مرز شلمچه مفقود شد. از همان زمان که 32 سال میگذرد، چشمانتظارم تا او بیاید. پدر و مادرمان که مرحوم شدند، ولی من هنوز منتظرم داداش محمد در را باز کند و به خانه بیاید