آنطور که همرزمان پسرم گفتند در جریان یک عملیات در محاصره دشمن قرار میگیرند. آن محاصره چند روزی طول میکشد. اسلحه داشتند ولی غذا و آب نداشتند و ناچار بودند از خانههای خالی از سکنه اطراف خود، چیزهایی پیدا کنند و بخورند تا زنده بمانند
اولین بار به کردستان اعزام شدم. نزدیک شش ماه کردستان بودم. وقتی میخواستم نگهبانی بدهم زیر پایم دو بلوک میگذاشتم تا بتوانم نگهبانی بدهم. قدم به سنگر نمیرسید. از کردستان که برگشتم یک هفته هم در خانه نماندم. دوباره برگشتم جبهه و به عملیات کربلای 4 رفتم
شهید وصیتنامه نداشت، اما یک دستنوشته از شهید مانده که من فکر میکنم این یادداشت زبان حال تمام شهدای ماست! این یادداشت را شهید در دوران تحصیل در دانشگاه نوشته بود، گویا حس میکرد خیلی درگیر دنیا شده است. من نمیدانم مگر یک آدم 20 ساله چقدر دنیا روی دوشش سنگینی میکرد
ما دیگر چشمانتظار برگشتن او نبودیم. من هم کاری نمیتوانستم انجام دهم، یک دختر روستایی ۱۵ ساله با یک بچه کوچک که نه پدر داشتم و نه مادر. جایی را هم بلد نبودم، کجا میتوانستم بروم و از او خبر بگیرم. من او را به خداوند هدیه دادم و خداوند او را پذیرفت. من از داشتن علیاصغر محروم شدم، اما به خدا توکل کردم
به دلیل شرایط کاری روحالله خانواده آمادگی داشتند که در آینده نزدیک خبر شهادتش را بشنوند. در واقع میدانستیم او رفتنی است. روحالله به مادرمان میگفت: من لیاقت شهادت را ندارم، ولی شما را به صبر حضرت زینب (س) قسم میدهم که اگر لایق شدم و به شهادت رسیدم، افتخار کنید. گریه نکنید و دشمن ما را شاد نکنید
امدادگران نیروهای مردمیای بودند که پس از جنگ به کارهای دیگر مشغول شدند و خیلی دیده نشدند. من با آگاهی کامل سراغ این موضوع رفتم. چون به نظرم میرسید که باید این کار انجام شود. من سال 1387 که کار را شروع کردم کتابهای زیادی را دیدم و پژوهشهایی انجام دادم و متوجه شدم ما در این حوزه بسیار فقیر هستیم
آنطور که همرزمان پسرم گفتند در جریان یک عملیات در محاصره دشمن قرار میگیرند. آن محاصره چند روزی طول میکشد. اسلحه داشتند ولی غذا و آب نداشتند و ناچار بودند از خانههای خالی از سکنه اطراف خود، چیزهایی پیدا کنند و بخورند تا زنده بمانند